از خاقانی تا باغبانی
باجلان فرخی
در طول تاریخ چین خاقانان مقتدر فراوان و فرمانروایان ناتوان اندک بودهاند؛ یکی از خاقانان سستعنصر «هنری بویی» (Henrypuyi، از ۱۹۰۶ تا ۱۹۶۷) یا شوان تونگ است که حکایتش شنیدنی است:
شوان تونگ نخست در سال ۱۹۰۸، در سهسالگی، بهمقام خاقانی رسید. در سال ۱۹۱۲ با ایجاد جمهوری چین، خاقان، در هفت سالگی، از امپراتوری معزول شد. در سال ۱۹۱۷، در یازدهسالگی، فرماندهان و جنگطلبان شمالی او را بهخاقانی برگزیدند و پس از ده روز دوباره از تختش بهزیر کشیدند. در ۱۹۳۲ وقتی ژاپنیها «منچوری» را تصرف کردند «شوان تونگ» را در ایالت مَنچو گوئو بهخاقانی برگزیدند که تا سال ۱۹۴۵ لعبتک دست فاتحان ژاپنی بود. در این سال ژاپن از اتحاد جماهیر شوروی شکست میخورد، خاقان هم بهمدت پنج سال بهسیبری تبعید میشود. در سال ۱۹۵۰ «هنریبویی»، یعنی همین خاقان مخلوع، پس از سپری شدن روزگار تبعید بهچین بازمیگردد و روانهٔ زندان میشود. در ۱۹۵۹ جمهوری خلق چین خاقان مخلوع را، در پکن، بهباغبانی گماشت که تا سال ۱۹۶۷، یعنی تا سال مرگش، بهکار گِل و گُل مشغول بود.
«هنریبویی»، یا آخرین خاقان چین، در شرح حالش مینویسد: «پس از آن که بهخاقانی رسیدم، هرگاه که برای تفرج بهباغ امپراطوری میرفتم همیشه گروه کثیری از محافظان و خادمان در خدمتم بودند. بیست تا سی متر جلوتر از همهٔ محافظان، خواجهئی حرکت میکرد و با دمیدن در بوقی که بهدست داشت دیگران را از مسیر خاقان دور میکرد. ده قدم پس از خواجهٔ بوقدار دو خواجه حرکت میکردند که پس از آنها دو خواجهٔ قلچماقِ محافظ امپراتور قرار داشتند. چون بر تخت بهتفرج میرفتم این دو خواجه پشت سر من حرکت میکردند، و گوش بهفرمان خاقان بودند. وقتی هوس قدم زدن میکردم دستم را میگرفتند و دو خواجهٔ دیگر تخت خالی را میکشیدند، و خواجگان دیگر بهنوبت این دو را در حمل این تخت بزرگ ابریشمی کمک میکردند. پشت سر خواجگان حامل تخت، خواجگان دیگری بودند که هر یک چیزی حمل میکردند. یکی صندلی راحتی را حمل میکرد تا هر وقت خواستم استراحت کنم صندلی آماده باشد. دیگری مقدار زیادی از لباسهایم را حمل میکرد تا اگر لازم شد لباسهایم را عوض کنند!. پشت سر اینها خواجگانی بودند که مأمور حمل چترهای آفتابی بودند. بعد از این گروه، آبدارباشیها با جعبههای شیرینی و خوراکیهای لذیذ و نوشابههای خوشگوار و آب گرم و اسباب چایخوری حرکت میکردند. بعد از این گروه طبیبان و کسانی که جعبههای دارو را حمل میکردند قرار داشتند... در پایان این صف بلندِ ملازمان و محافظان، خواجگانی میآمدند که گنجهٔ بزرگی را حمل میکردند که جای پیشابدان بود. علاوه بر این ملازمان، چند خواجه نیز تخت روانی را برای مواقع ضروری حمل میکردند. این صف بلند در کمال نظم و سکوت مرا همراهی میکرد.
... حالا بهآخرین امپراتور سلالهٔ مینگ فکر میکنم که بههنگام مرگ تنها یک خواجهٔ وفادار برایش باقی مانده بود.»
روزگار نازپروردگی خاقان چنین بود.
این خاقان مخلوع، دربارهٔ وقتی که زندانی زندان پکن بود چنین مینویسد: «در چهل سال گذشته بهیادم نمیآید که حتی یک بار هم رختخوابم را خودم جمع کرده باشم. همیشه دیگران مرا میشستند و حمامم میکردند، کفشم را هم دیگران بهپایم میکردند. پیش از این هیچگاه چمچهٔ برنج یا کارد یا سوزن و نخ را لمس نکرده بودم و حالا دست زدن بهکوچکترین کار برایم طاقتفرساست. وقتی که صبح زندانیهای دیگر همه کارهایشان را تمام کردهاند من هنوز دستوپا میزنم تا لباسهایم را بپوشم... وقتی که مسواک را بهدهان میبرم تازه متوجه میشوم که یادم رفته گرد دندانشوی روی آن بریزم. وقتی که بالاخره دندانهایم را تمیز میکنم زندانیان همه صبحانهٔ خود را خوردهاند و کارشان تمام شده است. روزهایم چنین میگذرد. اولین روزی که زندانی شدم، در زندان فوشان ورقهئی بهمن دادند که رویش وظایف هر زندانی را نوشته بودند. وظایف هر زندانی چنین بود:
رُفت و روب اتاق، پاک کردن میز و خالی کردن پیشابدان. این کارها نوبتی بود و هر کس میبایست بهنوبت کارش را انجام میداد. وضع من زمانی بدتر شد که توافق منچوها با ژاپنیها برای تصرف منچوری برملا شد. من اَسلافم را تحقیر میکنم و مایهٔ سرشکستگی اعقاب خویشم.»
«هنری بویی» خاطراتش را در آخرین سالهای عمر منتشر کرد، و در سال ۱۹۶۷ در باغی که باغبان آن بود، در پکن، درگذشت.