اندیشیدن دربارهٔ جوامع پیش از سرمایهداری بهچه کار میآید؟
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
1- در مبارزه ایدئولوژیکی میان کسانی که میخواهند جامعهٔ بشری را تغییر دهند (و به عبارت دیگر، میخواهند جامعهٔ معینی را در راه جدید معینی اندازند) و کسانی که میخواهند خصائص اساسی جامعه همواره ثابت بماند و تغییر نپذیرد، از تاریخ میتوان یاری گرفت. من به اظهار نظرهای کسانی که خود را در فراسوی رویدادها قرار میدهند اعتقادی ندارم زیرا انسانها هستند که تاریخ خود را – ولو در شرائط عینی معین میسازند. البته من عقیده ندارم که قوانین حاکم بر جامعه همانند قوانین حاکم بر طبیعت عمل میکنند؛ همچنین به نظام واحدی (cosmogonie) که هم جامعه و هم طبیعت را در بر گیرد (حتی اگر آن را به نام «ماتریالیسم دیالک تیکی» هم بخوانیم) معتقد نیستم. با این همه اعتقاد دارم که کیفیت تفکرات کسانی که میخواهند جامعه را تغییر دهند به ضرورت بهتر از کیفیت تفکرات کسانی است که میکوشند تا جامعه را در حال رکود نگه دارند. دلیل اعتقادم این است که جامعه همواره تغییر میکند. بنابراین همهٔ آنها که میخواهند جامعه را از حرکت باز دارند کسانی هستند که ناچار این امر بدیهی – یعنی حرکت دائمی جامعه – را انکار میکنند و برای انکار این واقعیت، سعی دارند تا فکر را به امور جزئی بکشانند تا به این وسیله بتوانند از «انتزاع» و «تعمیم» – یعنی دو عمل فکری و ذهنی که برای هر کار عملی ضروری است – اجتناب کنند و طرز تفکری را که مبتنی بر اخلاق افلاطونی یا کنفوسیوسی است جایگزین این دو سازند.
اما کسانی را هم که در پی تغییر جامعه هستند نباید به عنوان خدایان شمرد، زیرا میان هدف هائی که بر میگزینند و دنبال میکنند و نتایجی که به دست میآورند تفاوت بسیار است.
من میکوشم تا در اینجا ترازنامهای موقت و مختصر، و شاید هم پیش پا افتاده و خطرناک (زیرا ممکن است آماج تیر انتقادهای گوناگون قرار گیرد) از آنچه از تاریخ آموختهام عرضه کنم. من در این کار، همان دید گاهی را دنبال میکنم که شنو (chesneaux) مورخ فرانسوی با روشن بینی و شرافت و شهامت بیان کرده است. او میگوید: تنها «زمان کنونی» است که میتواند معنائی به «گذشته» بدهد. به علاوه من فکر میکنم که از همان دیدگاه کسانی که خواهان جامعهای بیطبقه هستند سخن میگویم. این نکته را نیز باید بیفزایم که به عقیدهٔ من مبارزه برای رهائی از جامعه از استثمار طبقاتی با مبارزه ئی که ملل آسیا و آفریقا برای بدست آوردن آزادی و رهائی خود میکنند پیوندی ناگسستنی دارد.
۲- از این دیدگاه، به نظر من درس بزرگی که از تاریخ میتوان گرفت این است که قوانین اساسی حاکم بر جوامع بشری، قوانینی «عام» و «شامل»اند. ولی این «عمومیت» و «شمول» فقط میتوان از مجموعه و کل تاریخ جهان استنتاج کرد و نه تنها از تاریخ اروپا. مفاهیم علمی را هم که به وسیلهٔ آنها میتوان این قوانین را بیان کرد نباید از تاریخ غرب انتزاع نمود و سپس آنها را در مورد سایر جوامع بشری به کار برد. در این چهارچوب، مارکس فقط نخستین عوامل – اما عوامل بسیار اساسی، این برترین سلاح «شناخت» و «مبارزه» – را عرضه میکند. اما نه تنها شناختهای اندکی که در زمان مارکس وجود داشت (زیرا شناخت غرب دربارهٔ دنیای غیر اروپایی بسیار اندک بود) بلکه نبودن تجربهٔ مبارزه –مبارزاتی که پس از وی گسترش فراوان یافت – این عوامل را محدود میکنند؛ در حالی که ما معتقدیم که منبع اصلی و اساسیِ شناخت و معرفت، عمل و فعالیت است. دربارهٔ این مساله، هر وضع دیگری که بگیریم، به گمان من، ما را به قشری بودن و ناتوانیِ در عمل و فعالیت خواهد کشاند.
همچنین میتوان گفت که ماتریالیسم تاریخی، در نتیجهٔ مداخلاتی که ملل آسیا و آفریقا در تاریخ سرمایه گذاری و سوسیالیستی کردهاند، غنیتر شده است. به این سبب مبارزه ٔ علیه تفسیرهای محدود مارکسیسم، مبارزه علیه محدود کردن مارکسیسم به مغرب زمین، نیز قسمتی است از مبارزه ئی که برای رهائی اجتماعی و ملی صورت میگیرد، قسمتی است از مبارزه علیه ایدئولوژی امپریالیستی – ولو اینکه بخواهد در زیر پوشش و نقاب مارکسیسم تجلی کند.
۳. نپذیرفتن امور زیر، یعنی انکار و طرد ماتریالیسم تاریخی:
اول این که: رشد نیروهای مولد، در مرتبهٔ نهایی تحلیل، بر روابط تولید اثر میگذارد. (اما این حکم را باید تفسیر کرد و مشخص ساخت آیا منظور رشد واقعی و بالفعل نیروهای مولد موجود است یا رشد بالقوهٔ آنها؟)
دوم این که: همهٔ جوامع بشری، با وجود کلیهٔ تفاوت هائی که دارند، مراحل کاملا مشابهی را طی کردهاند یا خواهند کرد (اما همهٔ دشواری در اینجاست که بتوانیم این مراحل را با در نظر گرفتن کل تاریخ بشری مشخص سازیم).
ترازنامهای که من در این زمینه پیشنهاد میکنم این است که:
اولا همهٔ جوامع بشری از سه مرحلهٔ پی در پی زیر گذر کردهاند:
- مرحلهٔ کمونیسم ابتدایی،
- شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج،
- سرمایه داری.
همچنین همهٔ آنها به مرحلهٔ چهارمی نیز پای خواهند گذارد که مرحلهٔ کمونیسم است.
ثانیا هر جامعه ئی برای اینکه از مرحله ئی به مرحلهٔ دیگر برسد باید از یک دورهٔ انتقالی بگذرد، و این دورههای انتقالی به ترتیب عبارتند از: - دورهٔ انتقال از شیوههای اشتراکی ابتدائی، - دورهٔ انتقال به سرمایه داری. و همهٔ جوامع باید از دورهٔ انتقال به سوی کمونیسم (که به نام دورهٔ سوسیالیستی خوانده میشود) نیز بگذرند. سوم اینکه: سرمایه داری، و همچنین کمونیسم، در نتیجهٔ تصادف و اتفاق، یا به هر گونهٔ استثنائی دیگر، پدید نمیآیند بلکه پدید آمدن آنها تابع قاعده ئی انضمامی و ضروری است. ۴- اکنون نخستین دسته از مسائل را طرح کنیم! منظور از مرحلهٔ ضروری چیست؟ چنانکه دوکوآ (Dhoquois) میگوید، کمونیسم ابتدائی یعنی نفی منشائی که آدمی بالضروره داشته است. غیر ممکن است بتوان بدون در نظر رفتن این مرحله، تحول آدمی را از عالم حیوانی به عالم انسانی تصور کرد. در این مرحله، تحولات مهمی صورت پذیرفتهاند که آثا آنها را هم اکنون نیز میتوان مشاهده کرد و شاید که همواره نیز این آثار باقی بمانند (منظورم این است که آدمی به عنوان «نوع» متمایز از حیوان باقی خواهد ماند و انسان از سیستمهای اجتماعی فراتر خواهد رفت). میخواهم بگویم که بعضی از خصائص انسان شاید در مرحلهٔ کمونیسم نیز باقی بمانند. این خصائص کدامند؟ به گمان من هنوز، شناخت درستی از این خصائص نداریم و مردمشناسی هم چیزی در این باره به ما نمیآموزد زیرا همهٔ نشانهای این مرحله از میان رفتهاند. فقط ممکن است بعضی از این خصائص را در چند جامعهٔ بدوی بازیافت و آنها را برای تدوین تصوراتی در زمینههای فلسفی و روانشناسی پایه قرار داد. فکر میکنم که تا هنگامی که دادههای ما در همین حد غیر یقینی و بسیار ابتدائی باقی بمانند خطر علم گرائی در این زمینه بسیار است. ۵- بحث دربارهٔ مرحله ئی که من آن را شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج (Mode de production tributaire) نامیدم، بسیار اساسی است. اگر بخواهیم تقسیم بندی متداول در دانشگاهها را بکار بریم، باید بگوئیم که این مرحله برای مورخان جالبتر است تا برای مردمشناسان؛ زیرا موضوع به تاریخ به همهٔ تمدنها مربوط میشود و میدانیم که تاریخ همهٔ تمدنها به شکل کاملا مشخص و قابل تمیز و غیر قابل بحث بر مبانی زیر استوار شده است: الف. رشد مهم نیروهای مولد: یعنی کشاورزی بوسیلهٔ مردم اسکان یافته، یعنی کسانی که میتوانند افزون بر تامین نیازها و حفظ بقای خود، مقادیر قابل ملاحظه ئی نیز اضافه تولید کنند و از این راه امکان فعالیتهای متعدد دیگری غیر از کشاورزی را – مانند فعالیتهای پیشه وری – فراهم آورند و امکان دهند تا شناختهای فنی و استفادهٔ از وسائل و ابزارها (البته به جز ماشینها) توسعه یابد. ب- پدید آمدن فعالیتهای رشد یافتهٔ غیر تولیدی، متناسب با میزان این اضافهٔ تولید. پ. پدید آمدن تقسیم طبقات اجتماعی، بر اساس زیر بنای اقتصادی. ت. پدید آمدن سازمان دولت به معنای کامل کلمه (مانند: دولت – مدینه، سلطنت، یا امپراطوری) که از حدود روستا فراتر رود. من دربارهٔ این مرحله (یعنی جامعهٔ خراجی) اعتقادات زیر را دارم: اول اینکه این مرحله شکلهای بس متعدد و متفاوت دارد. دوم اینکه با وجود این تعدد و تفاوت شکلها، همهٔ جوامع در این مرحله دارای خصائص مشترکی هستند. این خصائص مشترک را میتوان به طریق زیر حلاصه کرد: دست اندازی به اضافهٔ تولید و تصاحب آن در نتیجهٔ تسلط عوامل روبنائی امکان پذیر است و آن هم در اقتصادی که در آن ارزش مصرف حاکم باشد. سوم اینکه شیوهٔ اساسی تولید در این مرحله، شیوه ٔ تولید مبتنی بر خراج است. چهارم اینکه شیوهٔ تولید فئودالی یکی از انواع شیوهٔ تولید مبتنی بر خراج است. پنجم اینکه شیوهٔ تولید بردگی، استثنائی بیش نیست و در بیشتر اوقات جنبهٔ بین مرحله ئی دارد. ششم اینکه پیچیدگی ساختهای اجتماعی و اقتصادی این مرحله (و به علت همین پیچیدگی است که این همه شکلهای