حزب توده و کانون نویسندگان ایران ۵
در مقالهٔ گذشته، بر اساس نخستین بیانیهٔ کانون، دربارهٔ هدفهای اعلامشده و ماهیت حرکت کانون در آغاز تأسیس آن به سال ۱۳۴۶، بحثی را شروع کردیم. اکنون میکوشیم با تحلیل بیانیهئی که زیر عنوان «دربارهٔ یک ضرورت» در فروردین ماه ۱۳۴۷ تدوین شد، آن بحث را دنبال کنیم.
دربارهٔ یک ضرورت – چنان که گفتهایم – در شماره ۱۷ مجله آرش [اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۷] منتشر شده است. اما با توجه به جنبه تاریخی سلسله مقالات حاضر و سندیّت آن متن، و نیز برای استفادهٔ علاقمندانی که آن بیانیه را هنوز ندیده و نخواندهاند بهتر است متن آن به طور کامل در اینجا آورده شود.[۱]
- بهعللی که ریشههای دور و دراز تاریخی و انگیزههای خاص مربوط بهتضادهای دنیای کنونی دارد، در روزگار ما رفتار مقامات رسمی ایران نسبت به صاحبان اندیشه و ابداع هنری در دو جهت کاملاً متمایز سیر میکند و چنین مینماید که اگر مانعی نباشد باز تا سالها در همان دو جهت سیر خواهد کرد:
- یکی پروردن و به کار گرفتن اندیشههای رام دستآموز، که زندگی و تکاپوئی اگر دارند همان در شیار مألوف سنن و مقررات و عقاید پذیرفته است، با کم و بیش نازککاری و آرایش و پیرایش که به هر حال هیچ چیز را در صورت موجود زمانه عوض نمیکند. سازمانهای عامله کشور، با توجه و دلسوزی مخدومان، گذشته از مال و مقام و افتخارات، همه گونه امکانی را برای نشر و اشاعهٔ مکررات دلخواه آثارشان در اختیار این گروه میگذارند.
- دیگر ترس و بدگمانی و احیاناً کینتوزی نسبت به اندیشههای پویندهٔ راهگشا که نظر به افقهای آینده دارد و فردا را نوید میدهد. دربارهٔ این گروه و غرابت اضطرابانگیز آثار و آرایشان، سعی همه در محدود داشتن و منزوی کردن و سرپوش نهادن است، از طریق همهگونه سد و بند نهان و آشکار در زمینههای عملی عرضه و انتشار. و اگر این همه در پارهئی موارد مؤثر نیفتاد، یا قبول عام سایبانی مصون از تعرض پدید آورد،آنوقت تظاهر بههمداستانی است و تأیید و تحسین ریائی و سعی در خنثی کردن اندیشه با حفظ قالب کلام.
- این رفتار دوگانه که آشکارا حقوق شناختهشده بشری را نقض میکند و کسانی را که نخواهند آزادی و آزاداندیشی خود را در مقام خرید و فروش بگذارند به خاموشی محکوم میدارد، در پس نقاب صلاحاندیشی و خیر اجتماع، رشد فکری مردم و استعداد قضاوت درست آنان را نفی میکند، برخورد آزادانهٔ آراء و نقد سالم و باروری اندیشه و آثار هنری را مانع میگردد و محیط ساکن و دربستهئی بهوجود میآورد که در آن اوهام و اباطیل جایگزین اشکال زندهٔ ادب و فلسفه و هنر میشود.
- و این خسرانی بزرگ است، هم در سطح فرد و هم در سطح ملت.
- در دنیائی که از طریق روزنامه و کتاب و فیلم و رادیو و تلویزیون سیل اندیشهها و مفاهیم گوناگون از فراز دیوار مرزها و مقررات در وجدان مردم جهان سرریز میکند، هر ملتی موظف است که با آگاهی و بینش و ارادهٔ آزاد غذای روح خود را از این میان انتخاب کند و به کوشش فرزندان مبتکر و آزاداندیش خود دیگران را بر سفرهٔ رنگین خود بنشاند.
- و این جز با ارج گذاشتن به اندیشههای نو و احترام به آزادی فکر و بیان و تأمین بیخدشهٔ وسایل مادی نشر و تبادل آزادانهٔ افکار و آثار ممکن نیست. مردم و سازمانهای عاملهٔ کشور، خاصه همهٔ کسانی که با اندیشه و ابداع سرو کار دارند، باید بیاموزند که بیان و اندیشهٔ دیگران را، خواه موافق یا مخالف، تحمل کنند و آزادی را به خود محدود ندارند، دایه و قیم و یا از آن بدتر گزمه نباشند. چه آزادی اندیشه و بیان، در فطرت آدمی است و هیچ جبر و تحکمی قادر بر محو آن نیست. آزادی اندیشه و بیان تجمل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع ما.
- و بر اساس همین ضرورت است که «کانون نویسندگان ایران» که شامل همهٔ اهل قلم اعم از شاعر و نویسنده و منتقد و نمایشنامهنویس و سناریونویس و محقق و مترجم میگردد تشکیل مییابد و فعالیت خود را بر پایهٔ دو اصل زیرین آغاز میکند:
۱- دفاع از آزادی بیان با توجه و تکیه بر قوانین اساسی ایران- اصل ۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی- و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر مادهٔ ۱۸ و مادهٔ ۱۹ آن.
- آزادی بیان شامل همهٔ انواع آن اعم از کتبی و شفاهی یا به کمک تصویر است، یعنی نوشته، نوشتهٔ چاپی، سخنرانی، نمایش، فیلم، رادیو و تلویزیون، هر کسی حق دارد بههر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند.
- مقامی که رعایت این حق از او مطالبه میشود قوای سهگانهٔ کشور است و همهٔ صاحبقلمانی که در راه به دست آوردن و صیانت این حق میکوشند میتوانند با قبول مفاد این بیانیه در کانون نویسندگان ایران نامنویسی و شرکت کنند.
- ۲- دفاع از منافع صنفی اهل قلم بر اساس قانون یا قوانینی که – در حال یا آینده - روابط میان مؤلف و ناشر با سازمانهای عاملهٔ کشور را به نحوی عادلانه معین و تنظیم کند.
- کانون نویسندگان ایران از همهٔ صاحبقلمانی که به این دو اصل معتقد بوده حاضرند در راه جان بخشیدن به آنها بکوشند دعوت میکند تا گرد کانون فراهم آیند و مساعی پراکندهٔ خود را برای رسیدن به مقصود هماهنگ سازند.
***
مفاد این بیانیه از لحاظ چهارچوبی که برای مبارزهٔ اهل قلم پیشبینی کرده است با مفاد بیانیهٔ نخست کانون، که قبلاً تحلیل کردیم، تفاوتی ندارد. زیرا صرفنظر از آنکه در بند سوم آن سانسور و اختناق حاکم مخالف حقوق شناختهشده بشری دانسته شده، صرفنظر از اینکه در بند پنجم، بیانیه آزادی اندیشه و بیان جزو فطرت آدمیشناخته شده که هیچ جبر و تحکمی قادر بر محو آن نیست، در اصل اول بیانیه نیز آشکارا به قوانین اساسی ایران (اصول ۲۰ و ۲۱ متمم قانون اساسی) و مواد ۱۸ و ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد شده است.
در بندی که به منظور توضیح موارد آزادی بیان بیدرنگ پس از اصل اول بیانیه میآید نوشته شده است: «هر کسی حق دارد به هر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند» و در بند ششم بیانیه نیز کانون نویسندگان ایران در بر گیرندهٔ همهٔ اهل قلم بیهیچ حصر و استثنائی اعلام شده است. به عبارت دیگر، همچنان که قبلاً نیز گفتهایم، حرکت کانون حرکتی دمکراتیک، و مبارزهٔ آن مبارزهئی قانونی در چارچوب رسمی قوانین اساسی ایران و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر تعیین شده است. بیانیه نه برای حق آزادی بیان استثنائی در نظر میگیرد – چرا که آن را حقی فطری و شامل هر کس و به هر نحوی که خود او بخواهد میداند - و نه برای اهل قلم از لحاظ وابستگیهای اجتماعی و سیاسی آنان، چرا که میگوید همهٔ اهل قلم اگر دو اصل مورد نظر بیانیه یعنی اصول ۲۰ و ۲۱ متمم قانون اساسی و مواد ۱۸ و ۱۹ اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر در مورد آزادی بیان، و نیز ضرورت دفاع از حقوق صنفی اهل قلم را بپذیرد، میتوانند در کانون نویسندگان ایران فراهم آیند و مساعی پراکندهٔ خود را برای رسیدن به این دو منظور هماهنگ کنند.
قبلاً گفتیم که بخش اعظم این بیانیه را آقای محمود اعتمادزادهٔ بهآذین نوشتهاند. حال برای آنکه اهمیت این مطلب را دریابید نگاهی بیفکنید به مطالبی که ایشان – و روزنامهٔ مردم ارگان مرکزی حزب توده در دفاع از ایشان – در ماجرای «شبهای کانون» بهخورد خلقاللـه دادهاند تا بعد برسیم به پارهئی از پرسشهای اساسی در ارتباط با عنوان سلسله مقالات حاضر.
در شمارهٔ ۴ (مورِّخ ۱۴ آبان ماه ۱۳۵۸) روزنامهٔ اتحاد مردم ارگان «اتحاد دموکراتیک مردم ایران» - سازمان سیاسی آقای بهآذین - مقالهئی است تحت عنوان: «آنجا چه میگذرد؟» منظور از این مقاله شرح مذاکرات و گفتوگوهای عادی جلسات هفتگی کانون نویسندگان ایران، و زمینهچینی برای طرح این مساله است که: مقامات مسئول! مردم مسلمان و انقلابی ایران! چه نشستهاید که در کانون نویسندگان ایران عدهئی از خدا بی خبر و ضدانقلابی سرگرم توطئه بر ضد مصالح انقلابند. - مقاله مینویسد: در بحثهای فراوان و پرحرارتی که در جلسات عمومی روزهای سهشنبه کانون میشود، دو خطمشی رودرروی یکدیگر قرار گرفته است.
«اولی، مبارزه برای آزادی مطلق اندیشه و بیان و نشر و دیگر آزادیهای فرهنگی را برای همه – دوست یا دشمن انقلاب، فرق نمیکند – در برابر حکومت فاشیست و دولت اشغالگر وظیفهٔ کانون میشناسد. دومی وظیفهٔ کانون را همگامی با نیروهای انقلابی در مبارزه با ضد انقلاب که از هر بهانهئی برای توطئه گری سود میجوید میداند،اگر چه در مواردی حیطهٔ مطلق آزادی فردی محدود میگردد.
آنچه در این نقل قول مهم است مقابله کردن اعتقاد بهآزادی مطلقاندیشه و بیان و دیگر آزادیهای فرهنگی برای همه ، از یک سو، و ضرور شمردن محدودیت «حیطهٔ مطلق » آزادی فردی در مواردی، از سوی دیگر است. مطالبی از قبیل دوست یا دشمن انقلاب، و همگامی با نیروهای انقلابی در مبارزه با ضد انقلاب، در واقع محملی است که آن مقابله را توجیه کند. چرا که اولاً چنین چیزی – یهنی دفاع از آزادی ضد انقلاب از یک سو و مخالفت با آن از سوی دیگر – بهشکلی که در مقاله آمده هرگز در کانون نویسندگان ایران مطرح نبوده. ثانیاً کاربرد توجیهی استناد بهمفاهیم «انقلاب» و «ضد انقلاب» بهقدری آشکار است که حتی نویسندهٔ مقاله نیز آنها را بهشکل جملهٔ معترضه و باری بههر جهت ادا کرده است. اصل قضیه، چنانکه گفتیم مقابلهٔ «آزادی مطلق» اندیشه و بیان و دیگر آزادیهای فرهنگی از یک سو، با ضرورت مطرح کردن «حیطهٔ مطلق» آزادی فردی در مواردی از سوی دیگر است. و نویسندهٔ مقاله البته از شق دوم دفاع میکند. و این مقاله البته در ارگان سازمان سیاسی آقای بهآذین و در حمایت از نظر ایشان در برابر کانون نویسندگان ایران در ماجرای «شبهای کانون» نوشته شده است و آقای بهاذین البته همان کسی است که بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» را نوشته و در آن به«هر کسی حق داده است که بههر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم زند و بهچاپ برساند و پخش کند.»
در بند پنجم بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» آمده است که: (...مردمو سازمانهای عاملهٔ کشور، خاصه همهٔ کسانی که با اندیشه و ابداع سرو کار دارند،باید بیاموزند که بیان و اندیشهٔ دیگران را خواه موافق و مخالف، تحمل کنند و آزادی را بهخود محدود ندارند،دایه و قیم و از آن بدتر گزمه نباشند... اینکه در آن روزگار – که عامل اصلی اختناق و سانسور، قدرت سیاسی، دولت و دستگاههای اجرایی آن بودند نه مردم آقای بهآذین در تدوین بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» بهمردم هم خطاب میکنند البته اندکی عجیب مینماید؛ اما با توجه بهتحولات بعدی و آنچه اکنون شاهد آن هستیم، شاید هم چندان بیمورد نبوده، لکن جان مطلب اینجاست که آقای بهآذین در آن بیانیه خطاب بهمردم و سازمانهای اجرائی «خاصه همهٔ کسانی که با اندیشه و ابداع سرو کار دارند» میفرمایند: بیان و اندیشهٔ دیگران را، خواه موافق یا مخالف، تحمیل کنید و آزادی را بهخود محدود ندارید. ایشان از مطلقدیگران سخن میگویند و هیچ حصر و استثنایی را هم نمیپذیرند، دیگران بهصورت مطلق خود شامل همگان است، حتی بورژوا لیبرالها، حتی آقای مقدم مراغهای، حتی آقای حسن نزیه، حتی روزنامهٔ «آیندگان» و روزنامهٔ «پیغام امروز». آقای بهآذین پا را از این حد فراتر گذاشته صحبت از این میکنند که آزادی اندیشه و بیان«در فطرت آدمی است و هیچ جبر و تحکمی قادر بر محو آن نیست.» اما همین آقای بهآذین، ده سال بعد، در جریان همان حرکت دموکراتیک که بهمرحلهای عالیتر از فرایند رادیکالیزه شدن خویش هم رسیده است، یکدفعه کشف میکنند که نه بابا، محدود کردن حیطهٔ مطلق آزادی فردی در مواردی چنان هم نامطلوب نیست.
بهآذین که آنموقع آیه صادر میفرمود که هیچ کس «خاصه همهٔ کسانی که با اندیشه و ابداع سرو کار دارند» حق ندارند «دایه و قیم و یا از آن بدتر گزمۀ» دیگران باشد، اکنون چه میگوید؟ هیچ. صاف و پوست کنده تبدیل به«دایه و قیم» که چه عرض کنم، تبدیل به«گزمۀ» دیگران میشود. میگوئید نه؟ بردارید فرمایشاتشان را بههنگام دفاع از خود و یاران اخراجیشان در مجمع عمومی فوقالعادهٔ کانون نویسندگان ایران [11 دیماه 1358] بخوانید. ایشان میفرمایند: ... روش و فعالیت ضد انقلابی هیات دبیران (چنان است) که ورق پارهٔ شاپور بختیار بهنام «فریاد آزادی» در همان نخستین شمارهٔ مورخ 10/8/1358 خود از آن بهگرمی یاد میکند و برای «آقای احمد شاملو و آقای باقر پرهام و سایر دوستان و همکاران اهل ذوق و قلم آرزوی موفقیت دارد و امیدوار است لااقل وجود ارزشمندشان از گزند مزدوران خونخوار خمینی مصون بماند».
و روزنامهٔ مردم، ارگان حزب توده،بیدرنگ فرمایشات آقای بهآذین را با حروف درشت چاپ میکند تا مبادا این سخن گهر بار که در یک مجمع در یسته گفته شده حتی بیست و چهار ساعت مسکوت بماند و آنان که باید بشنوند هر چه زودتر نشنوند.
در این که شاپور بختیار عنصری «ضد انقلاب» است، حرفی نیست، و این هم که ورق پارهٔ این عنصر ضد انقلاب برای مقاصد خویش میتواند هر چیزی که میخواهد بنویسد هیچ حرفی نیست. ولی حرف در این است که مگر باقر پرهام و احمد شاملو چه گفته بودند که باید اینچنین ادب شوند و توسط آقای بهآذین، با استناد بهحرف «ورقپارهٔ شاپور بختیار» در معرض خطر «مزدوران خونخوار خمینی» قلمداد گردند؟ مگر باقر پرهام و احمد شاملو، دو عضو هیات دبیران کانون، گناه دیگری جز این داشتند، که مانند دیگر اعضای هیات دبیران کانون و مانند اکثریت مطلق اعضای کانون، از برگزاری یک مجمع فرهنگی دفاع میکردند، آنهم به استناد مرامنامه و اساسنامهئی که آنان را مؤظف بهدفاع از این امر میکرد. و این که آقای بهآذین و روزنامهٔ مردمچنین چیزی را با ارتباط دادن آن بهمطلب ورق پارهئی که کمتر کسی از اهالی ایران آن را میشناسد با آن شکل تحریک آمیز و توهین کننده بهمقدسات مردم بهخورد خلق الله میدهند آیا جز بهخاطر جلب توجه حجت الاسلام صادق خلخالی حاکم شرع است؟ و اگر این کردار گزمگی نیست پس چیست؟ بخت ما و دیگر اعضای کانون بلند بود که حضرت حجت الاسلام حاکم شرع و دیگرحضرات آیات عظام مشتری خود را خوب میشناسند و میدانند که این «شاخ شمشاد» عروس هزار داماد است. بگذریم. نکتهٔ اصلی در اینجا نیست. آقای بهآذین را نا میشناسیم. ما میدانیم که ایشان، یعنی کسی که بهرحال سالیانی چند در حرکت کانون سهیم بوده و خود در دومین بیانیهٔ اصولی کانون «گزمگی» کردن و «قیم و دایه» دیگران بودن را حرام دانسته مردم و «خاصه همه کسانی را که با اندیشه و ابداع سرو کار دارند» بهمبارزه با آن دعوت کرده است، هر قدر هم دچار سقوط اخلاقی شده باشد باز قادر نیست بهچنین کرداری از صمیم قلب و از روی اعتقاد دست یازد. پس چرا چنین میکند؟ نکته در همین جاست. بهآذین هر زیر و بالایی که برود، یک چیز را بهعیان ثابت کرده و آن این است که عملاً نشان داده سر سپردهٔ یک اندیشه و یک راه و رسم سیاسی معین است که منشاء آن را خوب میشناسیم. آنچه بهآذین میگوید در واقع همان است که استاد ازل بارها گفته و هنوز هم میگوید. و این استاد ازل کسی نیست جز حزب توده. بهآذین سالها در این دیار بهکنج عافیتی – که چندان هم عافیت نداشت چرا که با زندان و محرومیت نیز همراه بود- نشست و کوشید دامن نیالاید، و در لحظاتی که لازم بود، با دیگر نویسندگان و اهل قلم متعهد ایران هم آواز شد و فریاد برآورد که «آزادی اندیشه و بیان در فطرت آدمی است وهیچ جبر و تحکمی قادر بر محو آن نیست» و نوشت «هر کسی حق دارد بههر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم زند و بهچاپ برساند و پخش کند.» اما اینهمه تا وقتی اعتبار داشت که استاد ازل از اروپا بهایران مهاجرت نفرموده بر آن نشده بود که برای جبران مافات یکه تاز میدان شدن و راه بردن بهبارگاه قدرت دکان معاملات سیاسیش را دیگر بار بگشاید. بعد از آنکه این اتفاق افتاد و دکان بهسلامتی و میمنت در چارسوق شهر گشوده شد دیگر همه چیز عوض شد. «حیطهٔ مطلق» آزادی که سابقاً «خدشه بردار نبود»، میبایست در حق هر کسی، و بههر نحوی که خود او بخواهد رعایت شود، یکپارچه محدود شد، چیزی که سابقاً «حقوق شناخته شدهٔ بشری» بود، یکدفعه بو گرفت و تبدیل شد بهغازهئی که بهدستور اربابان برای آراستن چهرهٔ کریه استبداد بهکار گرفته شده، و آزادی اندیشه و بیان نه تنها شمول عام خود را بر دیگران (بدون کمترین حصر و استثناء) از دست داد بلکه از مقام یک حق فطری بهمرتبهئی رسید که باری در بسیاری موارد میتوان محدوش کرد. کانون نویسندگان ایران نیز که سابقاً مرکز تجمع همهٔ اهل قلم (بدون ذکر کمترین استثنائی) اعلام شده بود دیگر تحت فشار تبلیغاتی شدید قرار گرفت که چرا امثال مقدم مراغهئی ها در آنجا خوش کردهاند، و کسی هم بهروی مبارک خودش نیاورد که آنکت عضویت همین آقای مقدم مراغهئی در کانون نویسندگان را در آن روزگاران باستانی که هنوز استاد ازل بهتهران تشریف فرما نشده بودند، همین آقای بهآذین خودمان بهعنوان معرف امضاء کرده بودند. و بالاخره حکم صادر شد که خیر، آزادی اندیشه و بیان نه تنها حق فطری آدمی نیست بلکه خیلیها هستند که – مانند بورژولیبرالها – لیاقتش را ندارند و مصلحت خودشان هم اقتضا میکند که این حق از آنان گرفته شود. باری، اینها را استاد ازل فرموده بود و آقای بهآذین نیز که هم از آغاز ماجرا – و بهرغم چهرهٔ اخلاقیئی که برای خود ساخته بود – با گوشهٔ چشمی بهدست استاد ازل وارد در حرکت کانون شده بود چارهئی نداشت که سرانجام روزی، در بزنگاه ماجرا، مشت خویش را وا کند و آن کند که بزرگان فرمودهاند. نشان دادن زیر و بمهای این حرکت مارپیچی، با همه پیچیدگیهای ان چندان دشوار نیست. برای این منظور کافی است نقش آقای بهآذین و جزئیات رفتارهای ایشان در داخل کانون نویسندگان ایران مورد بررسی قرار گیرد تا معلوم شود که سایهٔ استاد ازل همه جا با ایشان بوده و فقرا هم البته این موضوع را میدانستهاند.
باقر پرهام
[ادامه دارد]