اندوه درخت

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۳ صفحه ۱۳۲
کتاب هفته شماره ۱۳ صفحه ۱۳۲


مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار

چو دور باید بودن همی ز روی نگار؟


بهار من رخ او بود و، دور ماندم از او

برابر آید بر من کنون خزان و بهار


اگر خزان نه رسول فراق بود، چرا

هزار عاشق چون من جدا فکند از یار؟


به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت

که من به روی نگارین آن بت فرخار


خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت

درخت از این غم، چون من نژند گشت و نزار


خدای داند کاندر درختها نگرم

ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار


مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز

که باغ تیره شد و زرد روی و بی دیدار


جواب دادم و گفتم: درخت همچو من است

منم ز یار جدا مانده و درخت از بار

فرخی سیستانی