آن سوی روز رفته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
برای جعفر والی
محمود کیانوش
منشین به انتظار و مخوان امید
مرغی که پر کشید نمیآید،
آن سوی روز رفته، دیاری هست
کانجا نگاه و گام نفرساید.
با خود مگو که: «مهر فریب آورد،»
هر جا که مهر بود، فریبی بود،
هر چشم آشنا که به لب خندید
اشکآفرین راز غریبی بود.
با کس نبود آنچه گمان میگفت،
در من نبود آنچه مرا فرسود،
رنگ هوس ز دیده فرو شستم:
«من» مرد و رفت و پیکر من آسود.
- تهران – بهمن ۱۳۳۸