اندوه درخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار
چو دور باید بودن همی ز روی نگار؟
بهار من رخ او بود و، دور ماندم از او
برابر آید بر من کنون خزان و بهار
اگر خزان نه رسول فراق بود، چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار؟
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت
که من به روی نگارین آن بت فرخار
خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت
درخت از این غم، چون من نژند گشت و نزار
خدای داند کاندر درختها نگرم
ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار
مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز
که باغ تیره شد و زرد روی و بی دیدار
جواب دادم و گفتم: درخت همچو من است
منم ز یار جدا مانده و درخت از بار
فرخی سیستانی