در این صحرای انبوه...
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
غم هجر تو ما را سوخت چندان
که با خاک سیه گشتیم یکسان
غمت، ما را به خاکستر نشانده
ز ما، خاکستری، دور از تو، مانده
منم از گردباد بینوائی
به خاک افتاده در کوی جدائی
تنی بر خاک غم، اندوهگینی
بسان خاربن صحرانشینی
فرو رفته به کام محنت خویش
گیاهآسا سری افکنده در پیش
منم چون لاله در هامون نشسته
به خاک افتاده و در خون نشسته
نمیبینم در این صحرای انبوه
هماوازی که پابرجاست چون کوه
وحشی