ای بندیان روز
شلاق نور را نشکستید ای دریغ
پس پشتتان هماره چنین ریشریش باد.
هر بامداد
من با همه شکست
از قلهی غرور
سنگی به آبگینهی خورشید میزنم
تا شاید این سرود شب بیستاره را
بار دگر ز پنجرهای باز بشنوم.