آخرین صفحهٔ تقویم ۳۳

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۳ صفحه ۸

ایلغار «انقلاب فرهنگی»—یا به روایت رئیس جمهوری «بعثت فرهنگی»[۱]—همچنان ۶۸ دانشگاه و دانشکده و مدرسهٔ عالی ایران را در می‌نوردد. تفنگچی‌های مردان برگزیدهٔ خدا، تنها در دانشگاه تهران و فقط در یک بعدازظهر بیش از یک دوجین مرتدّ فطری را سلّاخی کردند. جای زخم چاقو، ساطور، میلهٔ آهنی، سنگ و چماق، تا پایان عمر بر چهره و بدن هزاران دانشجوی عصر «بعثت فرهنگی» باقی خواهد ماند. اما حاصل تجربه‌ئی که روز اول اردیبهشت (روز واقعی دانشجو) به دست آمد، با التیام زخم‌ها و فرو نشستن دردهای جسمانی فراموش نخواهد شد.

در هجوم به‌دانشگاه‌ها که—گذشته از درگیری‌های دهقانان در کردستان و گنبد—خشونت‌بارترین نمودِ نبرد طبقاتی در سراسر ایران پس از قیام بهمن است چند نکته روشن شد و چند نتیجه به‌دست آمد.

اول این که دموکراسی—در تعریف، در مفهوم، و در عمل—جدا از قدرت و خواستِ حکومت مطرح نیست. صرف‌نظر از پیشینهٔ دانشجویان در مبارزات سیاسی، امروز اگر قرار شود که آزادترین محیط اجتماعیِ یک سال گذشته را مثال بیاوریم، نمونهٔ ما بی‌تردید نمی‌تواند جز دانشگاه باشد. در تمام سالی که گذشت، گزارشی حاکی از رواج اعتصاب و زدوخورد در دانشگاه نرسید و بر دیوار دانشگاه‌ها هر شعاری را می‌شد دید. آیا مصداقِ «بحث آزاد» که تکیه کلام بنی‌صدر است، روش جاری و حاکم بر دانشگاه‌ها نیست؟ حتی خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران به‌محلی برای بحث‌های ماراتون تبدیل شده است.

مشکل از آن جا آغاز می‌شود که افکار جناح‌های حاکم، در چاردیواری دانشگاه بُردی ندارد و «انجمن‌های اسلامی» همه جا در اقلیتند. رئیس مستعفی دانشگاه تبریز، که نخستین میدان جنگ و تصفیه بود، به‌اشاره گفت که زندگی ۱۲۰۰۰ نفر را نمی‌توان تابع احساسات ۲۵۰ نفر کرد.

بنی‌صدر در مقاله‌ئی پیرامون فضای دانشگاه‌ها این گونه نظر می‌دهد:

... ما که خود ۳۰ سال تجربهٔ کار و فعالیت در محیط‌های دانشجوئی داریم می‌دانیم که در محیط دانشجوئی استقلال در تصمیم‌گیری کاری به‌غایت مشکل بلکه محال است. توضیح آن که وجود گروه‌های متعدد و جوّسازی از مشخصات محیط دانشجوئی است. کسانی که بخواهند این محیط را در اختیار داشته باشند باید نگذارند جوّ را دیگران بسازند. بنابراین هر گروه می‌کوشد جوّ دانشجوئی را خود بسازد... در این وقت است که کار از مجرای صحیح خارج می‌شود و در مجرائی که فشارها ایجاد می‌کنند می‌افتد... بنابراین باید به‌هوش بود و با تمام قوا کوشید تا کارها از مجرای قانونی انجام پذیرند، وگرنه دانشگاه را از دست رفته باید شمرد. برای ما جای تردید نیست که اگر تصمیم شورای انقلاب به‌اجرا درنیاید دانشگاه دیر یا زود سنگر مخالفان خواهد شد. باید همه این ضرورت را درک و فهم کنند [که] مشکل چپ با این شیوه‌ها حل نمی‌شود....

(انقلاب اسلامی، ۳۱ فروردین ۵۹)

پس حالا دیگر این بحث مطرح است که «بحث آزاد» باید از «مجرای قانونی» بگذرد و طرفی که، علی‌الاصول، مجری قانون است خود شخصاً «جوّ» را بسازد. حال اگر این کار با زبان خوش ممکن نشد با اتکا به‌اختیارات قانونگزاری می‌توان چماق را هم وسیله‌ئی «قانونی» برای از دست ندادن «جوّ» دانشگاه معرفی کرد. قدمتِ نظریهٔ رئیس جمهور درست به‌اندازهٔ تاریخ پیدایش حکومت است، اما احتمالاً برای بیش‌تر مردمی که گشایش دوبارهٔ دانشگاه—پس از شکست دولت نظامی ازهاری—را جشن می‌گیرند و ابوالحسن بنی‌صدر را با ده میلیون رأی سرِ کار می‌گذارند جای تأمل دارد. تدریس ریاضیات، خود به‌خود ممنوع نیست؛ اما اگر آموختن هندسه (همانند آکادموس افلاطون) بتواند به‌ایجاد محیطی کمک کند که اعضای آن از حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی بخواهند برای آنچه می‌گوید دلیل علمی بیاورد، راه‌های «قانونی» برای ممانعت از تسلط ریاضیدان‌ها بر «جوّ» دانشگاه وجود دارد. مگر «مجرای قانونی» همان سوراخ دعائی نیست که معمولاً با استفاده از آن برای «نجات میهن» اعلام حکومت نظامی می‌کنند؟

«مجرای قانونی» رئیس جمهوری در این جا مفهومی مشخص‌تر از این می‌یابد. با آن که بنی‌صدر از آغاز موج هجوم به‌دانشگاه‌ها کوشید وانمود کند که با این کار مخالف است، عملاً در تأئید آن اقدام کرد. حرف او تنها این بود که چه مرجعی باید این کار را بکند. «مجرای قانونی» برای تغییر «جوّ» مسلط بر دانشگاه—به اعتقاد بنی‌صدر—خود اوست و دستگاهی که به‌عنوان رئیس قوهٔ مجریه در اختیار دارد.

در این حرکتِ بنی‌صدر چند مشخصهٔ بارز را می‌توان دید. یکی زیگزاگ میان جناح رقیبِ درون حکومت و جناح مخالفِ بیرون از آن، تا از هر یک وسیله‌ئی برای تخطئهٔ دیگری بسازد و خود از برخورد فرسایندهٔ این دو جان به‌سلامت برهاند. بنی‌صدر وانمود می‌کند که روحانیان شورای انقلاب مخالفان سوگند خوردهٔ او هستند و بازی را تا آن حد بزرگ جلوه می‌دهد که، بی‌توجه به‌تفاوت‌های بنیادی، انقلاب فرهنگی مائو و طرد لیوشائوچی را مثال بزند و با این کار بکوشد تا خود را قربانی تنگ‌نظری و دسیسه‌چینیِ نمایندگان خرده بورژوازیِ شریک حکومت معرفی کند. اما، در همین حال، از کوبیدن نیروهای رو به‌رو هم غافل نمی‌ماند: با شعبده بازیِ لفظیِ باورنکردنیش رفتار جناح رقیب در به‌راه انداختنِ «انقلاب فرهنگی» را در خط منافع آمریکا معرفی می‌کند و بی‌درنگ می‌افزاید که ادامهٔ همین سیاست در برخورد مردم کردستان و ارتش نیز وجود دارد. برنامهٔ «جوّسازی» بنی‌صدر این است که مهلت ندهد تا شنوندگانش بپرسند که پس در این حالت، حزب جمهوری اسلامی باید طرفدار کردها باشد.

احتمالی جدی است که بنی‌صدر در بندبازی ظاهراً ماهرانهٔ «نه حسینی نه بهشتی» یکسره سقوط کند. این سقوط الزاماً به‌معنای فرود آمدن در طرف راست و کنار آمدن با سران حزب نیست—آن گونه که، مثلاً، سران حزب، بازرگان را پائین کشیدند اما او را به‌عنوان یک شریک در شورای انقلاب نگه داشتند. بنی‌صدر این خطر را تجربه می‌کند که گره‌های سستِ طنابِ محبوبیتِ ناشی از کاهش بهرهٔ بانکی و امید به پشتیبانی اروپای غربی، پیش از رسیدنش به‌تعادلی حتی موقّتی باز شود و از جمهوری اول ایران جز نامی در تاریخ نماند.

خصوصیت دیگر سیاست بنی‌صدر سوار شدن بر موجی است که، هر چه باشد یا نباشد، دیگران به‌راهش انداخته‌اند. بنی‌صدر از این که موضوعِ برچیدنِ دفاتر سیاسی را دستاویزی برای حمله به‌دانشگاه‌ها کرده‌اند و حالا آن را در برابر تغییر نظام آموزشی «موضوعی انحرافی» می‌خوانند، با طعنه و تمسخر یاد می‌کند (سرمقالهٔ انقلاب اسلامی، ۳ اردیبشهت ۵۹)، اما در همان جا این فرصت را از دست نمی‌دهد که با موج سرکوبی چپ همراه شود.

حرف بنی‌صدر می‌تواند این باشد که موج را دیگران به‌راه انداخته‌اند و اگر در برابر آن مقاومت کند روی پوست خربزه پا گذاشته است: دفاتر سیاسی را—در هر حال—می‌بندند، دانشگاه‌ها را ویران می‌کنند، بیش از آنچه لازم است دست به‌کشتار می‌زنند و او را، با فلج و بی‌اعتبار کردنش، پائین می‌کشند و وادار به‌کناره‌گیری می‌کنند. اما رفتار بنی‌صدر در التهاب دو سه روز ابتدای یورش به‌دانشگاه‌ها، آشکارا چیزی بیش از یک همراهیِ اجباری بود. بنی‌صدر دلیلی نمی‌دید که فرصت طلائیِ بستن دفاتر سیاسی—و نجات «جوّ دانشگاه»—را از دست بدهد. مهم نیست که حرکت به‌کدام سوست، مهار را باید محکم نگه داشت[۲]. بنی‌صدر اگر می‌توانست به‌جای «ما» بگوید «من»، بی‌تردید روزی که دانشگاهِ مخروبه و درهم شکستهٔ تهران را فتح کرد با خود می‌اندیشید که آیا هنوز همهٔ آرای پنجم بهمن را در جیب دارد؟

در برابر اعتراض به‌رفتار تهاجمی و خشونت‌بار حکومت، بنی‌صدر شانه بالا می‌اندازد:

«چه کسی نمی‌داند که نه شورای انقلاب و نه دولت حاضر برگزیدهٔ رئیس جمهوری نیستند. بنابراین مسؤولیت خوب یا بد امور، با شورای انقلاب و دولتِِ منتخب اوست».

(محمد جعفری، سرمقالهٔ «انقلاب اسلامی»، اول اردیبهشت ۵۹)

آنگاه که بنی‌صدر دولت منتخب خودش را سرِ کار بگذارد چگونه در برابر موج‌هائی که رقیبان به‌راه می‌اندازند مقاومت خواهد کرد؟ لنگری که می‌تواند بنی‌صدر را از کشیده شدن به‌این سو و آن سو حفظ کند پشتیبانیِ مردم است. فرض کنیم «مردم» عاملی باشد که هم از سران حزب جمهوری اسلامی به‌کلّی جدا است، و هم از شیخ عزالدین حسینی. در این حال تلقّی شخص بنی‌صدر از «مردم» چگونه است؟

پس از اعلام قطع روابط سیاسی آمریکا با ایران و رسمی شدن تحریم اقتصادی، بنی‌صدر ضمن اعلام حالت فوق‌العادهٔ جنگی گفت که از این پس «شورا پُوْرا»ئی در کار نیست. چند روزی پیش از آن، در سخنرانی سال نو در بهشت‌زهرا، از مردم خواست که به‌محض فراخوانِ «رئیس جمهوری منتخب‌شان، اگر نان دست‌شان است زمین بگذارند و بدوند.»—و روز دوم اردیبهشت، با تعطیل ادارات و حمل مردم به‌دانشگاه همین کار را هم کرد. بنی‌صدر چه تصوری از مردم در ذهن دارد و چگونه مردمی می‌خواهد؟—روشن است: مردمی بدون «شورا پُورا» اما آمادهٔ دویدن به‌جائی که رئیس جمهوری منتخب تعیین می‌کند و سوت می‌زند. مهار در دست رئیس جمهوری خواهد ماند و خواهد کوشید که آن را به‌دست رقیبان توطئه‌گر ندهد.

بنی‌صدر گاهی فراموش می‌کند که روی صحنه‌ئی در برابر ۳۵ میلیون تماشاگر ایستاده است و گاهی این توهّم را پیش می‌آورد که خود، حرف‌های مغشوشی را که می‌زند باور دارد. می‌نویسد:

... این‌ها، این گروه‌های چپ‌نما، در دو روز گذشته «ابتکار عملیات قهرآمیز» را در دست گرفتند. چرا؟... بهانه این بوده می‌خواهند دانشگاه را تعطیل کنند!! غافل از این که خود[شان] دانشگاه‌ها را تعطیل کرده‌اند. در دانشگاه درس و بحثی در کار نیست و عملاً به‌مرکز فعالیت‌های تخریبی و صدور این فعالیت‌ها تبدیل شده است.... بدینقرار همانطور که تعطیل دانشگاه‌ها دلیل نداشت، ایجاد برخوردهای خونین از سوی چپ‌نمایان نیز دلیل نداشت.»

(انقلاب اسلامی، ۳ اردیبهشت ۵۹) [علامات تعجب و گیومه‌ها از متن اصلی].

به‌این ترتیب، بنی‌صدر پوست گردو را به‌طرفین منازعه می‌دهد و مغز آن را برای خود برمی‌دارد:

«آن‌ها که به‌راستی خواهان این انقلاب هستند از من بشنوند که لحظه‌ها مغتنم هستند. کتاب کیش شخصیت [نوشتهٔ خود بنی‌صدر] روش این انقلاب بزرگ است که ریشهٔ آن از قرآن به‌دست آمده است.»[۳]

(انقلاب اسلامی، ۶ اردیبهشت ۵۹)

در هر حال، بنی‌صدرِ تازه‌نفس تمام مساعیش را به‌کار خواهد بست تا رقیبانِ لجباز و بهانه‌گیری را که در کنار سرمایه‌داری بزرگ احساس آرامش نمی‌کنند به گوشهٔ میدان براند و، آنچنان که از او انتظار می‌رود، نظام اقتصادی مستقر را پیش از انهدام کامل آن نجات دهد. از خطراتی که رسالتِ تاریخی او را مورد تهدید قرار می‌دهد یکی این است که به‌راستی باور کند که در وجود خود او—و در کتابش «کیش شخصیت»—راهی برای سیاستِ «نه حسینی نه بهشتی» تجویز شده که بشریّت تاکنون از آن بی‌اطّلاع بوده است. چنین سیاستی، اگر اساساً تصورپذیر باشد، معجونِ «کمی دموکراسی کمی دسیسه» است که ماهرترین کیمیاگران هم از تهیهٔ آن در می‌مانند. میان توطئه‌چینی و پاسداری از دموکراسی راه میانه‌ئی نیست. پشتیبانی مردم از یک مدیر، معنیش این نیست که تسمه قلّادهٔ خود را بی‌قید و شرط به‌دست او سپرده باشند. بنی‌صدر احتمالاً برای کشف دوبارهٔ این واقعیت ساده بهائی گزاف خواهد پرداخت.

***

نتیجهٔ دیگر یورش به‌دانشگاه‌ها این بود که گوشه‌ئی از آنچه در پشت پرده گذشته است، و می‌گذرد، بیرون افتاد. در کنار مدارکی که سازمان مجاهدین خلق پیش از آغاز هجوم از نقشهٔ اشغال دانشگاه‌ها منتشر کرد شواهد فراوان دیگری پیدا شد که عمق و ابعاد ماجرای بستن دانشگاه‌ها را نشان می‌داد. مثلاً، اعضای انجمن اسلامی دانشکدهٔ علوم ارتباطات اجتماعی به‌روزنامهٔ «انقلاب اسلامی» گفتند که «ما قبلاً با امام و چند نفر از اعضای شورای انقلاب در این باره صحبت کرده بودیم و برای مثال آقایان خامنه‌ای، بهشتی و باهنر در جریان کار ما بوده‌اند...» در ادامهٔ همین گزارش توضیح داده شده است که «در دانشکدهٔ علوم ارتباطات اجتماعی بعضی از گروه‌ها... به‌قدری پا را از گلیم خود دراز[تر] کرده‌اند که با نوشتنِ یک بیانیه، نمایندهٔ انجمن اسلامی و حزب توده را فاقد صلاحیت برای شرکت در شورای هماهنگی دانسته‌اند و گفته‌اند این دو گروه طرفدار رژیم حاکم می‌باشند.»[۴] (۳۱ فروردین ۵۹) در جای دیگر، در دانشکدهٔ تربیت معلم، اعضای انجمن اسلامی در برابر درخواستِ تخلیهٔ دفتر خودشان گفته‌اند که «ما تحویل گیرنده‌ایم، نه تحویل‌دهنده».

در کنار همهٔ این‌ها، اگر برای کسانی تردیدی وجود داشت، موضوع کاملاً روشن شد: خط حزب جمهوری اسلامی، خط سپاه پاسداران، خط دانشجویان پیرو خط امام، خط انجمن‌های اسلامی، خط شورای انقلاب، خط تصفیه، خط تعطیل دانشگاه‌ها، خط یورش، خط کتابسوزی، خط نارنجک انداختن در میان جمعیت بی‌سلاح، و خطِ کشتار پس از نماز جمعه، چنان بر هم منطبق است که می‌توان گفت این همه جز نام‌هائی متفاوت برای نامیدن یک خط واحد نیست.

***

اکنون که کارِ بستنِ دفاتر سازمان‌های سیاسی پایان یافته، محور بحث، تغییر نظام آموزش عالی شده است. دو مورد از برنامهٔ شش ماده‌ئی انجمن‌های اسلامی (که قرار است مجریان اصلاحات باشند) این‌هاست: «حذف واحدهای درسی ضداسلامی و ضدانقلابی و بیفایده» و «اخراج استادان ضدانقلاب و ضداسلام.»

در فاصلهٔ ۱۵ خرداد تا اول مهرماه جز اخراج و استعفای دسته‌جمعی استادان و تصفیهٔ دانشجویان هیچ تغییری در نظام آموزشی روی نخواهد داد و توجه جدی به‌رگبار خطابه‌ها و سیل الفاظ، سبب غفلت از مسائل اساسی می‌شود. کسانی که قرار است بنیاد آموزش عالی را دگرگون کنند، پس از یک سال و نیم هنوز برای حزب‌شان اساسنامه‌ئی ننوشته‌اند و حتی برای اصلاح ادارهٔ ثبت اسناد هم برنامه‌ئی ندارند. این‌ها در آینده نیز همچنان سرگرم دادوستد کرسی و صندلی خواهند ماند.

در هر حال، قضیّه بسیار جدی‌تر از بهبود نظام آموزشی است. همزمان با هجوم به‌دانشگاه‌ها و تیراندازی به‌مردم و کشتن دانشجویان زندانی در اهواز، سرپرست وزارت کشور اعلام کرد که «آئین‌نامهٔ احزاب و گروه‌های سیاسی در شورای انقلاب در دست تهیه و بررسی است.» به‌این ترتیب بسیاری سازمان‌ها غیرقانونی اعلام می‌شوند. آیت‌الله خمینی بار دیگر گفت که «حرف آخر را می‌زنم.» این تهدید نخستین بار روز ۲۱ بهمن ۵۷ خطاب به‌ارتش شاهنشاهی مطرح شده بود. در جای دیگر، دانشجویان خط امام و سپاه پاسداران سوگند خوردند که «خط امام را تا آخر ادامه دهند.» (اطلاعات، ۳ اردیبهشت ۵۹).

روز اول اردیبهشت «ستاد هماهنگی آموزش و سازماندهی ارتش بیست میلیونی» در روزنامهٔ «جمهوری اسلامی» اعلام کرد که «اعضاء آموزش دیدهٔ ارتش بیست میلیون... آماده‌اند... که هر چه زودتر به‌کمک دانشجویان و دانشگاهیان متعهد و مسؤول شتافته و ستاد عملیاتی گروه‌ها... را... از مراکز آموزشی برچینند.» فردای آن روز «ستاد بسیج ملی جمهوری اسلامی ایران» صحت این اعلامیه را تکذیب کرد و متذکر شد: «ستاد بسیج ملی با موضع ضدامپریالیستی که دارد» در «امور جزئی و فرعی و موضع‌گیری‌های گروهی» دخالتی نخواهد کرد «به‌استثناء مواقع ضروری و آن هم فقط به‌دستور فرماندهٔ کل قوا عمل خواهد کرد.» (کیهان، ۲ اردیبهشت ۵۹)

یک روز بعد «روزنامهٔ جمهوری اسلامی» خبری چاپ کرد که بر مبنای آن «مسؤول فعلی ستاد بسیج ملی به‌خاطرِ به‌خدمت گرفتن افراد ساواکی و نیز پشت کردن به‌اساسنامهٔ پیشنهادی و عدول از اهداف اصلی ستاد بسیج ملی و ضعفِِ شدید مدیریت بخصوص انجام کارهای بدون ضابطه، شایستگی ادارهٔ چنین نهاد مهمی را به هیچ وجه نداشت.»

پیداست که چانه زدن بر سر کم و کیف نظام آموزشی مفروض و مجهول، مقدمات رویدادهای مهم‌تری را که می‌تواند به‌بهای زندگی صدها هزار نفر تمام شود در استتار نگاه می‌دارد.

***

ادامهٔ یورش‌های خونین به‌دانشگاه‌ها با اعلام عزای عمومی برای محمدباقر صدر درآمیخت و پیش از آن که افکار عمومی فرصت یابد تا از ده‌ها کشته و هزاران زخمی و خسارات هنگفت مالی به‌دانشگاه‌های سراسر کشور تصویری کامل به‌دست آورد از واشینگتن خبر رسید که قشون شیطان بزرگ چند ساعتی است در کویر لوت بوده است. تا این لحظه، که نزدیک به‌چهل ساعت از ورود و خروج تفنگداران دریائی آمریکا می‌گذرد، نه شورای انقلاب بیانیه‌ئی منتشر کرده و نه اعضای آن خودی نشان داده‌اند.

مقام‌های آمریکائی گوشه‌ئی از عملیات به‌ظاهر عقیم‌ماندهٔ پیاده شدن تفنگداران دریائی در خاک ایران را فاش کرده‌اند. بخش دیگر احتمالاً در آیندهٔ نزدیک روشن خواهد شد و رسیدن به‌جزئیات ماجرا شاید چندین سال به‌درازا بکشد. اما تا همین جای ماجرا هم تأثیری مشخص بر مسیر رویدادها گذاشته است.

بنی‌صدر در برخورد با این خبر نه حیرتی نشان داد نه ترسی نه خشمی، و گفت که به«توصیهٔ» خلبان هواپیمائی که او را از اهواز به‌تهران می‌آورده به‌محل فرود تفنگداران آمریکائی رفته و پس از شمردن پرهٔ هلیکوپترها نتیجه گرفته که «آنها» از ما نیستند و «داخل ما شده‌اند.» بنی‌صدر در مصاحبهٔ مطبوعاتی شنبه هم با لحن سرزنش‌بار آدمی که همه چیز از پیش برایش روشن است اما دیگران به‌حرفش گوش نمی‌دهند، یورش به‌دانشگاه و درگیری کردستان و عملیات آمریکائی‌ها را اجزائی از یک برنامهٔ واحد دانست. رقیبانی که برنامهٔ هجوم به‌دانشگاه‌ها را تدارک دیده بودند این بار به‌بنی‌صدر باختند: اکنون قانع کردن افکار عمومی که تخته کردن دانشگاه‌ها جزء مقدمات ورود آمریکائی‌ها نبوده آسان به‌نظر نمی‌رسد.

شواهدی هست که بتوان حدس زد بنی‌صدر انتظار حادثه را داشته است. جدا از مقالهٔ روزنامهٔ او، که چهارشنبهٔ گذشته (۳ اردیبهشت) طرح کلی عملیات را از زبان مایلز کوپلند، یکی از مأموران سیا (بدون ذکر خبرگزاری منبع خبر) چاپ کرد، سفرهای صادق قطب‌زاده را نباید از قلم انداخت. از مدت‌ها پیش مطبوعات غربی خبر می‌دادند که هامیلتون جوردن—رئیس ۳۵ سالهٔ کارکنان کاخ سفید—با کلاه‌گیس خاکستری و عینک دودی و سبیل مصنوعی به‌اروپا می‌رود و در ویلاهای حومهٔ پاریس پنهانی با کسانی ملاقات می‌کند. بی هیچ اصراری در اسرارآمیز جلوه دادن پاره‌ئی روابط، می‌توان استنباط کرد که سفر اخیر قطب‌زاده به‌پاریس در همین زمینه انجام شده است[۵]. منطقی است که تصور کنیم هکتور ویلالون، بازرگان و حقوقدان آرژانتینی و دوست قطب‌زاده—که از طرف کارتر پیام تهیه می‌کند—در چنین مواردی او را بی‌خبر نگذارد.

***

بر این فرضیه می‌توان تأمل کرد: ما سرمان را برمی‌گردانیم، شما بیائید گروگان‌ها را ببرید. ما پشت سرتان دشنام خواهیم داد، اما شما حرفش را نزنید. از بن‌بست خلاص شده‌ایم و هر دو طرف به‌کارهاشان می‌رسند. بالاخره در این دنیا چه کسی از ارتش و پاسداران ایرانی انتظار دارد که بتوانند از پس تفنگداران دریائی آمریکا برآیند؟

اما توفان شن اجرای نمایش را نیمه‌کاره گذاشت. اکنون، بیش از همه، ارتش جمهوری اسلامی که فرماندهانش با سخنرانی در نماز جمعه می‌کوشند از ضعف حافظهٔ مردم در به‌یاد آوردن حوادث نزدیک استفاده کنند، بار دیگر زیر نورافکن اتهام رفته است[۶]: رادارها چه می‌کردند؟ ژاندارمری کجا بود؟ چرا نیروی هوائی هلیکوپترهای بی‌سرنشین را به‌راکت بست؟ چرا رئیس جمهوری به‌محض اطلاع از ماجرا دستور محاصرهٔ منطقه را نداد؟ چرا هلیکوپترهای منهدم شده درست همان‌هائی هستند که نقشه‌های عملیات در آن‌ها به‌جا مانده بود؟ چرا پاسداری که توانسته بود به‌مدارکِ به‌جا مانده دست یابد همراه آن‌ها نابود شد؟ چه مقامی دستور کوبیدن هلیکوپترها را داد؟

جدا از این که بحث در ماهیت و مأموریت ارتش در برابر مردم و در دفاع از مرزها دوباره داغ می‌شود، بالا گرفتن دامنهٔ تردید و پرسش در افکار عمومی، ممکن است چهارچوب شکستهٔ ارتش را که رئیس جمهوری این همه به‌بازسازیش دل بسته است بار دیگر به‌لرزه درآورد. آیا بدون همکاری مستقیم عناصری در ارتش ایران، پنتاگون نیروی ضربتیش را برای فرود آمدن و اطراق در زیر تور استتار به‌کویر لوت می‌فرستاد؟

بر این فرضیه نیز باید تأمل کرد که بنی‌صدر علیرغم خونسردی ظاهریش به‌راستی غافلگیر شده است اما صلاح کار را در موضع‌گیری علنی در برابر ارتش—و به‌ویژه نیروی هوائی که در کردستان سخت به‌آن نیاز دارد—نمی‌بیند. در مصاحبهٔ مطبوعاتی روز شنبه هم در پاسخ این که آیا نشانه‌ئی از دست داشتن ایرانیان در این حمله وجود دارد، موضوع را به‌اجمال گذراند و پاسخ روشنی نداد.

***

در هر حال، آیت‌الله خمینی در بیانیه‌ئی، با لحنی ملامت‌بار اعلام کرد که کارتر با این «مانوور احمقانه» انتخابات ریاست جمهوری را باخته است. بنی‌صدر اعتراض رسمی به‌آمریکا را لازم ندانست و گفت «اعتراض بی‌فایده است». (بامداد، ۶ اردیبشهت ۵۹) و قطب‌زاده که گفته می‌شد یادداشتی برای کورت والدهایم فرستاده است کمافی‌السابق جواب پیام را با تلفن گرفت.

این که آمریکائی‌ها، مانند همیشه، پشت مرزهای ایران، پشت دروازه‌های تهران و معمولاً از این هم نزدیک‌تر حضور دارند کشفی تازه نیست. اما اگر عنوان «چراغ سبز» برای عملیات تفنگداران آمریکائی مسمّائی داشته باشد، باید دریافت که این «چراغ سبز» از سوی چه کسی و برای چه کسانی روشن شده است.

م. مراد

۶ اردیبهشت ۵۹

پاورقی‌ها

  1. ^  این نیز تعبیر تازه‌ئی است برای «انقلاب فرهنگی» از زبان رئیس جمهوری: «وقتی رهبری را به رهبری قبول می‌کنند حتی اگر او را قبول هم نداشته باشند باید از او اطاعت کنید—این را می‌گویند انقلاب فرهنگی». (بامداد، ۶ اردیبهشت ۵۹)
  2. ^  سؤال: آیا این جنجالی که جدیداً در دانشگاه به‌وجود آمده است، فکر می‌کنید تهدیدی برای دولت شماست؟ رئیس جمهوری: حالا که شد تثبیت. سابقاً تهدیدی بود ولی بعد از این که عکس‌العمل مردم معلوم شد، تهدید شد تثبیت... دیشب دوستی وضعیت را این جور برای من تعبیر کرد که یک لوکوموتیوی به‌حرکت درآمد و داشت سرعت می‌گرفت و شما (بنی‌صدر) پریدید درون لوکوموتیو و آن را مهار کردید... (از مصاحبه خبرنگار شبکهٔ تلویزیونی سی.بی.اس آمریکا)[انقلاب اسلامی، ۶ اردیبهشت ۵۹]
  3. ^  بنی‌صدر در پایان همین مقاله می‌نویسد: «رادیو و تلویزیون و همهٔ روزنامه‌ها مجازند این مقاله را برای آگاهی هر چه بیش‌تر مردم منتشر سازند.» - مطبوعات مفلوک ایران که به‌پوزه‌بند خو گرفته‌اند می‌دانند که در برابر آن همه «نباید»، وقتی کاری «مجاز» اعلام شود معنیش چیست.
  4. ^  سازمان جوانان دموکرات (وابسته به‌حزب توده) فرصت را برای تسویه حساب با گروه‌های مخالف مغتنم یافت و، با چشم‌پوشی بر اصل قضیّه، در اعلامیه‌ئی آن‌ها را مسؤول وقایع دانشگاه‌ها دانست. در اعلامیهٔ اعضای آیندهٔ حزب توده، روشن‌بینی و صداقت رهبران آن را به‌عیان می‌توان دید.
  5. ^  وزارت خارجهٔ ایران سفر قطب‌زاده به‌پاریس را با حرارت تکذیب کرد. بعد که خبرنگاران، قطب‌زاده را در برابر خانهٔ ویلالون دوره کردند، او گفت که برای گرفتن «نامه‌های خصوصیش» به‌پاریس آمده است. با این همه، «خصوصی» بودن نامه‌ها سبب نشد که قطب‌زاده گزارش سفر پاریسش را تقدیم آیت‌الله خمینی نکند.
  6. ^  نخستین اطلاعیهٔ ارتش پیرامون عملیات آمریکائی‌ها با آیه‌ئی از قرآن آغاز می‌شود که ترجمهٔ فارسی آن چنین است: «خدا هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آن که آن قوم نَفْس خود را تغییر دهد.» روشن نیست که این آیه چه ربطی به‌موضوع اعلامیه دارد، اما پیداست که یک شبه مجتهد شدنِ فرماندهان ارتش فرصت آموختن زبان عربی را به‌آن‌ها نداده است.