سخنی چند درباره زبان فارسی
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
از: دکتر محمدجعفر محجوب
زبانی که امروز مردم ایران بدان سخن میگویند و مینویسند، فارسی یا دری یا فارسی دری نامیده میشود و دارای میراث وسیع فرهنگی و ادبی نظم و نثر است.
کهنترین شعر عروضی فارسی از سال ۲۵۱ ه.ق. (هزار و صد و سی سال پیش) و سالخوردهترین نمونهٔ نثر آن از سال ۳۴۶ ه.ق. (هزار و سی و پنج سال قبل) برای ما به یادگار مانده و با وجود تاخت و تازهای گوناگون و فراوانی نظیر حمللات غوریان و سلاجقه و ترکان غز و بلای مغولان و یورش تیمور که بخشی عظیم از این گنجینهٔ گرانبهای بیکران را در آتش وحشیگیری و تاراج بسوخت، باز مقدار بسیار قابل اعتنا از آثار شاعران و نویسندگان و متفکران سلف فارسیزیان از گزند حادثه مصون مانده و به دست ما رسیده است.
آنچه همه میدانند این است که در سرزمین ایران، پیش از ظهور اسلام و غلبهٔ قوم عرب مردم بدین زبان سخن نمیگفتند. زبان فارسی دری، پس از فتح ایران به دست مسلمانان زبان رسمی و ادبی و فرهنگی ایرانیان شده است. ضمنا میدانیم که پیش از اسلام در ایران به زبان پهلوی سخن گفته و نوشته میشد.
چون در این گفتار کوتاه نظر اصلی معطوف به زبان فارسی (دری) است و در حقیقت این سخنان مقدمهای برای بررسی شیوههای نثر فارسی است، از این روی به زبانهای باستانی و میانهٔ ایرانی - زبانی که مردم ایران از بدو اقامت در این سرزمین تا پیش از غلبهٔ اعراب بدانها سخن میگفتند - نمیپردازیم. برای ما همین قدر کافی است که بدانیم بیفاصله پیش از هجوم اعراب، در ایران به زبان پهلوی سخن گفته میشد؛ و دو قرن و نیم پس از آن تاریخ، نخستین اثر ادبی بازمانده از نیاکان ما به فارسی دری است.
اکنون باید ببینیم چرا زبان امروز ما را زبان دری میگویند و چگونه و از کی و در کجا یکباره صورت گرفت یا به مرور ایام در نواحی مختلف زبان پهلوی مرد و زبان دری جای گزین آن شد.
اینک به بحث دربارهٔ یکایک این مسائل بپردازیم:
چرا زبان امروز ما را «دری» میگویند؟
تاکنون پاسخی قانعکننده به این سوال داده نشده است. گفتهاند این زبان را بدان جهت دری میگفتهاند که کسانی که در دربار پادشاه بودند، بدان سخن گفتهاند؛ پس این کلمخ منسوب به حاضران دربار است. اما این وجه قانعکننده و رضایتبخش نیست. لیکن کسانی که این توضیح را دادهاند، اضافه میکنند که از بین لغات مردم مشرق، لغت اهل بلخ بر زبان دری غالب است.
از این قولها که بگذریم در نظم و نثر فارسی بعد از اسلام همواره زبان فارسی و دری معادل یکدیگر به کار رفته است و گویندگان و نویسندگان، این دو لفظ را مترادف یکدیگر میدانستهاند. شواهد این مطلب به فراوانی و در غالب کتابها یافت میشود و ما دو نمونه از آن را - یکی از حافظ و دیگری از سعدی - نقل میکنیم:
حافظ در مقطع غزل معروف خویش به مطلع:
به هر که چهره بر افروخت دلبری داند | نه هر که آینهساز دسکندری داند |
چنین فرماید:
شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | که لطف طبع و سخن گفتن دری داند |
و سعدی در غزلی به مطلع:
من چون تو به دلبری ندیدم | گلبرگ، چنین طری[۱] ندیدم |
گوید:
چون در دو رستهٔ دهانت | نظم سخن دری ندیدم |
و همین اندازه اطلاع، فعلا دربارهٔ نام زبان برای ما کافی است.
آیا زبان دری پیش از اسلام نیز وجود داشته است؟
آری، وجود داشته است؛ و چنانکه بعداً به تفصیل خواهیم گفت،مردم مشرق ایران بدین زبان سخن میگفتهاند. دلیل این مطلب، علاوه بر گفتههای مورخانی که تصریح کردهاند در دربار شاهان به زبان دری سخن گفته میشده است، جملههای معدودی است که به طور پراکنده از توقیعات [۲] و دستورات پادشاهان ساسانی به یادگار مانده است. بعضی از این دستورها به زبان پهلوی نیست بلکه به زبان فارسی است.
جاخظ در کتاب المحاسن و الاضداد خویش میگوید که عبدالله بن طاهر بر بالای نامهای جملهای را (به عربی) توقیع کرده بود که مضمون آن را از یکی از توقیعات انوشیروان گرفته بوده است؛ آن گاه توقیع انوشیروان را چنین نقل میکند: «هرک روذ، چرذ و هرک خسپد، خواب ببینذ» (هر که رود چرد و هر که خسبد، خواب ببیند). این جمله پهلوی نیست بلکه دری است و معنی آن نظیر این ضربالمثل امروزی است: «هر که خوابه قسمتش به آبه».
علاوه بر این از سالهای بسیار نزدیک به صدر اسلام، ترانههایی به زبان دری در کتابهای تاریخ ضبط است و نشان میدهد که زبان دری بعد از اسلام «خلق» نشده است. بلکه زبان قسمتی از ساکنان ایران بوده است که بعدها رشد و توسعه یافته و به صورت زبان رسمی و ادبی، زبان نظم و نثر مردم ایران در آمده است.
فارسی دری، زبان مردم خراسان
در صدر این گفتار قولی را نقل کردیم که به موجب آن زبان دری، لغت مردم بلخ دانسته شده بود. این قول شامل قسمتی از حفیقت است و حقیقت این است که مردم خراسان از روزگار بسیار قدیم به زبان دری سخن میگفتهاند. اما خراسان کجاست، و معنی این لغت چیست؟
خراسان (با خوراسان) چنان که در بدو امر گمان میرود اسم خاص، و نام ناحیهٔ معین و محدودی نیست. این کلمخ مرکت است از خور + آسان و جزو اول آن همان خورشید است. «آسان» نیز به معنی «آیان» است یعنی جایی که خورشید از آن بر میآید. در واقع ترجمهٔ فارسی مشرق است. در تایید این معنی نیز سندی جالب توجه در دست داریم و آن گفتار فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم در ویس و رامین است:
خوشا جایا بر و بوم خراسان | در و باش و جهان را میخور، آسان | |
زبان پهلوی هر کو شناسد | خراسان آن بود کز وی خور آسد | |
«خورآسد» پهلوی، باشد «خور آید» | عراق و پارس را خور، زو بر آید | |
«خوراسان» را بود معنی «خورآیان» | کجا[۳] از وی خورآید سوی ایران[۴] |
بنابراین به طور کلی نواحی شرقی ایران را (از خراسان فعلی تا کرانههای جیحون و سیحون و خوارزم) خراسان میگفتهاند؛ و زبان دری زبان مردم این ناحیهٔ وسیع بوده است که وسعت آن از خاک فعلی ایران کمتر نیست.
برای اثبات این نکته که مردم این نواحی به فارسی دری سخن میگفتهاند، دلایل فراوان در دست است و به طور کلی در طی تاریخ دو قرن اول بعد از اسلام، هر جا سخنی از قول مردم این ناحیه نقل شده، به فارسی دری بوده است و چنانکه میدانیم نخستین جوانههای شعر و نثر فارسی نیز در همین مرز و بوم سر برآورد.
اینک دو سوال دیگر برای ما بر جای میماند:
۱- آیا دلیلی در دست هست که مردم سایر نواحی ایران (مانند نواحی مرکزی ایران، عراق و اصفهان و نواحی جنوبی مانند فارس و سرزمینهای غربی و شمالی مانند خوزستان و کرمانشاهان و نهاوند و آذربایجان) به زبان دری سخن نمیگفتهاند؟
۲- به چه مناسبت پس از استقلال یافتن ایران زبان نواحی شرقی (خراسان) در سراسر این کشور رسمیت یافت و جانشین زبانهای دیگر شد؟
به این دو سوال هم به طور اختصار پاسخ میدهیم:
آیا در نواحی ایران به زبان دری تکلم میشده است؟
خیر؛ سایر نواحی زبانها و لهجههای خاص خود داشتند. مثلا در ناحیهٔ ری به لهجهٔ رازی و در آذربایجان به لهجهٔ آذری سخن میگفتند. زبان پهلوی نیز نواحی مرکزی و جنوبی ایران بود، و برای تایید این نظر نیز دلایل و اسناد عمده در دست داریم:
یاقوت حموی در معجم البلدان در ذیل کلمهٔ «فهلو» (پهلو) مینویسد:
کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی،دری، پارسی، خوزی و سریانی. اما پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود و این لغتی[۵] است منسوب به فهله؛ و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماهوند و آذربایجان.
علاوه بر این از قدیم الام شواهد و اسنادی در کتابهای ادبی فارسی مندرج است که صحت گفتهٔ یاقوت را به اثبات میرساند و ذیلا به چند فقره از آنها اشاره میکنیم:
ناصر خسرو در سفرنامهٔ معروف خویش مینویسد چون به تبریز رسیدیم شاعری قطران نام در آنجا دیدیم که شعر نیکو میگفت و دیوان فرخی سیستانی در دست داشت و فهم معنی بعضی بیتهای آن بر وی دشوار بود. آنگاه اضافه میکند که وی مشکلات خود را از من پرسید و من برای او توضیح دادم.
از این گفته پیداست که زبان دری، نباید زبان مادری قطران بوده باش، و گرنه شاعری که خود به این زبان شعرهای بسیار زیبا دارد، چگونه ممکن است از فهم معنی بعضی شعرهای فرخی سیستانی عاجز آمده باشد و حال آنکه شعر فرخی در میان شاعران هموطن از خویش به سادگی و بیتکلفی ممتاز است.
در اوان حملهٔ مغول در ری شاعری به نام بندار (به ضم اول) رازی میزیسته است که به فارسی دری شعر نمیسروده بلکه به لهجهٔ رازی یعنی زبان مردم ری شعر میگفته و در آن ناحیه شهرت بسیار داشته است. شمس قیس صاحب کتاب المعجم که در همان روزگار تالیف شده است قسمتی از شعرهایی را که بندار به لهجه رازی سروده است در کتاب خود نقل کرده و اضهار شگفتی کرده است که چگونه مردم این سرزمین به شعر دری چندان رغبتی نشان نمیدهند و بالعکس مفتون و فریفتهٔ ترانههایی هستند که به لهجهٔ محلی خود آنان سروده میشده است!
یکی از وزنهای معروف ترانههای فارسی، وزن دوبیتی (مانند دوبیتیهای بابا طاهر عریان همدانی)است. مردم ایران از قدیم با این وزن آشنایی داشتهاند و از قدیمترین ادوار تاکنون در روستاهای دور دست سراسر ایران دوبیتیهایی به این وزن میبینیم که با آهنگهای گوناگون خوانده میشده است و میشود[۶].
ای دوبیتیها را در کتابهای ادب عرب و فارسی «فهلویات» (= پهلویات) مینامند و این نام نشان آن است که ترانههای مذکور غالبا به زبانهای محلی سروده میشده است.
فخرالدین اسعد گرگانی که پیش از این ذکری از وی رفت، در مقدمهٔ کتاب ویس و رامین تصریح میکند که این داستان در دوران زندگانی او (نیمهٔ قرن پنجم) در اصفهان به زبان پهلوی بوده است؛ و شاعر آن را به شعر فارسی دری ترجمه کرده و به قول «الفاظ بیمعنی را از آن شسته» است؛ و این خود دلیلی قوی است بر این که در قرن پنجم مردم اصفهان به زبان غیر از زبان دری تکلم میکردهاند و شاعر نیز - با آن که اهل گرگان بوده - شاید بر اثر اقامت در اصفهان به اندازهٔکافی آن زبان را فراگرفته و توانسته است ویس و رامین را از پهلوی به فارسی ترجمه کند.
در شعرهای سعدی و خاصه در شعرهای حافظ اشاراتی به زبان دری و مخصوصا به دانستن آن شده است و لحن گفتهٔ این بزرگواران طوری است که از آن میتوان استنباط کرد که در دوران آنان مردم محتاج به آموختن و دانستن زبان دری بوده اند و این قبیل اشارات بارها تکرار شده است:
ز من به حضرت آصف که میبرد پیام | که یادگیر دو مصرع ز من به نظم دری | |
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | که لطف طبع و سخن گفتن دری داند | |
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند | ساقی بده بشارت رندان پارسا را |
علاوه بر این در دیوان حافظ یک غزل وجود دارد که بعضی بیتهای آن به فارسی دری و برخی به زبان عربی و قسمتی به لهجهٔ شیرازی قدیم سروده شده است [۷]. در گلستان سعدی نیز یک بیت به لهجهٔ شیرازی قدیم هست و قطعهٔدیگری نیز در کلیات وی وجود دارد که بیتی از آن به فارسی و بیتی به عربی و بیتی به لهجهٔ شیرازی قدیم است و آن را «مثلثات» نامیدهاند (یعنی شعری که به سه زبان) و از این جا معلوم میشود که لهجههای محلی مرکزی و جنوبی ایران که خویشانوند نزدیک پهلوی بودهاند تا قرن هفتم یا هشتم و حتی در دوران یورش تیمور نیز وجود داشته و مردم بدان سخن میگفتهاند.
از تمام این شواهد جالبتر سندی است که در باب همین تهران خودمان وجود دارد. در تهران در قرن یازدهم هجری قمری شاعری میزیسته به نام ملا سحری تهرانی. نام این شخص در تذکرهٔ میرزا محمد طاهر نصرآبادی (ص ۴۰۹) آمده است. نصرآبادی در ترجمهٔ حال او چنین مینویسد:
«ملا سحری طهرانی - به زبان طهران اشعار نمکین دارد. بسیار شوخ طبیعت و خیرهنگاه بود...»
آنگاه سیزده بیت از شعرهایی را که سحری به زبان طهران سروده بوده است درج میکند که بعضی از آنها این است:
کی بود که همچو دسته گل گل دیم من زدر درا | هم شو غم بشو و هم دورهٔ بد به سر درا | |
طفلی بخورد خونما که اگر تو دهانشا | ماچ کنی هزار جا شر بچه شکر درا | |
به کوچشان چهٰمشم دل نمیدهم درشم | همین میخوم که به این سر بیام و آن سر شم | |
اگه عاشق نیم آهم چه چیه | اگه هم کوش و کلاهم چه چیه | |
میکشی خنجر و مهلی و مشی | نمیدانم که گناهم چه چیه |
و این شعرها، فقط سه قرن پیش، در همین تهران (نه در ری) سروده شده است؛ و طبیعی است که این گونه زبانها و لهجهها بقایای لهچههای قدیمی این سرزمینهاست و در هر حال نشان میدهد که از قدیم باز به زبان فارسی در این نقاط تکلم نمیشده است.
عکس قضیه نیز صادق است یعنی در خراسان (= مشرق) از قدیمترین روزگاران هر چه نوشته اعم از نظم و نثر برجای مانده است تمام به همین زبانی است که ما امروز بدان میگوییم و مینویسیم.
اینک باید به پاسخ دومین سوال پرداخت.
چرا زبان دری زبان رسمی ایران شد؟
گفتیم که مردم خراسان و نواحی شرقی ایران به زبان دری سخن میگفتند. با یک نظر نه نقشهٔ جغرافیایی ایران درک میکنیم که خراسان دورترین نقطه به مرکز اصلی خلافت اسلامی بوده است و طبیعی است که در هزار سیصد سال پیش، با آن نبودن وسایل ارتبطی، هر چه از مرکز خلافت دورتر میشدیم،قدرت
پاورقیها
^ با طراوت
^ توقیع عبارت از دستوری بوده است که شاهان ساسانی به صورت جملههای کوتاه و دستورهای کلی، بالایی نامههایی که از نظر شاهان گذشته است برای اجرای احکام و انجام دادن کارها مینگاشتهاند. این توقیعها بسیار فشرده و موجز و فصیح و زیبا بودهاند و پادشاهان در دوران کودکی برای این کار تمرین کافی میٰکرده و توقیعات شاهان گذشته را میخوانده و یاد میگرفتهاند. ترجمه عربی بسیاری از این توقیعات در کتابهای ادب عرب ضبط شده است.
^ کجا به معنی که (حرف ربط) است.
^ به طور کلی نام چهار جهت در فارسی به شرح زیر بوده است: خوراسان = مشرق - خوروران، خوربران، خاوران، خاور = مغرب - باختر (اپاختر) = شمال - نیمروز = جنوب
^ لغت در اینجا به معنی زبان است.
^ مرحوم حسین کوهی کرمانی از ظرف وزارت فرهنگ ماموریت یافته سفری به نقاط مختلف ایران کرد و قسمتی از این ترانهها را گرد آورده در کتابی به نام «هفتصد ترانه از ترانههای روستایی ایران» انتشار داد. این کتاب بارها به طبع رسیده و به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است.
^ رجوع کنید به حافظ چاپ وزارت فرهنگ به تصحیح مرحومان محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، ص ۳۰۴ غزل شماره ۴۳۸