آفتاب‌زده

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۴
کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۴
کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۵
کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۵


به . ن . م .
حشمت جزنی

نمی‌بارد،

دگر باران نمی‌بارد.

نه امشب،

نه هزاران شب که می‌آید:

گیاه نور دیگر ریشه‌های رنگی خود را به ژرفاژرف

خیس جاده‌ها رقصان نمی‌بیند.

به رگباری گیاه آشنائی رست،

به چشم آفتابی مرد.

گمانم چشمه‌ای در سایه‌روشن‌های این افسانه می‌جوشید:

«پگاهی بود جادوئی،

– به رنگ خون –

و بطن آسمان از نطفه‌ی گرم طنینی بارور می‌گشت.

زمان آبستن فریاد دیگر بود.

تو می‌پنداشتی آندم:

تهیزار دل انسان به نور اختری نوزاد می‌شد گرم.

زمین در تیرگی می‌مرد:

زنی را از کنیزی می‌رهانیدند،

و سرداری بدو می‌باخت دین و دل.

بن بیراهه‌ای متروک؛

جذامیخانه بر زیبائی زن‌ها نقاب مرگ می‌افکند.

و هر جا فتنه می‌کوبید بر دروازه‌ها با مشت.

غروبی بود بی‌باران:

– به رنگ و بوی گل‌های بیابانی –

میان شادی و اندوه،

مردی بار سنگین گناهان زمین را تا فراز تپه‌ای می‌برد.

– بسی سنگین‌تر از سنگی که می‌بایست دایم، می‌کشید آنرا به پشت خویشتن «سیزیف»[۱]

بدینسان او چراغ عشق و ایمان را در اوج «گل‌گتا»[۲] افروخت.

ولی امروز، کویری؛ با هزاران لب به هذیان می‌زند فریاد:

چرا باران نمی‌بارد؟

سرابش می‌دهد پاسخ که خو کن با تب جاوید.

نمی‌بارد،

نه امشب،

نه هزاران شب که می‌آید:

گیاه نور دیگر ریشه‌های رنگی خود را نمی‌بیند.

تو پنداری:

به رگباری گیاهی رست،

به چشم آفتابی مرد.

دگر باران نمی‌بارد.

اسفند ۱۳۴۰

پاورقی‌ها

  1. ^ Sisyphe.
  2. ^ Golgotha.