اندیشیدن دربارهٔ جوامع پیش از سرمایه‌داری به‌چه کار می‌آید؟

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۳۱ توسط Sara HG (بحث | مشارکت‌ها) (تایپ تا پایان صفحه ۱۱۷)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۰۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۱۸


سمیر امین از متفکران و اقتصاد دانان مصری است. کتاب‌ها و نوشته‌های او بی‌شک یکی از غنی‌ترین و پربار‌ترین تحلیل های مارکسیستی را از مسائل امپریالیسم و وابستگی و عقب ماندگی در زمان حاضر به دست می‌دهد. «جوامع پیش از سرمایه داری و سرمایه داری» یکی از آثار اخیر این نویسنده است که می‌پردازد به بحث دربارهٔ «اندیشیدن دربارهٔ جوامع پیش از سرمایه داری به چه کار می‌آید؟»، «آنچه می‌توان از مردم‌شناسی آموخت»، «چند مساله مربوط به روش تحقیق درباره تاریخ پیش از سرمایه داری»، «رشد متکی به خود، استقلال اقتصادی دسته جمعی، و نظم اقتصادی نوین بین المللی»، «آیا بورژوازی هنوز هم طبقه ئی متعالی است؟»
در این شماره ترجمه بحث اول این کتاب به نظر خوانند گان می‌رسد. روشن است که ترجمهٔ این متن به دلیل موافقت مترجم با تمامی نظریات نویسنده نیست، و بیشتر از آن روست که نویسنده به بحث در مسائلی می‌پردازد که آشنایی با آن‌ها برای فارسی زبانان می‌تواند مفید فایده باشد.
ا. م. جهانی


۱- در مبارزهٔ ایدئولوژیکی میان کسانی که می‌خواهند جامعهٔ بشری را تغییر دهند (و به عبارت دیگر، می‌خواهند جامعهٔ معینی را در راه جدید معینی اندازند) و کسانی که می‌خواهند خصائصِ اساسیِ جامعه همواره ثابت بماند و تغییر نپذیرد، از تاریخ می‌توان یاری گرفت. من به‌اظهار نظرهای کسانی که خود را در فراسوی رویداد‌ها قرار می‌دهند اعتقادی ندارم زیرا انسان‌ها هستند که تاریخ خود را – ولو در شرائط عینی معین می‌سازند. البته من عقیده ندارم که قوانین حاکم بر جامعه همانند قوانین حاکم بر طبیعت عمل می‌کنند؛ همچنین به‌نظام واحدی (cosmogonie) که هم جامعه و هم طبیعت را در بر گیرد (حتی اگر آن را به‌نام «ماتریالیسم دیالک تیکی» هم بخوانیم) معتقد نیستم. با این همه اعتقاد دارم که کیفیت تفکرات کسانی که می‌خواهند جامعه را تغییر دهند به‌ضرورت بهتر از کیفیت تفکرات کسانی است که می‌کوشند تا جامعه را در حال رکود نگه دارند. دلیل اعتقادم این است که جامعه همواره تغییر می‌کند. بنابراین همهٔ آن‌ها که می‌خواهند جامعه را از حرکت باز دارند کسانی هستند که ناچار این امر بدیهی – یعنی حرکت دائمی جامعه – را انکار می‌کنند و برای انکار این واقعیت، سعی دارند تا فکر را به‌امور جزئی بکشانند تا به‌این وسیله بتوانند از «انتزاع» و «تعمیم» – یعنی دو عمل فکری و ذهنی که برای هر کار عملی ضروری است – اجتناب کنند و طرز تفکری را که مبتنی بر اخلاق افلاطونی یا کنفوسیوسی است جایگزین این دو سازند.

اما کسانی را هم که در پی تغییر جامعه هستند نباید به عنوان خدایان شمرد، زیرا میان هدف‌هائی که بر می‌گزینند و دنبال می‌کنند و نتایجی که به دست می‌آورند تفاوت بسیار است.

من می‌کوشم تا در اینجا ترازنامه‌ای موقت و مختصر، و شاید هم پیش پا افتاده و خطرناک (زیرا ممکن است آماج تیر انتقادهای گوناگون قرار گیرد) از آنچه از تاریخ آموخته‌ام عرضه کنم. من در این کار، همان دیدگاهی را دنبال می‌کنم که شنو (chesneaux) مورخ فرانسوی با روشن بینی و شرافت و شهامت بیان کرده است. او می‌گوید: تنها «زمان کنونی» است که می‌تواند معنائی به «گذشته» بدهد. به علاوه من فکر می‌کنم که از‌‌ همان دیدگاه کسانی که خواهان جامعه‌ای بی‌طبقه هستند سخن می‌گویم. این نکته را نیز باید بیفزایم که به عقیدهٔ من مبارزه برای رهائی از جامعه از استثمار طبقاتی با مبارزه ئی که ملل آسیا و آفریقا برای بدست آوردن آزادی و رهائی خود می‌کنند پیوندی ناگسستنی دارد.

۲- از این دیدگاه، به نظر من درس بزرگی که از تاریخ می‌توان گرفت این است که قوانین اساسی حاکم بر جوامع بشری، قوانینی «عام» و «شامل»‌اند. ولی این «عمومیت» و «شمول» فقط می‌توان از مجموعه و کل تاریخ جهان استنتاج کرد و نه تنها از تاریخ اروپا. مفاهیم علمی را هم که به وسیلهٔ آن‌ها می‌توان این قوانین را بیان کرد نباید از تاریخ غرب انتزاع نمود و سپس آن‌ها را در مورد سایر جوامع بشری به کار برد. در این چهارچوب، مارکس فقط نخستین عوامل – اما عوامل بسیار اساسی، این بر‌ترین سلاح «شناخت» و «مبارزه» – را عرضه می‌کند. اما نه تنها شناخت‌های اندکی که در زمان مارکس وجود داشت (زیرا شناخت غرب دربارهٔ دنیای غیر اروپایی بسیار اندک بود) بلکه نبودن تجربهٔ مبارزه –مبارزاتی که پس از وی گسترش فراوان یافت – این عوامل را محدود می‌کنند؛ در حالی که ما معتقدیم که منبع اصلی و اساسیِ شناخت و معرفت، عمل و فعالیت است. دربارهٔ این مساله، هر وضع دیگری که بگیریم، به گمان من، ما را به قشری بودن و ناتوانیِ در عمل و فعالیت خواهد کشاند.

همچنین می‌توان گفت که ماتریالیسم تاریخی، در نتیجهٔ مداخلاتی که ملل آسیا و آفریقا در تاریخ سرمایه گذاری و سوسیالیستی کرده‌اند، غنی‌تر شده است. به این سبب مبارزه ٔ علیه تفسیرهای محدود مارکسیسم، مبارزه علیه محدود کردن مارکسیسم به مغرب زمین، نیز قسمتی است از مبارزه ئی که برای رهائی اجتماعی و ملی صورت می‌گیرد، قسمتی است از مبارزه علیه ایدئولوژی امپریالیستی – ولو اینکه بخواهد در زیر پوشش و نقاب مارکسیسم تجلی کند.

۳. نپذیرفتن امور زیر، یعنی انکار و طرد ماتریالیسم تاریخی:

اول این که: رشد نیروهای مولد، در مرتبهٔ نهایی تحلیل، بر روابط تولید اثر می‌گذارد. (اما این حکم را باید تفسیر کرد و مشخص ساخت آیا منظور رشد واقعی و بالفعل نیروهای مولد موجود است یا رشد بالقوهٔ آن‌ها؟)

دوم این که: همهٔ جوامع بشری، با وجود کلیهٔ تفاوت هائی که دارند، مراحل کاملا مشابهی را طی کرده‌اند یا خواهند کرد (اما همهٔ دشواری در اینجاست که بتوانیم این مراحل را با در نظر گرفتن کل تاریخ بشری مشخص سازیم).

ترازنامه‌ای که من در این زمینه پیشنهاد می‌کنم این است که:

اولا همهٔ جوامع بشری از سه مرحلهٔ پی در پی زیر گذر کرده‌اند:

- مرحلهٔ کمونیسم ابتدایی،
- شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج،
- سرمایه داری.

همچنین همهٔ آن‌ها به مرحلهٔ چهارمی نیز پای خواهند گذارد که مرحلهٔ کمونیسم است.

ثانیا هر جامعه ئی برای اینکه از مرحله ئی به مرحلهٔ دیگر برسد باید از یک دورهٔ انتقالی بگذرد، و این دوره‌های انتقالی به ترتیب عبارتند از:

- دورهٔ انتقال از شیوه‌های اشتراکی ابتدائی،
- دورهٔ انتقال به سرمایه داری.

و همهٔ جوامع باید از دورهٔ انتقال به سوی کمونیسم (که به نام دورهٔ سوسیالیستی خوانده می‌شود) نیز بگذرند.

سوم اینکه: سرمایه داری، و همچنین کمونیسم، در نتیجهٔ تصادف و اتفاق، یا به هر گونهٔ استثنائی دیگر، پدید نمی‌آیند بلکه پدید آمدن آن‌ها تابع قاعده ئی انضمامی و ضروری است. ۴- اکنون نخستین دسته از مسائل را طرح کنیم!

منظور از «مرحلهٔ ضروری» چیست؟

چنانکه دوکوآ (Dhoquois) می‌گوید، کمونیسم ابتدائی یعنی نفی منشائی که آدمی بالضروره داشته است. غیر ممکن است بتوان بدون در نظر رفتن این مرحله، تحول آدمی را از عالم حیوانی به عالم انسانی تصور کرد. در این مرحله، تحولات مهمی صورت پذیرفته‌اند که آثا آن‌ها را هم اکنون نیز می‌توان مشاهده کرد و شاید که همواره نیز این آثار باقی بمانند (منظورم این است که آدمی به عنوان «نوع» متمایز از حیوان باقی خواهد ماند و انسان از سیستم‌های اجتماعی فرا‌تر خواهد رفت). می‌خواهم بگویم که بعضی از خصائص انسان شاید در مرحلهٔ کمونیسم نیز باقی بمانند. این خصائص کدامند؟ به گمان من هنوز، شناخت درستی از این خصائص نداریم و مردم‌شناسی هم چیزی در این باره به ما نمی‌آموزد زیرا همهٔ نشان‌های این مرحله از میان رفته‌اند. فقط ممکن است بعضی از این خصائص را در چند جامعهٔ بدوی بازیافت و آن‌ها را برای تدوین تصوراتی در زمینه‌های فلسفی و روان‌شناسی پایه قرار داد. فکر می‌کنم که تا هنگامی که داده‌های ما در همین حدّ غیر یقینی و بسیار ابتدائی باقی بمانند خطر علم گرائی در این زمینه بسیار است.

۵- بحث دربارهٔ مرحله ئی که من آن را شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج (Mode de production tributaire) نامیدم، بسیار اساسی است. اگر بخواهیم تقسیم بندی متداول در دانشگاه‌ها را بکار بریم، باید بگوئیم که این مرحله برای مورخان جالب‌تر است تا برای مردم‌شناسان؛ زیرا موضوع به تاریخ به همهٔ تمدن‌ها مربوط می‌شود و می‌دانیم که تاریخ همهٔ تمدن‌ها به شکل کاملا مشخص و قابل تمیز و غیر قابل بحث بر مبانی زیر استوار شده است:

الف. رشد مهم نیروهای مولد: یعنی کشاورزی بوسیلهٔ مردم اسکان یافته، یعنی کسانی که می‌توانند افزون بر تامین نیاز‌ها و حفظ بقای خود، مقادیر قابل ملاحظه ئی نیز اضافه تولید کنند و از این راه امکان فعالیت‌های متعدد دیگری غیر از کشاورزی را – مانند فعالیت‌های پیشه وری – فراهم آورند و امکان دهند تا شناخت‌های فنی و استفادهٔ از وسائل و ابزار‌ها (البته به جز ماشین‌ها) توسعه یابد.

ب- پدید آمدن فعالیت‌های رشد یافتهٔ غیر تولیدی، متناسب با میزان این اضافهٔ تولید.

پ. پدید آمدن تقسیم طبقات اجتماعی، بر اساس زیر بنای اقتصادی.

ت. پدید آمدن سازمان دولت به معنای کامل کلمه (مانند: دولت – مدینه، سلطنت، یا امپراطوری) که از حدود روستا فرا‌تر رود.

من دربارهٔ این مرحله (یعنی جامعهٔ خراجی) اعتقادات زیر را دارم:

اول این که این مرحله شکل‌های بس متعدد و متفاوت دارد.

دوم این که با وجود این تعدد و تفاوت شکل‌ها، همهٔ جوامع در این مرحله دارای خصائص مشترکی هستند. این خصائص مشترک را می‌توان به طریق زیر حلاصه کرد: دست اندازی به اضافهٔ تولید و تصاحب آن در نتیجهٔ تسلط عوامل روبنائی امکان پذیر است و آن هم در اقتصادی که در آن ارزش مصرف حاکم باشد.

سوم این که شیوهٔ اساسی تولید در این مرحله، شیوه ٔ تولید مبتنی بر خراج است.

چهارم این که شیوهٔ تولید فئودالی یکی از انواع شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج است.

پنجم این که شیوهٔ تولید بردگی، استثنائی بیش نیست و در بیشتر اوقات جنبهٔ بین مرحله‌ئی دارد.

ششم این که پیچیدگی ساخت‌های اجتماعی و اقتصادی این مرحله (و به علت همین پیچیدگی است که این همه شکل‌های گوناگون را در آن می‌بینیم) موجب می‌شود که فراسوی روابط تولیدی بیواسطه، روابط مبادله‌ئی درونی و برونی و روابط داد و ستدی (Rapports marchands) را پدید آورند.

هفتم این که این مرحله «راکد» نیست بلکه به‌عکس رشد قابل ملاحظهٔ نیروهای مولد را - بر پایهٔ روابط تولیدی مبتنی بر خراج - در آن می‌توان مشاهده کرد.

هنگامی که سطح انتزاع ضروری برای تفکر و معرفت را تا به‌این حد تعالی دهیم، دیگر در این چارچوب نمی‌توان اروپا یا چین و یا هند و یا مصر و غیره را به‌عنوان «استثناء» شمرد. تکیه بر «مورد خاص» نباید ضرورتِ علمیِ «تعمیم» و «شمول» را از یاد ببرد.

۶- سرمایه‌داری را فقط به‌این علت که اکنون به‌مقیاس جهانی وجود دارد نباید به‌عنوان یک «مرحلهٔ ضروری» به‌شمار آورد. منظورم از به‌کار بردن صفت «ضروری» این است که همهٔ جوامع مبتنی بر خراج «بالضروره» در مسیر تحول خود روابط تولیدی را که بر اساس آن‌ها رشد یافته‌اند (روابطی را که موجب پدید آمدن سرمایه‌داری شده‌اند) مورد سوال قرار می‌دهند. و می‌دانیم که در مقایسه با روابط تولیدی موجود در جامعهٔ خراجی فقط روابط سرمایه‌داری قادر بوده است موجبات رشد جدید نیروهای مولد را فراهم آورد. به‌عقیدهٔ من کم‌ترین شکی نمی‌توان داشت که سرمایه‌داری ، اختراعی منحصراً اروپائی نیست و ممکن بود که در چین و یا در جوامع عرب و غیره هم به‌وجود آید. تنها علتی که (و باز تاکید می‌کنم تنها علتی که) موجب شد سرمایه‌داری در آسیا و افریقا به‌وجود نیاید و ابتدا در اروپا پدید آید این است که اروپا راه تحول عادی قاره‌های دیگر را سدّ کرد. تسلط اروپا بر قاره‌های دیگر فقط منحصر به‌عصر کنونی و دورهٔ امپریالیسم نیست. ریشه‌های این تسلط را باید در زمان پیدا شدن سرمایه‌داری جست زیرا سرمایه‌داری سیستمی است جهانی که بر انقیاد مناطق پیرامون و استثمار آن‌ها به خاطر مصالح و رشد سرمایه‌داری در مناطق مرکزی، استوار است. برای من تردیدی نیست که همهٔ کوشش‌هائی که برای استقرار سرمایه‌داری صورت گرفته به‌طور «استثنائی» و «تصادفی» از جانب اروپا نبوده است و در تحلیل این امر نیز نباید «تحرک» اروپا را در مقابل «بیحرکتی» جوامع سایر قاره‌ها نهاد. چنین تحلیلی -که بسیاری از مارکسیست‌ها هم در بند آن افتاده‌اند- خلاف اصول اساسیِ ماتریالیسم تاریخی و نمایش طرز فکری است که غرب را مرکز جهان می‌شمرد و می‌دانیم که چنین تفکری به‌یقین یکی از تجلیات ایدئولوژی سرمایه‌داری، یکی از تجلیات ایدئولوژی امپریالیستی است.

از این واقعیت باید نتیجه گرفت که سیستم سرمایه‌‌داری همواره به‌دو قسمت «مرکز» و «پیرامون» تقسیم خواهد شد. این تضاد در ذات سیستم سرمایه‌داری نهفته است. از دورهٔ مرکانتیلیستی تا دورهٔ امپریالیستی، «مرکز» و «پیرامون» شکل‌ها و نقش‌های متفاوت یافته‌اند و هر دو در مراحل گوناگون امپریالیسم تغییر کرده‌اند. ولی فراموش نباید کرد که «مرکز» و «پیرامون»، دو قطب مخالف تضاد واحدی هستند و همواره در تضاد با یکدیگراند.

این نکته را نیز یادآور شدیم که: سطح نیروهای مولد در دورهٔ سرمایه‌داری، و قوانین حاکم بر رشد آن‌ها، به‌سوی همگون شدن می‌روند. علت این همگون شدن این است که شیوهٔ تولید سرمایه‌داری، بر مبنای ارزش مبادله استوار است و شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج بر مبنای ارزش مصرف. ولی این همگونی همواره ناقص است و در سطح سیستم جهانی عمل نمی‌کند و شعاع اثر آن به‌«مراکز» محدود می‌شود. ساخت‌های سرمایه‌داری مرکزی بیش از پیش به‌سوی همسان شدن می‌روند. این همگون شدن، در مقابلِ تفاوت پایدارِ ساخت‌های پیش از سرمایه‌داری با یکدیگر، جلب توجه می‌کند.

تنها مسألهٔ مربوط به‌دورهٔ سرمایه‌داری که نیاز به‌تبیین دارد این است که چرا سرمایه‌داری ابتدا در اروپا پیدا شد؟ و پاسخ من به‌این پرسش این است که اروپا کم‌تر پیشرفته بود؛ و نخستین جلوهٔ مهم رشد نابرابر جوامع را در اینجا می‌توانیم مشاهده کنیم.

۷- به‌نظر من، مرحلهٔ کمونیسم نیز مرحله‌ئی است ضروری. اما آیا کمونیسم تنها «مرحلهٔ ضروری» است که امکان دارد در آینده تحقق یابد؟ دربارهٔ این مسأله توضیح زیر لازم است: از این پس رشد نیروهای مولد، به‌وسیلهٔ روابط سرمایه‌داری محدود می‌شوند؛ خاصه این که سرمایه‌داری قادر نیست تضاد ذاتی خود را - که در تضاد میان «مرکز» و «پیرامون» تجلی می‌نماید از میان بردارد. آیا چنین وضعی مستلزم از میان رفتن طبقات است؟ تصور نمی‌کنم که چنین باشد. دورهٔ انتقالی که با از میان رفتن روابط سرمایه‌داری آغاز می‌شود، بالضروره و خودبه‌خود به‌کمونیسم نمی‌انجامد. ممکن است این دورهٔ انقلابی، به‌مرحلهٔ نوینی بیانجامد، که در آن هنگام «ضروری» به‌نظر خواهد رسید، و شاید در آن ساختِ طبقاتیِ نوینی پدید آید. این مرحله را، که من به‌نام «شیوهٔ تولید شوروی» (یا تولید اشتراکی دولتی، و یا به‌زبان ساده‌تر شیوهٔ دولتی) خوانده‌ام، می‌توان از هم اکنون به‌‌عنوان یک «امکان» مشاهده کرد. امکان دارد که تحولات، هم در «مراکز» و هم در «پیرامون‌ها» در این جهت ادامه یابند. در این حال، در نتیجهٔ تمرکز سرمایه در دست دولت، و همچنین بر اثر از میان رفتن تضاد میان «مرکز» و «پیرامون» (که تضادی است مخصوص سرمایه‌داری)، امکان رشد قابل ملاحظهٔ نیروهای مولد به‌وجود آید. به‌همین سبب، من معتقد نیستم که بتوان این مرحله را «سرمایه‌داری» شمرد. دربارهٔ این مسائل اساسیِ عصر کنونی باز هم سخن خواهم گفت.

اما اگر وضع چنین باشد، کمونیسم «مرحله ضروریِ» بعدی خواهد بود. زیرا رشد نیروهای مولد، به‌علت وجود طبقات، محدود خواهد ماند. معهذا مسلماً مسألهٔ مبارزه برای دست یافتن به‌کمونیسم - و مسألهٔ دورهٔ انتقال به‌سوی آن - به‌ترتیب تازه‌ئی طرح خواهد شد.

آیا کمونیسم شکل‌های گوناگون خواهد داشت یا همگون خواهد بود؟ بی تردید هنوز خیلی زود است که بتوان به‌این پرسش پاسخ داد. با این وصف، به‌گمان من کمونیسم شکل‌های گوناگون خواهد داشت، زیرا کمونیسم بر مبنای ارزش مصرف استوار است. به‌عکس، اگر شیوهٔ تولید دولتی برقرار شود، به‌احتمال در همه جا همگون خواهد بود زیرا بر مبنای ارزش مبادله استوار است. تصور می‌رود که شیوهٔ تولید دولتی، با نیروئی بسیار بیش‌تر از سرمایه‌داری، به‌سوی همگون کردن برود زیرا تضاد میان «مرکز» و «پیرامون» را برخواهد داشت.

۸- اکنون به‌دومین دسته از مسائل بپردازیم!

انتقال از یک «مرحلهٔ ضروری» به مرحلهٔ دیگر چگونه صورت می‌پذیرد؟

دوره‌های انتقالی، از دوره‌هائی که به‌نام «مراحل ضروری» خواندیم به‌این ترتیب متمایز می‌شوند که عوامل تغییر در دوره‌های انتقالی، بر عوامل «تولید دوباره» - که در مراحل ضروری مشخص‌تر می‌باشند - می‌چربند.

البته منظورم از این گفته این نیست که «تولید دوباره» در همهٔ «مراحل ضروری» تضاد را از میان می‌برد؛ زیرا بدون در نظر گرفتن تضاد، تغییر - یعنی عاملی که موجب می‌شود تا ما یک «مرحلهٔ ضروری» را جاودانی نپنداریم - قابل درک نیست. بلکه مقصودم فقط این است که مبارزهٔ طبقاتی در «مراحل ضروری»، در «تولید دوباره» مستحیل می‌گردد و یکی از عوامل آن می‌شود. به‌عنوان مثال، مبارزهٔ طبقاتی در سرمایه‌داری - لااقل در مراکز - در بُعد و سطح اقتصادی محدود می‌گردد و به‌این ترتیب یکی از عوامل «کارکرد» سیستم، و نه یکی از عوامل اضمحلال آن، می‌شود. به‌عکس، در دوره‌های انتقالی، مبارزهٔ طبقاتی گسترش می‌یابد و واقعاً در قسمت پیشین صحنه قرار می‌گیرد. و به‌همین معنی است که ما می‌گوئیم مبارزهٔ طبقاتی «موتور تاریخ» است.

بنابراین به‌نظر می‌آید که همهٔ «مراحل ضروری» لایتغیر و بی‌حرکت و راکداند. از این جهت میان اروپا و آسیا و حتی میان گذشته و حال تفاوتی نیست. همهٔ جوامع مرحلهٔ دوم، یعنی جوامع خراجی، نیز راکد به‌نظر می‌آیند. چنانکه سوییزی می‌گوید، آنچه را که مارکس دربارهٔ «آسیا» گفته است، دربارهٔ جامعهٔ فئودالی و علیه این عقیده که «غرب موردی است استثنائی» نیز می‌توان به‌کار بست. البته سرمایه‌داری، به‌خلاف همهٔ جوامع مرحلهٔ دوم، چنین جلوه می‌کند که در حال تغییر مداوم است و این تغییر مداوم معلول قانون اقتصادی مهمی است که بر آن حکومت می‌کند. اما این تحول دائمی نیروهای مولد موجب می‌شود که روابط تولیدی نیز به‌طور مداوم خود را با آن‌ها تطبیق دهند؛ و این امر نیز این احساس را به‌وجود می‌آورد که طبق مدعای ایدئولوژی بورژوائی ، سرمایه‌داری سیستمی است که نمی‌توان از آن فرا گذشت.

۹- همهٔ دوره‌های انتقالی نیز دارای خصیصهٔ کاملاً بارزی هستند. در هر وضعی، همهٔ تضادها، حرکت و طرز عمل خاصی دارند. ولی سرانجام همهٔ آن‌ها با برقرار شدن سیستم‌های «ثابت» از میان می‌روند. این سیستم‌های «ثابت» که در ارتباط با «مراحل ضروری» پدید می‌آیند، گوناگون‌اند و هریک دارای خصیصه‌ئی کاملاً بارز و انضمامی است؛ منتها آن‌ها با آن که خصائص مشترکی نیز دارند، از لحاظ ماهوی یکسان نیستند. چنانکه اندرسون گفته است «تکوین هر شیوهٔ تولید را از ساخت آن باید تمیز داد».

۱۰- نخستین دورهٔ انتقالی، دورهٔ گذر جامعهٔ ابتدائی بدون طبقه به‌جامعهٔ «خراجی» است. در تقسیم کار متداول در دانشگاه‌ها این موضوع در قلمرو «مردم‌شناسی» است و من در آینده سعی خواهم کرد ترازنامهٔ کنونیِ یافته‌های این علم را به‌دست دهم. اما پیدایش طبقات اجتماعی، پیدا شدن دولت، و رشد روابط تسلط و روابط مبتنی بر استثمار در طیفی از موقعیت‌های گوناگون، به‌تعداد موارد و حتی در جوامع کوچک، تحقق می‌یابند. اگر بخواهیم به‌مجموعهٔ این موقعیت‌ها نامی «عام» بدهیم، بنظر من اصطلاح «شیوه‌های تولید اشتراکی» مناسب‌ترین اصطلاح است زیرا خصیصهٔ ساختِ «ناتمام» طبقات و دولت، و همچنین اشکال گوناگون مالکیت اشتراکی را منعکس می‌سازد (به‌صفحات بعد مراجعه فرمائید)

به‌اعتقاد من «مردم‌شناسی» مارکسیستی در بیش‌تر اوقات از یاد برده است که قلمرو آن، تحقیق دربارهٔ دورهٔ انتقال از کمونیسم بدوی به‌جامعهٔ‌ئی است که در آن دولت طبقاتی پدید می‌آید.

۱۱- دومین دورهٔ انتقالی، دورهٔ گذر به‌سرمایه‌داری است. در این دوره دو دسته از موارد کاملاً متباین را می‌توان یافت. در دسته اول، موارد انتقال به‌سوی «سرمایه‌داری مرکزی» -یعنی دور‌ه‌های انتقالی ممالک مختلف اروپا و ژاپن- جای دارند. اینجا میدان تاخت و تاز کسانی‌است که اعتقاد دارند غرب مرکز جهان است؛ و به‌این گروه باید حتی نام بسیاری از مارکسیست‌ها را نیز افزود. در دستهٔ دوم، موارد انتقال به‌«سرمایه‌داری پیرامونی» را مشاهده می‌کنیم.


۱۳- تفاوت بسیار مهمی بررسیِ تجارب انتقال‌های گذشته (یعنی انتقال به‌شیوهٔ خارجی، و انتقال به‌شیوهٔ تولید سرمایه‌داری مرکزی) را از تجارب کنونی (یعنی شکل‌های گوناگون انتقال به‌شیوهٔ تولید سرمایه‌داری پیرامونی، و شکل‌های گوناگون انتقال به‌شیوهٔ تولید سوسیالیستی) متمایز می‌کند. ما گذشته را فقط از راه تحقیق «علمی» مردم‌شناسان و مورخان می‌توانیم شناخت. اما «اکنون» را اصولاً از طریق عمل و فعالیت می‌شناسیم (و این عالی‌ترین شیوهٔ شناختن است). مسلماً مردم‌شناسان و مورخان می‌توانند خود را در دیدگاه طبقات انقلابی که در تاریخ فعّال و مؤثر بوده‌اند قرار دهند و به‌تحقیق بپردازند، ولی چنین کوششی با کوشش فعالان و مبارزان شبیه نیست زیرا عالی‌ترین معیار شناخت، یعنی فعالیت، در کوشش مردم‌شناسان و مورخان مشاهده نمی‌شود. به‌همین سبب نیز، سرانجام با در نظر گرفتن مبارازت کنونی، بهتر می‌توان گذشته را دریافت و نه به‌عکس. بنابراین، تحقیقات مردم‌شناسان و مورخان در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد و درس‌های حاصل از تجربهٔ فعالان و مبارزان علیه امپریالیسم (که در چهارچوب انتقال به‌سوی سرمایه‌داری پیرامونی فعالیت می‌کنند) و کسانی که برای «ساختن سوسیالیسم» مبارزه می‌کنند، بر تحقیقات مردم‌شناسان و مورخان رجحان دارد[۱].

بنابراین نتیجه‌ئی که می‌گیریم این است که ماتریالیسم تاریخی با تجربهٔ مبارزان، بیش‌تر از تحقیقات مردم‌شناسی و تاریخ دانشگاهی غنی می‌گردد.

۱۴- آنچه را که در بالا بیان کردم می‌توان به‌ترتیب زیر خلاصه کرد:


نخستین مرحلهٔ ضروری:

کمونیسم بدوی

«نفی منشائی که انسان بالضروره


پاورقی‌ها

  1. ^  انجام این مبارزه، تا هنگامی که شیوهٔ دولتی به‌تمام کمال و بطور قطعی استقرار نیابد، نامعلوم است.