با آن سوار سرخ: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(بازنگری شد.)
سطر ۵: سطر ۵:
 
[[Image:10-051.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱]]
 
[[Image:10-051.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱]]
  
{{بازنگری}}
+
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:شعر]]
 +
[[رده:عبدالله کوثری]]
 +
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]]
  
 
'''عبدالله کوثری'''
 
'''عبدالله کوثری'''
 
'''با آن سوار سرخ'''
 
  
 
تاریخ مرهمی است
 
تاریخ مرهمی است
سطر ۱۵: سطر ۱۶:
 
بر زخم تو
 
بر زخم تو
  
دلاور!
+
::دلاور!
  
غوغایی از ستاره برانگیخت
+
غوغائی از ستاره برانگیخت
  
 
بر بام شب عبور صدایت.
 
بر بام شب عبور صدایت.
سطر ۳۵: سطر ۳۶:
 
آه
 
آه
  
ای سوار
+
:ای سوار
  
 
گیسوی تو
 
گیسوی تو
  
در دست هر نسیم که بر خاوران خزید
+
در دست هر نسیم که بر خاوران وزید
  
 
تمثیل عصیان بود
 
تمثیل عصیان بود
سطر ۴۷: سطر ۴۸:
 
آری
 
آری
  
ای عاشق سترگ که می تاختی
+
ای عاشق سترگ که می‌تاختی
  
 
بر جاده‌های سنگ و شقایق
 
بر جاده‌های سنگ و شقایق
سطر ۵۳: سطر ۵۴:
 
و یال خونچکان اسبت
 
و یال خونچکان اسبت
  
گلتاج سرخ
+
گلگونه انحنای افق بود
 +
 
 +
در انتهای شب
 +
 
 +
:گلتاج سرخ
  
 
بر تارک سپیدهٔ پادر راه.
 
بر تارک سپیدهٔ پادر راه.
  
×××
+
:<nowiki>***</nowiki>
  
آنجا که جز استقامت نمی خیزد
+
آنجا که جز استقامت نمی‌خیزد
  
بالای قامت توست
+
بالای قامت تست
  
 
پیچیده در توفان
 
پیچیده در توفان
سطر ۷۵: سطر ۸۰:
 
شاخ و برگ رها کردی
 
شاخ و برگ رها کردی
  
از کوی تا به کوه.
+
از کوی تا به‌کوه.
  
 
ای ارغوان
 
ای ارغوان
سطر ۸۹: سطر ۹۴:
 
از بودن و رُستن
 
از بودن و رُستن
  
نخواندی؟
+
:::نخواندی؟
  
 
آه
 
آه
  
ای همیشه بیدار در ذهن سبز برگ
+
:ای همیشه بیدار در ذهن سبز برگ
  
باران
+
:باران
  
به یاد تُست
+
:به یاد تُست
  
که بر جنگل
+
::که بر جنگل
  
گیسو می افشاند.
+
::::گیسو می افشاند.
  
×××
+
:<nowiki>***</nowiki>
  
 
انکار خون سرخ تو
 
انکار خون سرخ تو
سطر ۱۱۵: سطر ۱۲۰:
 
و باد
 
و باد
  
باد که در هر سپیده دم
+
:باد که در هر سپیده دم
  
در زخم خونچکان تو تن می شست.
+
در زخم خونچکان تو تن می‌شست.
  
 
آه
 
آه
  
ای سوار
+
:ای سوار
  
 
بر ما چه رفته است؟
 
بر ما چه رفته است؟
سطر ۱۴۷: سطر ۱۵۲:
 
خنجر کشیده‌ایم.
 
خنجر کشیده‌ایم.
  
×
+
:<nowiki>*</nowiki>
  
 
نه!
 
نه!
سطر ۱۸۱: سطر ۱۸۶:
 
باری
 
باری
  
گو تا هزار سنگ به دشنام
+
گو تا هزار سنگ به‌دشنام
  
گو تا هزار سنگ به یغما
+
گو تا هزار سنگ به‌یغما
  
 
آه
 
آه
  
ای سوار
+
:ای سوار
  
 
ای رانده تا نهایت بودن
 
ای رانده تا نهایت بودن
سطر ۱۹۹: سطر ۲۰۴:
 
و سر رها کرده
 
و سر رها کرده
  
در موج موج نور
+
::در موج موج نور
  
 
جنگل
 
جنگل
  
به یاد تُست
+
:به یاد تُست
  
 
وین
 
وین
  
جنگل است
+
:جنگل است
که می‌ماند. تابستان ۵۸
+
 
 +
:::که می‌ماند.
 +
 
 +
::::::::تابستان ۵۸

نسخهٔ ‏۲ آوریل ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۱۰

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۵۱

عبدالله کوثری

تاریخ مرهمی است

بر زخم تو

دلاور!

غوغائی از ستاره برانگیخت

بر بام شب عبور صدایت.

آواز گام اسبت

شلاق رعد بود

بر آسمانی

که گردهٔ کبودش

از ماندنِ بسیار

آماس کرده بود.

آه

ای سوار

گیسوی تو

در دست هر نسیم که بر خاوران وزید

تمثیل عصیان بود

گیسوی تو

آری

ای عاشق سترگ که می‌تاختی

بر جاده‌های سنگ و شقایق

و یال خونچکان اسبت

گلگونه انحنای افق بود

در انتهای شب

گلتاج سرخ

بر تارک سپیدهٔ پادر راه.

***

آنجا که جز استقامت نمی‌خیزد

بالای قامت تست

پیچیده در توفان

پا تا به‌سر آتش

روئیده بر ویران

از خون و خاکستر.

پس

شاخ و برگ رها کردی

از کوی تا به‌کوه.

ای ارغوان

پای کدام دریچه

گیسوی سرخ نیفشاندی

و با کدام ساقهٔ پا در هول

از رُستن و بودن

از بودن و رُستن

نخواندی؟

آه

ای همیشه بیدار در ذهن سبز برگ
باران
به یاد تُست
که بر جنگل
گیسو می افشاند.
***

انکار خون سرخ تو

حاشا!

حاشا که خاک

چندین فراموشگر تواند بود

و باد

باد که در هر سپیده دم

در زخم خونچکان تو تن می‌شست.

آه

ای سوار

بر ما چه رفته است؟

بر ما که دیر گاهی

در بازتاب ضربهٔ نبض تو زیستیم

و هر سپیده دم

وقتی که خون تو

در خاک داغ تشنه فرو می‌رفت

در سوگ خود گریستیم.

بر ما چه رفته است

که گستاح و ناسپاس

بر زخم دوست

از نو

خنجر کشیده‌ایم.

*

نه!

من خاک را

دیری‌ست می‌شناسم

من باد را

دیری‌ست می‌شناسم

با عاشقی چنان که تو بودی

با عاشقی چنان که تو هستی

بیدادی این‌چنین

هرگز نرفته است.

اما

آن را که بی‌دریغ

بر خون خویش تا آفتاب تاخته‌ست

از این غبار

حاشا

گردی به سمّ اسب نشیند.

باری

گو تا هزار سنگ به‌دشنام

گو تا هزار سنگ به‌یغما

آه

ای سوار

ای رانده تا نهایت بودن

چاووش‌خوانِ رُستن و رَستن!

بالاتر از غبار

تن شسته در هشیاری باران

و سر رها کرده

در موج موج نور

جنگل

به یاد تُست

وین

جنگل است
که می‌ماند.
تابستان ۵۸