نویسنده و موقعیت اجتماعی ۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
خوان فرانکو
ترجمهٔ مهین دانشور
تا مدت یک قرن و نیم، جمهوریهای آمریکای لاتین هر یک راهی جدا از هم سپردهاند، در مکزیک انقلابی اجتماعی بهوقوع پیوسته، جمعیت آرژانتین با مهاجرت اروپائیان بدان کشور دچار دگرگونی شده و پاراگوئه زیر سلطهٔ چند دیکتاتوری بوده است. روشن است که چنین عواملی، در هنر این قارهٔ وسیع و بهویژه بر ادبیات آن تأثیر گذاشته است، ادبیات هر یک از کشورهای این قاره صرفنظر از کیفیت آمریکای لاتینی، میتواند آرژانتینی، مکزیکی یا خاص پاراگوئه باشد. این گوناگونیها لزوماً از اوضاع سیاسی برنخاسته است. مسألهٔ بیسوادی، وجود یک تودهٔ عظیم روستائی و وضعیت نشر کتاب از عوامل بسیاری است که در کیفیت و کمیّت کار نویسندگان مؤثر بوده است. مفهوم این سخن آن نیست که کشورهای از نظر اجتماعی عقبمانده، از ادبیات با ارزش بهرهئی ندارند، بلکه مبیّن این نکته است که در چنین کشورهائی، هنرمند تنهاتر و وظیفهاش دشوارتر است. فیالمثل مجموعهٔ شعر «غمگین و شاد» (۱۹۲۲) از سزار وایهخو، که بسیاری از قطعات آن در زندان سروده شده، چه از حیث صورت و چه از جهت هدف، شاعر، با منظومهٔ سرود عام (Canto Genereat) (۱۹۵۰) اثر نرودا سخت متفاوت است. وایهخو، در «غمگین و شاد»، نگران ارتباط مستقیم با خواننده نیست، از این رو بهشیوهئی افراطی دست بهتجربه میزند حال آن که شاعر «سرود عام» با تودهٔ کثیری روبهرو است و نیاز بهاستفاده از اصول معانی و بیان دارد و میبینیم که فضای شعر بازتر و امکان رابطهٔ بیواسطهاش با خواننده بیشتر است.
پس، در این فصل خواهیم کوشید تا پارهئی از این شرائط محلی را با اشاره بهنواحی تحت سلطهٔ این شرائط و نیز تأثیر چنین شرائطی را بر هنرها و بالاخص ادبیات بهاختصار شرح دهیم.
فشار سیاسی
بیشتر کشورهای آمریکای لاتین در این قرن طعم فشار سیاسی را چشیدهاند و در بسیاری از این کشورها شرائطی مرگبار حکمفرما بوده است. دورانهای حکومت فرمانروایان مستبدی چون استرادا کابْرِرا (۱۹۲۰-۱۸۹۸) و خورخه اوبیگو در گواتمالا، رافائل تروخی یو (۶۰-۱۹۳۰) در جمهوری دومینیکن، خوآنوینسنته گومِس (۳۵-۱۹۰۸) در ونزوئلا و حکومت خاندان سوموزا در نیکاراگوئه این کشورها را از نظر فرهنگی بهبیابانهای برهوت مبدل کرد. در دیگر کشورها، حکومتهای دیکتاتوری هر چند زمانش کوتاهتر بود، اما فشارش بههمان اندازه ویرانگر بوده است. فیالمثل، در دوران دیکتاتوری دهسالهٔ پرون در آرژانتین، بسیاری از دانشمندان را از کشور تبعید کردند و بهقدرت رسیدن ختولیو وارگاس در برزیل، مخصوصاً در سالهای بحرانی ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ با دستگیری دستجمعی نویسندگان و روشنفکران، و کارگران و دهقانان و رهبران اتحادیههای کارگری همراه بود.
در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، فراوان میتوان یافت نمونههائی از مدارک و شواهد شخصی مردانی که بهدست عاملان استبداد به زندان افتاده یا مورد زجر و تعقیب قرار گرفتهاند -نرودا در منظومهٔ سرود عام «گونسالس ویده لا» را که در سال ۱۹۴۱ او را به گریز از کشور ناچار کرده بود به باد انتقاد میگیرد. گراسیلیا نو راموس که در سال ۱۹۳۶ در زمان حکومت خولیو وارگاس به همراه خورخه آمادو دستگیر شد شرح روزهائی را که در تبعیدگاه دیکتاتور گذرانده به نحوی ستایشانگیز به رشتهٔ تحریر در آورد. خوزه ماریا آرگهداس، گوستاو وال کارسل (متولد ۱۹۲۱) و خوآن سوآله (متولد ۱۸۹۸) داستان نویسان معاصر پرو که هر سه مدتی را در زندان سیاسی به سر بردند، رمانهائی بر مبنای تجربهها ی شخصی خود نوشتهاند. رمان «زندلت سِکستو» اثر آرگه داس که در سال ۱۹۶۱ نوشته شد ثمرهٔ دوران محبس نویسنده به روزگار دیکتاتوری ژنرال بناو یدس بوده است. رمان «زندان» (۱۹۵۱) اثر وال کارسل سندی است که پرده از وضع زندانهای پرو در دوران حکومت مانوئل اودریا برمیدارد و درهم شکستن بیرحمانهٔ شخصیت انسانی را فاش میکند. کتاب «مردان و میلهها» (۱۹۶۳) اثر خوآن سوآنه فریاد خشن و رقت انگیز مردی است که ظالمانه به زندان افتاده و ده سال از عمرش را در آن گذرانده است. «مردان واقعی» (۱۹۳۸) اثر آنتونیو آرائیس (متولد ۱۹۰۳) نیز توصیفی از زندانهای ونزوئلا در دوران حکومت گومِس است. به این ترتیب ردّ پای ادبیات زندان را در سراسر آمریکای لاتین میتوان گرفت و به شاهکارهائی در این نوع ادبی میتوان دست یافت.
اما، در بسیاری از کشورها، مشکلاتی که معلول حکومتهای استبدادی و فشار سیاسی است از عواقب مادی آن بسیار وسیعتر است. نویسندگان از شکنجههای کندتر اما به مراتب دردناکتر بیثمر ماندن، فقدان آزادی قلم و محیط فکری خردکننده رنج میبرند. به گفته میگل آنخل آستوریاس، تولد و زندگی در کشورهای آمریکای لاتین به مثابهءزاده شدن در گور است. هرگونه اعتراضی با مرگ یا حداقل تبعید کیفر مییابد و حتی ثبت این اعتراض به صورت ادبی نیز بیثمر میماند. کتابها را توقیف یا از انتشار آنها ممانعت میکنند. اما با این همه و علیرغم این شرائط نومیدکننده، نویسندگان همچنان مینویسند. اینان که بیشتر از شهرهای کوچک برخاستهاند نخستین گامها را همان گونه که ماریو مونته فورته تولدو نویسندهٔ گواتمالائی (متولد ۱۹۱۱) تشریح کرده، برمیدارند:
وقتی بسیار جوانند از طریق نشریههای دانشجوئی و مجلات کوچکی که گهگاه منتشر میشود خود را میشناسانند. پذیرش برخی از آنان در صفحات روزنامههای پایتخت، میدان این شناسائی را وسیعتر میکند و پس از آن، در نتیجهٔ یک سلسه حوادث، تغییر شکل میدهند و در سلک روزنامه نگاران حرفهئی در میآیند. بیش از نیمی از این نویسندگان جوان در دانشگاه و مخصوصاً در دانشکدهها ی حقوق و ادبیات به تحصیل میپردازند و در آنجا با تشکیل «انجمنها» و گروههای ادبی دست به انتشار نشریاتی میزنند که تیراژ آنها هرگز از ده شماره فراتر نمیرود.
تقریباً همه این نویسندگان خودآموختهاند و به حرفهٔ خویش عشق میورزند. در کتابخانههای خصوصی با ولع تمام کتاب میخوانند و به تشویق و حمایت برخی از روشنفکران جلسات بحث و گفتوگو ترتیب میدهند. بسیاری از این نویسندگان ولایتی، آثار کلاسیک را به همین طریق مطالعه میکنند. در میان نویسندگان حرفهئی حقیقی، تعداد کسانی که بتوانند به یک زبان خارجی صحبت کنند انگشت شمار است و نیز تعداد کسانی که ادبیات یا مسائل اجتماعی، اقتصادی و یا تاریخ کشور خود را نیک بشناسند فراوان نیستند.»
معهذا همین زمینههای معنوی محدود و حقیر میتواند آغاز راهی باشد. اما این راه یا به دست عاملان استبداد که فعالیتهای روشنفکری را خطری برای خود میشمارند، قطع میشود و یا در بسیاری از موارد بینام و نشان که محیط را باید عامل آن دانست به شکستی تلخ میانجامد. این چنین شکستی را یکی از داستان نویسان پاراگوئه به نام گابریل کاساکسیا (متولد ۱۹۰۷) در رمان «یاوه گو ۱۹۵۲» توصیف کرده است. رمان داستان انحطاط تدریجی و نویسنده ئی را در دهکده ئی عقب افتاده باز میگوید. مردی با زمینهٔ فکری فقیر و محدود، که در دوران تحصیل دانشگاهی، تنها مجموعهٔ شعری به چاپ رسانده با دختر وکیل دعاوی مرفه الحالی ازدواج میکند. به این ترتیب اوقات فراغتی به دست میآورد که به کار نوشتن بپردازد. اما قدرت پایداری در برابر انزوای فکری و حقارت زندگی روستائی را در خود نمییابد. سرانجام به میخواره قهاری بدل میشود و زندگیش به این ترتیب پایان مییابد.
این انزوای فکری در شهرهای کوچک و در سرتاسر آمریکای لاتین نوعی زندگی است. اما در دورههای دیکتاتوری، در نتیجهٔ محدودیتها و جدا ماندن از جهان خارج که به ناگزیر در شرائط فشارهای سخت سیاسی روی میدهد وضعیت بدتر و سختتر میشود. در چنین شرائطی موج جریانها ی هنری جهان خارج بسیار دیر به روشنفکران این کشورها میرسد و آنان بسیار دیرتر با این موجهای هنری آشنا میشوند و از آنجا که توانائی سفر نیز ندارند در چارچوب افکاری که مدتها است که در دیگر نقاط جهان منسوخ شده و از رواج افتاده محبوس میماند. وضع پاراگوئه موید این نکته است. در این کشور تا سالهای نخستین قرن بیستم سبک رمانتیسم مکتب رایج ادبی بود و مدرنیسم تا سال ۱۹۲۳ که روزنامه «خوونتود» انتشار یافت ناشناخته مانده بود.
نویسنده میتوانست به شیوهها ی گوناگون بر این انزوا فائق آید. مدرنیستها، فی المثل آن را وسیله ئی برای تفاخر یافتند. بدین معنی که فقدان درک هنری مردم را علت انزوای خویش به شمار آوردند. اما، زندگی آن دسته از مدرنیستها ی آمریکای مرکزی از توفیق هنری کمتر ی برخوردار بودند نشان دهندهٔ سرنوشت غم انگیز کسانی است که در جهان خارج ناشناخته ماندند. سولون آرگه یو (۱۹۲۰-۱۸۸۰) شاعر اهل نیکاراگوئه به نیروهای ساپانا پیوست و به قتل رسید. هم میهن او آنخل سالکادو (۱۹۲۰-۱۸۹۴) در جوانی به بیماری سل درگذشت. لوئیس آنخل وی یا (نیکاراگوئه،۱۸۸۶-۱۹۰۷) و خوان رامون مولینا (هندوراس، ۱۹۰۹-۱۸۷۵) خودکشی کردند و یکی از برجستهتر ین شاعران آمریکای مرکزی، آلفونسو کورتس (متولد ۱۸۸۹) از سال ۱۹۲۷ تاکنون در بیمارستان امراض روانی به سر میبرد. تنها مدرنیستها ئی چون انریکه گومس کاری یو (گواتمالا ۱۹۲۷-۱۸۷۳)، خوزه سانتوس چوکائو (پرو ۱۹۳۴-۱۸۷۵) و شاعر نیکاراگوئه روبن داریو (۱۹۱۶-۱۸۶۷) که شهرتی جهانی یافتند توانستند این شرائط را از سر بگذرانند و باقی بمانند. قابل توجه است که خودپسندی و نفع طلبی این سه تن آنان را در تشریک مساعی یا مستبدان و حتی مداهنه و چاپلوسی آنان وادار میساخت.
نسل جدیدتر، ار برج عاج فرود آمدند و به صف مبارزه پیوستند. بسیاری از آنان به احزاب جناح چپ گرویدند و برخی نیز در مبارزات سیاسی به کام مرگ افتادند. پاره ئی نیز به دلیل مشکلات سیاسی یا از آن رو که راه دیگری برای ادامهٔ هنر خود نیافتند به تبعید تن دادند. بوئنوس آیرس و مکزیک پر است از هنرمندان برجسته ئی چون اگوستسورو آپاستسوس (پاراگوئه، متولد ۱۹۱۷)، لوئیس کاردوساای آراگون (گواتمالا، متولد ۱۹۲۳)، کارلوس سولورسانو (متولد ۱۹۲۲) و ارنستو مخیاسانچس (نیکاراگوئه متولد ۱۹۲۳)؛ که از پاراگوئه یا آمریکای مرکزی، «گریز به آن سوی مرزها» و یا «پناه جستن در کوهستانها» میتواند راه چاره ئی باشید. اما این فرار به کوهستان تنها فرار جسمانی نیست. شعر توصیفی، شعر مذهبی و شعر عرفانی دورانها ی دیکتاتوری نشانه ئی از این گریز است. در واقع فرمانروایان مستبد خود قلمرو ادبی مجاز را تعیین میکنند. در مورد فولکورو افسانه نیز که نوع ادبی رایج در کشورهائی چون هندوراس است وضع چنین است. مهم اینکه حتی در این زمینهها و نیز در مورد تعبیری که نویسنده از «تودهٔ مردم» دارد محدودیت بسیار است. فی المثل، در میان جزائر اسپانیایی زبان دریای کارائیب، تنها جمهوری دومینیکن از جنبش ادبی آفرو- آنتیلی به دور مانده است، با آنکه سیاه پوستان و مولاتوها بخش بزرگی از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. این مسأله را میتوان تا اندازه ئی به عوامل تاریخی، خاصه دشمنی دیرینهٔ این جمهوری یا هائیتی که غالب جمعیت آن را سیاه پوستان تشکیل میدهند وابسته دانست. اما فقدان عنصر سیاه پوست در آثار ادبی این کشور معلول سیاست نژادی تروخی یو است. در حالی که در کوبا نهضت آفرو کوبائی به صورت نیازی اساسی در میآید و همهٔ نژادها را زیر لوای فرهنگ ملی جمع میآورد در دومینیکن این جنبهٔ فرهنگ همچنان فراموش مانده است. البته مانوئل دل کابرال (متولد ۱۹۰۷) شاعر پیشرو این سرزمین را باید مستثنی دانست. وی با آنکه در مقدمه ئی بر مجموعه اشعارش وجود هنر آمریکائی و شعر سیاهپوستان را نفی میکند کتابی با نام «شعر سیاهپوستی ۱۹۳۵» انتشار داده است. اما بنا به نظر یکی از منتقدان، حتی این اشعار تأکیدی بر «جنبهٔ بدوی سیاهپوست در مفهوم منفی آن» است. تمایلی که به تازگی در برخی از کشورهای تحت فشار (مانند نیکاراگوئه) پدید آمده پیوستگی هنر پیشرو طغیان است. ارنستو کاردنال شاعر بزرگ نیکاراگوئه نمونه ئی از این دست است. کاردنال پیرو سبک ویتمن و مردی سخت متدین است و شعرش تلفیقی است از دین، سیاست و اخلاق. وی در کتاب «مکاشفه» از مسائلی چون بمب هیدروژنی، دنیای نو و ماهیت شر سخن میگوید.
شاید تصور شود که در کشورهای تحت سلطهٔ استبداد، تجربهها و رویدادها تنها در حافظهٔ تبعیدشدگان محفوظ میماند. اما در واقع چنین نیست. دو نویسندهٔ برجسته، آگوستوروآ باستوس و میکل آنخل آستوریاس، نخستین از پاراگوئه و دیگری از گواتمالا، علی رغم تحدید و منع محیط، در آمریکای لاتین و حتی در جهان به شهرت رسیدند. زندگی این دو نویسنده شباهت بسیار به یکدیگر داشته است. هر دو در دورانی زیستهاند که کشورشان از یک آزادی نسبی برخوردار بوده و در نتیجه توانستهاند به کار نوشتن بپردازند. و مطالعات خود را ادامه دهند. هر دو پیش از جلای وطن سالها به عنوان مفسّر رادیو و روزنامه نگار کار کردهاند و هر دو برای نوشتن رمان رمانی درباره کشورهای تحت فشار، راهی مشابه برگزیدهاند چرا که شیوه استناد به وقایع را به کنار نهاده و از افسانه و اسطوره و تخیل مدد گرفتهاند تا نیروهای نیمه هشیاری که اذهان مردم وطنشان را انباشته به خواننده بشناسانند. هر دو دریافتند که تنها با نشان دادن تصویر کاملی از این مردم، با همهٔ پیچیدگی و غنای آن میتوانند توجه جهانیان را (که عموماً از این سرزمینها بیخبرند) به داستان جلب کنند.
آقای رئیس جمهور آستوریاس (۱۹۴۶) همهٔ طبقات جامعه را از گدا تا رئیس جمهور در بر میگیرد و دست و پا زدن همه را در چنگال وحشت و تهدید مرگ نشان میدهد. «مردانی از ذرت» تصویر دوره ئی طولانی در تاریخ گواتمالا است و موضوع اصلی آن کوتاه شدن دست سرخ پوستان از زمین و تبدیل کشاورزی به نوعی تجارت است. به همین نحو نیز، «پسر انسان، ۱۹۵۹» اثر روآیاستوس تاریخ کشور پاراگوئه را از اواسط قرن نوزدهم تا پایان جنگ چاکو شامل میشود. در «مردانی از ذرت» و «پسر انسان» این چشم انداز تاریخی نویسندگان را یاری میدهد تا بر یکی از مشکلات پرداختن تصویری نه چندان سیاه از زندگی فائق آیند. آستوریاس و باستوس، در این دو اثر با شرح تلاش و کشمش سالیان بسیار، مفهوم تداومی به فداکاریها و تنازع آدمی بخشیدهاند، معهذا هر نویسنده به جنبهٔ دیگری نیز پرداختهاند؛ اتلاف کامل عنصر انسانی، که عذاب زندگی در دوران استبداد است و این چیزی به مراتب دردناکتر از رنج جسمانی است. رمان آقای رئیس جمهور آستورباس و داستان کوتاه «حفاری» اثر روآباستوس نمایشگر دوران کابوس وار عقیم و بیحاصلی است که در آن طغیان کنندگان در برابر «وضع موجود» به خواری کشته میشوند. آثار نویسندگانی چون باستوس و آستورباس و نیز فوران ناگهانی هنرهای گوناگون در دورهها ی کوتاهی که از آزادی نصیب مییابند نشانی از اتلاف غم انگیز استعدادهای انسانی است، مسأله ئی که جزء لاینفک حکومتها ی استبدادی است. با وجود این دیکتاتورها را نباید سرسختتر ین دشمنان هنرمند به شمار آورد. استردا کابر راوتِر وخی یو کوششها ی گمراه و ناشیانه ئی در حمایت از هنر به عمل آوردند. در حقیقت باید گفت که فرهنگ ملی کشوری چون ال سالوادور که نوع حکومت آن نه استبدادی که اُلیگارشی است و عده ئی مستبد فاقد احساس بر مصدر قدرت تکیه زدهاند بیش از کشور همسایهاش گواتمالا، که به دنبال هر دوران تاریک استبداد روزهای روشنی نیز داشته، زیان دیده است.
مسأله کشور کوچک؛ اروگوئه
در کشورهائی که نام برده شد، حتی بدون حکومت دیکتاتوری نیز، مشکل بزرگی در برابر نویسندگان وجود دارد و آن مشکل خواننده است. جمهوریها ی آمریکای مرکزی، جزائر کارائیب و بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی بسیار کم جمعیتاند و این جمعیت اندک مخصوصاً وقتی مسأله بیسوادی نیز در نظر گرفته شود نمیتواند خوانندهٔ بسیار درخود بپرورد. کستاریکا، نیکاراگوئه، پاناما و پاراگوئه هریک کمتر از دو میلیون نفر جمعیت دارند و بولیوی، جمهوری دومینیکن، ال سالوادور، گواتمالا، هندوراس و اروگوئه هریک کمتر از چهار میلیون. روشن است که در هیچ یک از این کشورها وجود تأتر بزرگ تجاری یا چاپ کتاب به تعداد بسیار زیاد که برای ناشران سودمند باشد امکان پذیر نیست و این مسأله به خودی خود محدودیتهائی برای هنرمند بهوجود میآورد. چنان که یکی از منتقدان خاطرنشان کرده است «در کستاریکا، بهفروش رساندن رمان، کار حضرت فیل است. تیراژ کتاب ندرتاً بهبیش از هزار نسخه میرسد و با آن که سازمانهای انتشاراتی خوبی دست اندرکارند اما بهعلت فروش کم، چاپ کتاب بهندرت خرج خود را تأمین میکند.« در چنین شرائطی، نویسندگان یکی از این دو راه را در پیش میگیرند؛ یا آثار خود را بهوسیله سازمانهای انتشاراتی دولتی بهچاپ میرسانند یا داستان کوتاه مینویسند و در روزنامهها و مجلات هفتگی انتشار میدهند. در واقع در اروگوئه و کستاریکا و بسیاری از کشورهای کوچک دیگر داستان کوتاه نوع ادبی مطلوبتری است تا رمان. و این نکته نیز گفتنی و مهم است که روکه دالتون یکی از شاعران طراز اول ال سالوادور اکنون در کوبا بسر میبرد و در همین کشور کار میکند.
مشکل بزرگ دیگری که کشورهای کوچک با آن مواجهند خشکیدن چشمههای الهام نویسندگان است. آنا در جستوجوی محرکی که در وطن نمییابند تن بهمهاجرت میدهند. اروگوئه از این لحاظ بهسختی زیان دیده است. چه، بسیاری از نویسندگان بزرگ آن، کسانی چون فلو ریسنو سانچس (۱۹۱۰-۱۸۷۵) و اوراسیو کیروگا (۱۹۳۷-۱۸۷۸) مرزوبوم خود را ترک گفتند و در آرژانتین رحل اقامت افکندند. معذلک مورد ال سالوادور، نشاندهندهٔ یکی دیگر از مشکلات فرهنگی است که کشورهای کوچک با آن روبهرو هستند، مشکلی که در برابر نویسندگان حرفهئی قد برمیافرازد. ظرفیت محدود این کشورها سبب میشود که ادبا غالباً بهعنوان سیاستمدار، روزنامهنویس و دیپلمات نیز بهفعالیت بپردازند. سه شخصیت برجسته ادبیات ال سالوادور، فرانسیسکو گاویدیا (۱۹۵۵-۱۸۷۵)، آلبرتو ماسفرر (۱۹۳۲-۱۸۵۸) و آرتورو آمبروگی (۱۹۳۶-۱۸۷۵) همه گذشته از ادبیات در زمینهٔ سیاست نیز فعالیتهای گوناگونی داشتهاند. در چنین کشورهای کوچکی، نویسنده بار مسئولیت خاص را نیز بر دوش دارد بدین معنی که رابطی میان محیط خویش و جنبشهای وسیع در فرهنگ جهانی است. از این رو، نقش نویسنده در جامعه ضرورتاً جنبهئی جهانشمول به خودش میگیرد. در کشورهای کوچک، هرگاه این کیفیت کاستی میگیرد پرداختن بهمسائل محدود و کوچک محلی، وضع نویسنده را بهخطر میافکند. در کستاریکا نویسندگان بسیاری چون کلودیو گوتسالس روکاوادو (۱۹۲۵-۱۸۶۵)، کارمن لیرا (۱۹۴۹-۱۸۸۸)، ریکاردو فرناندس گوآردیا (۱۹۵۰-۱۸۶۷) و مانوئل گونسالس سلدون(۱۹۴۹-۱۸۶۴) را میتوان یافت که هر چند داستانهای دلانگیزی پرداختهاند اما محدودیت دید آنان را بهسبب همین پرداختن بهمسائل محلی آشکار را میتوان دریافت.
در میان کشورهای کوچک آمریکای لاتین، اروگوئه، در ایجاد فرهنگی شاخص و متمایز موفقتر از دیگران بوده است. این مسأله از سوئی بههمجواری با بوئنوس آیرس - که خود میتواند محرم باشد - ارتباط مییابد و از سوی دیگر بهاین واقعیت که مونته ویدئو بندری است بزرگ و بینالمللی، اما از عوامل مهم دیگر نیز غافل نباید ماند. نسبت بهدیگر کشورها آمریکای لاتین، تنها در اروگوئه تعداد با سوادان بهراستی زیاد است (۹۷ درصد کل جمعیت). طبقهٔ متوسط را گروه کثیری مشتمل بر ۰۰۰و۲۵۰ کارمند دولت تشکیل میدهد که آن نیز در چنین خاک کم وسعتی رقمی غولآسا است. این دو عامل - کثرت تعداد باسوادان و وسعت طبقهٔ متوسط - سبب شده است که مونته ویدئو از داشتن یک محیط روشنفکر، که تأثیری بهمراتب بیش از رویدادهای فکری دیگر پایتختهای آمریکای لاتین دارد بر خود ببالد.در این شهر بنگاه انتشاراتی آبرومندی بهنام (آلفا) در کار نشر و چاپ فعالیت دارد و نشریهٔ ادبی معتبری بهنام «نومرو» منتشر میشود. شیوههای اصیل و خاص اروگوئه در ادبیات و نقاشی (مانند کونستراکتیویسم) رو بهتکامل نهاده و نقد ادبی بر پایهئی بلند استوار است. با وجود این،چنان که پیش از این متذکر شدیم وسعت اندک این سرزمین تأثیری قاطع بر طرز تفکر نویسندگان بر جای نهاده است. آنان خود را در قفس تنگ رویدادهای بومی و محلی محبوس میبینند و طبیعی است که نگاه خود را بهآن سوی مرزها بدوزند. خوزه انریکه رودو، یکی از روشنفکران طراز آمریکای لاتین در نخستین دههٔ قرن حاضر، محققاً در نتیجه همین کم مایگی سنت فرهنگی اروگوئه بود که خود را نخستین و بزرگترین نویسندهٔ آمریکای لاتین میشمرد.بههمین سبب نیز بود که بهیکی از نویسندگان و شاعران اروگوئه، پاتوقی بهنام خوآنا ایباربو رو (متولد ۱۸۹۵) لقب «خوآنای آمریکا» داده شد. یکی از نویسندگان اروگوئه که پیشتر ایام زندگی را در آرژانتین گذرانده است ضمن یکی از داستانهای مجموعهٔ «میهن» با لحنی تلخ از دلبستگی احمقانهٔ انسان بهمرزهای ملی سخن میگوید. این احساس جهانوطنی بیتردید بازتابی از تجربههای شخصی اوست.
اکنون شاید این تصور حاصل شود، که آثار ادبی اروگوئه، همانند بسیاری از نمونههای ادبی آرژانتین آثاری جهانی است. اما در واقع چنین نیست. درست است که شعر بهمسائل کلی میپردازد و این بخصوص در مورد «خوآنای آمریکا» صادق است زیرا وی در بهترین اشعار خود از طبیعت کلی سخن میگوید و نه از طبیعت خاص اروگوئه، و نیز هرچند شاعران بزرگ دیگری چون خولیوکا سال (۱۹۵۴-۱۸۸۹)، امیلیو اورییه (متولد ۱۸۹۳)، کارلوس ساپات ارکاستی (متولد ۱۸۸۷)، ساراده ایبانیس (متولد ۱۹۱۰) و ایده آویاری نیو (متولد ۱۹۲۰) در عرصههائی از احساس و تجربه دست به جستوجو زدهاند که ارتباط چندان با احساسات ملی ندارند، اما رمان و داستان کوتاه اروگوئه جلوهگاه واقعیات خاص این سرزمین است، تا دههٔ ۱۹۴۰ هرگاه نویسندهئی درصدد ابراز دلبستگی و پیوندش با مسائل خاص اروگوئه بر میآمد دربارهٔ روستاهای آن مینوشت. از همین جا است که سنتهای گاوچرانان در داستانهای فرنان سیلوا والدس (متولد ۱۸۸۷) و پدرو لئاندرو ایدوچه ثبت شد و باقی مانده است. اما دو تن از نویسندگانی که در دههٔ ۱۹۳۰ به شهرت رسیدند بهنام فرانسیسکو اسپینولا (متولد ۱۹۰۱) و انریکه آموریم (۱۹۶۰-۱۹۰۰)، دست از توصیف زندگی گاوچرانان بدان صورت کلیشهئی برداشتند و پرده از فقر و فافه و تضادهای اندوهبار روستائیان برگرفتند. نویسندهٔ اول، اسپینولا، بهروابط عاطفی مردم توجه دارد در حالی که آموریم که نویسندهئی است پر کار، تضادهای عمیق اجتماعی زندگی روستائیان را روشن میسازد. در «اسب و سایهاش،۱۹۴۱» بهمسأله برخورد میان کریولها و مهاجران میپردازد و در آگیلار زارع، ۱۹۳۴ بیگانگی و کنده شدن انسان شهری از زمین مسأله مورد توجه اوست. سرباز شهوتران رمان «مصب،۱۹۵۸» نیز تجسمی از تاریخ اروگوئه است. مردی که از دو خانواده، یکی مشروع و قانونی و دیگری نامشروع سرپرستی میکند شاهد دگرگونی و انهدام زندگی بدوی و آرامی است که آن را سخت دوست میداشته است.
اما در سالهای اخیر، این نکته مسلم گردیده است که هستهٔ اصلی مشکلات اروگوئه دیگر مسائل روستائی نیست. اروگوئه امروز کشور منشیها و کارمندان دولت است و مخاطراتی که این طبقه با آن مواجهند نه ستمگری و خشونت بل خودپرستیها و ترس از نداشتن امنیت اجتماعی است. بههمینجهت است که آدمهای رمانهای ماریوبندتی و کارلوسمارتینس مورنو دو تن از نویسندگان معاصر اروگوئه را کارمندان دولت تشکیل میدهند. فیالمثل قهرمان رمان »دیوار،۱۹۶۲» اثر مارتینس مورنو، روزنامهنویسی است که طی سفری بهکوبا، آنچه را که میبیند با بیعلاقگی و نومیدی آرام هممیهنان خود مقایسه میکند میان این دو تضادی عظیم مییابد. آدمهای داستان کوتاه «بودجه» اثر ماریو بندئی، کارمندان دولتند که تنها هدف و مقصودشان در زندگی افزایش حقوق است و بس. هم در رمان «متارکه» اثر یندئی و هم در داستان کوتاه «کبوتر»اثر مارتینس، زندگی محقر قهرمانانی که دردام زندگی روزمره گرفتار آمدهاند کیفیتی غمانگیز مییابد. «کبوتر» داستان کارمند بازنشستهئی است که چشم امید تنها بهروزی دوخته است که کبوترش یک بار دیگر جایزه اول مسابقه فصل را برباید.
توجه این دسته از نویسندگان نسل جدید بهشرائط و اوضاع خاص اروگوئه، در حقیقت ادبیاتی را بنیان نهاده است که از وابستگیها و روابط ملی فراتر میرود، زیرا خصوصیت انسانی و مسائلی که فیالمثل در آثار مورنو و بندئی مورد بحث قرار میگیرد شباهت تام و تمامی با خصوصیات انسانی و مسائل آثار ادبی اروپائی دارد. میبینیم که غالب آثار نویسندگان جدید اروگوئه بهکمک پیشرفت قابل توجهی که در امر انتشارات حاصل شده، با آن که ظاهراً تنها بهبیان رویدادهای منطقهئی و بومی میپردازند بیش از ادبیات دیگر کشورهای کوچک آمریکای لاتین در مسیر جریان ادبیات جهانی قرار دارند. با این همه، یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر این کشور، خوآن کارلوس اونهتی (متولد ۱۹۰۹) را به سختی میتوان در شمار نویسندگان اروگوئه محسوب داشت چرا که سالهای بسیاری در بوئنوس آیرس زیسته و این شهر صحنهٔ پارهئی از داستانهای او را تشکیل میدهد. در داستانهای اونهتی سیمای مردم ستمکشیده و تنهائی تصویر شده است که زندگیشان را در ناکجاآبادی مبهم و مهآلود میگذرد. قهرمان رمان «کارخانهٔ کشتی سازی،۱۹۶۱» مدیر یک کارخانهٔ تعمیر کشتی است اما هرگز کشتیئی برای تعمیر بدانجا نمیآید. این خالی بودن کارخانه بهخلائی که زندگی مرد را در خود گرفته اشاره دارد. مضامین و مکانهای وقوع داستانهای اونهتی هرچه هست منطقهئی نیست اما شاید در تمایل اصلی او بهبیان تنهائی و انحطاطی که از ناتوانی در ارتباط ناشی میشود مقصودی نهفته باشد. در نظر وی کمال با زوال یکسان است و زندگی درجریان خود، اندک اندک رو بهفساد میرود. چنین اعتقادی نمیتواند از آنِ مردی باشد که در کشوری جوان با آیندهئی روشن و پرامید زندگی میکند بلکه برداشت انسانی است که خود را قربانی حادثات زمانه میداند، حادثاتی که خود از مهار کردن آنها عاجز است. در دنیائی که مسأله وسعت روز بهروز اهمیت بیشتر مییابد، کوچکی خاک یکی دیگر از دشواریها است. در چنین وضعیتی، فهمیدن، تنها محدودیتها را میشناساند و نومیدی بهبار میآورد.
مسأله هوّیت: پاناما و پوئرتوریکو
پاناما و پوئرتوریکو کشورهای کوچکی هستند که در آنها مسأله هویت ملی از اهمیتی خاص برخوردار است. عمر کشور پاناما از عمر کانال فراتر نمیرود. از این رو روشنفکران و نویسندگان این سرزمین بهداشتن هویتی متمایز نباید چندان شگفتیآور باشد. امروزه مسأله روشنفکر پوئرتوریکویی این است که گذشتهٔ میهن خود را -که پارهئی از دنیای اسپانیائی زبان بوده است-با امروز آن، به عنوان تابعی از یک دولت مقتدر آنگلوساکسون آشتی دهد.
نویسندگان و شاعران بزرگ پاناما چون گی برموآندروه (۱۹۴۰-۱۸۷۹) و ریکاردو میرو (۱۹۴۰-۱۸۸۳) اساساً بهایجاد حس آگاهی ملی در هممیهنان خود دلبستگی داشتند. میرو، در جشن استقلال کشور، اشعاری سرود بهاین قصد خاص که توسط دانشآموزان مدارس خوانده و حفظ شود. با وجود چنین کوششهای هشیارانهئی که در راه ایجاد ادبیات ملی بهکار میرفت لزوم برقراری جایزهئی ادبی که مشوق نویسندگان باشد نیز احساس میشد. این جایزه کهبهنام «ریکاردو میرو» شهرت یافت بیش از آن که نویسندگان پاناما محرک کافی در گسترش احساسات ملی نیرومندی در این سرزمین بیابند بهوجود آمد. بسیاری از نویسندگان معاصر پاناما،ابتدا آثار خود را در سایهٔ حمایت این جایزه ادبی چاپ و منتشر ساختند.
اعتراض، هستهٔ مرکزی رمان پانامارا تشکیل میدهد و این موضوع شگفتی نیست. خوآکین پلئیو سده نیو (متولد ۱۹۲۲)، برنده جایزه میرو در اثری با عنوان «ماه سبز،۱۹۵۱» از مظالمی که در منطقهٔ کانال روی میدهد پرده برمیدارد و بهترین نمونههای شعر پاناما، متعلق بهدمتریو کورسی(۱۹۵۷-۱۸۹۹) از اغتشاشهای زمین وطنی حوزهٔ کانال تأثیر میپذیرد. خود دربارهٔ این منطقه میگوید: «سفیدپوستان این منطقه را میشناسم، سیاهان آن را میشناسم و دورگهها را نیز و از سرار زندگی و معجزاتشان آگاهم.» این موضوع در مورد نویسنده برجسته معاصر پاناما روگلیوسینان (متولد۱۹۰۴) صادق است که با وجود استفاده از صناعات پیشرو و خلق آثار خیالپردازانه و نیز با وجود دیدگاههای جهانشمولی طبیعت شگفتانگیز مرز و بوم خود را به شیوهٔ درخشانی در برابر خواننده میگسترد و در رمان «ماه تمام، ۱۹۴۷» خواننده را به اعماق جهانی از تجاوزات جنسی، اغتشاشها، ثروتهای مادی، اختلاط نژادها و ملیتهای گوناگون که مجموعاً محیط کانال پاناما را تشکیل میدهند میکشاند. زندگی آدمهای این رمان میان دو دنیای مختلف، پاناما و آمریکای شمالی، و حوادث جهانی که در این برزخ روی میدهد در نوسان است.
مسأله عمدهٔ نویسندگان جدید پوئرتوریکو تهدید است که از سوی ایالات متحده نسبت بهفرهنگ سنتی این کشور اعمال میشود. به گفتهٔ یکی از منتقدان:
شیوهٔ زندگی آمریکائی که بهعلت مجاورت و از طریق مدارس، کتابها، مسافرتهای مکرر مردم پوئرتوریکو بهایالات متحدهٔ تعلیماتی که طبقهٔ پیشرو در آنجا میبینند، مناسبات بازرگانی، سینما، و در مقیاس کوچکتر تلویزیون و رادیو در جامعهٔ ما رسوخ کرده تأثیری عمیق بر محیط زندگی ما برجا نهاده است. این درست است که در رژیم جدید تعداد مدارس کشور افزایش یافته و از سال ۱۹۰۳ بهاین طرف دانشگاه هم داشتهایم، لیکن از آنجا که .... تحصیل در مدارس ما همچنان بهزبان انگلیسی است و زبان اسپانیائی نقش درجهٔ دوم یافته، باید گفت که دستگاه آموزش عمومی سیر قهقرائی داشته است.
پولی که ایالات متحده در دانشگاه پوئرتوریکو ریخته، آن را بهیکی از مجّهزترین دانشگاههای آمریکائی مبدل کرده است. اما مسأله حفظ سنتهای اسپانیائی این جزیزه موجب نگرانی عمیق بسیاری از روشنفکران برجستهٔ پوئرتوریکو را فراهم آورده است. عجیب نیست که پارهئی از بهترین و وفادارترین طرفداران فرهنگ اسپانیائی، در پوئرتوریکو پرورش یافتهاند و در فصلنامه دانشگاه بهنام «لاتوره» مقالاتی که درباب ادبیات اسپانیائی بهچاپ میرسد بر دیگر مطالب فزونی دارد.
در میان نویسندگان پوئرتوریکو - مانند نویسندگان غالب کشورهای آمریکای لاتین - بسیارند کسانی که در آثار خود بهطبیعت زندگی روستانشینی توجه نشان دادهاند. برجستهترین چهرههای این گروه شاعری است به نام ویر خیلیو داو یلا (۱۹۴۳-۱۸۶۹) و نویسندهئی بهنام انریکه آ لاگرا (متولد ۱۹۰۶). با وجود آن که تعداد سفیدپوستان در این کشور فزونی داردو سیاهپوستان در اقلیتاند اما یکی از مفاخر این سرزمین، لوئیس پالس ماتوس (۱۹۵۹-۱۸۹۰) پروردهٔ مکتب آفرو - آنتیلی است. یادهای طنزآبود و مکّرر او را از آفریقا باید بهمنزلهٔ تفسیر غیرمستقیمی از تمدن بیش از حد ذهنی سفیدپوستان و بهطور کلی فرهنگ آنگلوساکسون دانست. اما شعر پالس ماتوس بهصورت پدیدهئی منفرد و مجزّا در ادبیات پوئرتوریکو باقی مانده است زیرا در این سرزمین کمتر از دیگر کشورهای کارائیب سنت آفریقائی بهصورت بخش مهمی از فرهنگ ملی مورد توجه قرار میگیرد.
نویسندگان معاصر پوئرتوریکو نگران مسأله هویتاند. مهمترین آنان رنهمارکس است که داستان کوتاه و نمایشنامه مینویسد. در نمایشنامهٔ «ارابه، ۱۹۵۳» مارکس بهمسأله شایان توجه مهاجرت به ایالات متحده میپردازد؛ دهقانی پوئرتوریکوئی،پس از سالها اقامت در نیویورک بهمیهن بازمیگردد و در آنجا، بهعدم تناسب وضع موجود خود با زندگی گذشته پی میبرد. یکی از تکاندهندهترین داستانهای کوتاه مارکس اثری است با عنوان «اینجا در کشتی، جسدی افتاده است». این اثر،در نخستین نگاه، داستان غمانگیز ازدواجی است که در آن مردی مغلوب زن خود را میکشد و زان پس خود را مقطوعالنسل میسازد، اما با اندکی تعمق آن را روابط آگاهانهئی مییابیم که از فرو مردن نیرو و ارزشهای پوئرتوریکو در زیر سلطهٔ فرهنگی مادی و بیگانه سخن میگوید.
مسألهٔ خشونت: ونزوئلا و کلمبیا
ونزوئلا و کلمبیا، با جمعیتی بهترتیب هشت و پانزده میلیون نفر، هر دو با مشکل یکپارچه کردن مناطق پراکنده و بسیار دور ازهم و برقراری حکومت قانون در قلمرو وسیع روبهرو بودهاند که از نقاط مرتفع کوهستانی تا نواحی جلگهئی بخشی از حوزهٔ آمازون را در برمیگیرد. در هر دو کشور،تودههای عقبماندهٔ روستائی و کثرت بیسوادان (۵۸درصد در ونزوئلا و ۳۷ درصد در کلمبیا)، نواحی روستائی را در برابر بلای حکام محلی و شورش باغبان بیدفاع گذارده است. طبقه روشنفکر و با فرهنگ شهرهای بزرگ ونزوئلا و کلمبیا با مردم دیگر نقاط که هرج و مرج و آشوب بر آنها حکوممت میکند وجوه مشترک اندکی دارد. هنرمند و نویسنده بهسادگی میتواند زندگی خود را در چارچوب تمدن شهری محدود سازد و خود را هم پایهٔ اروپائیان و زندگی خود را استوار بودند که در حد خود شکلی ا ز مخالفت و ستیز بود از این دست بودند. خوزه آسونسیون سیلوا (۹۶-۱۸۶۵)، پورفی ریو باریاخاکوب (۱۹۴۳-۱۸۸۳)، گی پرمودا لنسیا (۱۹۴۳-۱۸۷۳)، از کلمبیا و مانوئل دیباس رودریگس (۱۹۲۷-۱۸۷۱) و پدرو درمی تیسی (۱۹۵۴-۱۸۷۲) از ونزوئلا همه در تحقیر و مخالفت با محیط اتفاق نظر داشتند.
بسیاری از هنرمندان مدرنیست و دیگر نویسندگان طراز اول چند دههٔ نخستین قرن حاضر از میان اشراف برخاسته بودند و طبیعتاً آثارشان آئینهٔ افکار خواص جامعه بود. دو تن از نویسندگان نامدار ونزوئلا بهنام روفینو بلا نکوفومبونا (۱۹۴۴۰۱۸۷۴) و تر زاده لاپارا (۱۹۲۶-۱۸۹۱) نیز تبار اشرافی داشتند. تر زاده لاپارا یکی از زنان برجسته نویسنده در آمریکای لاتین است. یکی از رمانهای او «ایفی گنیا،۱۹۲۴» -که با عنوان «خاطرات بانوئی جوان و دلتنگ» ترجمه شده است - داستان زن جوانی است که در اروپا تحصیل کرده و اکنون در ولایت عقبافتاده و محدود کاراکاس زندگی خشک و بیثمری را میگذراند. عشقی که ترزاده لاپارا نسبت به سرزمین اجدادی خویش ابراز میدارد با دلتنگی و غم غربت همراه است، دلتنگی برای کشتزارهای نیشکر که خود دوران کودکی را در آنجا گذرانده است و در «یادگارهای ننه بلاتکا،۱۹۲۹» بار دیگر از آن سخن میگوید. نیمی از افسون این رمان به سبب دلتنگی و اندوهی است که نویسنده در از دست رفتن زندگی خانوادگی (پدر سالاری) - که به هنگام نوشتن این اثر نیز رو به انحطاط نهاده بود نشان میدهد. در این دوره، نویسنده میتوانست با استفادهٔ استادانه از وقایع و رویدادهای زندگی طبقات متوسط شهرنشین و مردم ولایات، در قالبهای ادبیات سنتی آثار خود را بیافریند و هیچ نیازی بهابداع قالبهای تازه و نو نداشت. نویسندگان بسیاری از این دست در ونزوئلا و کلمبیا هستند. مشهورترین آنها توماس کارای کییا (۱۹۴۰-۱۸۸۵) نویسندهٔ کلمبیایی است که رمانها و داستانهای کوتاه او از حیث موضوع و سبک نگارش، برای کسانی که با سنتهای ادبی اسپانیا آشنائی دارند بیگانه نیست. کاراس کییا بهندرت از زندگی و عادات و روابط انسانی و رسوم ولایت آتنی یوکیا که با روابط و رسوم شهرستانهای اسپانیا شباهتی بسیار نزدیک دارد منحرف میگردد. استفادهٔ مکرر او از افسانههای عامیانه بهآثارش لحنی آشنا میبخشد. در حقیقت خوانندگان داستانهای او و ترزادهلاپارا بهحق میان زندگی کلمبیائی و ونزوئلائی با زندگی مردم اسپانیا تفاوت اندکی مییابند. این نویسندگان، گهگاه بهخواننده فرصت میدهند تا از ورای قشر ظاهری زندگی شهرنشینی نگاهی بهعمق آن و آشوبی که در آن موج میزند بیفکند اما از کنار وضعیتی که ادبیات اروپائی نسل وی هیچ نظیری برای آن نمیشناسد بهغفلت میگذرد.
حقیقت این که برخی از نویسندگان این نسل دیدی دگرگونه داشتند. فیالمثل، «خسوس دل کورال» (۱۹۳۱-۱۸۷۱) نویسندهٔ کلمبیائی در داستان ؟؟؟؟ تصویری دقیق از اوضاع اجتماعی ونزوئلا و کلمبیا بهدست میدهد. وقایع داستان در معدنی متعلق بهخارجیان روی میدهد. در درون معدن، کار و زندگی، مثل هر جای دیگر، ادامه دارد. اما معدن برای خود دنیای بستهئی است که تنها بهوسیلهٔ سبدی آویخته بر طناب که بر فراز دره میرود و میآید باجهان خارج پیرامون خود ارتباط مییابد. در آن سوی دره جنگ در گرفته است. بدین سان، وضع درون معدن شباهت تمام با زندگی طبقات بالا و متوسط جامعهٔ ونزوئلا و کلمبیا دارد. آنان، فارغ از اندیشهٔ آشوب و ناامنی که سراسر ملک را فرا گرفته، خود را در قفس محبوس ساختهاند.
با وجود پیدایش آثاری که ذکرشان گذشت، تا دههٔ ۱۹۲۰، نویسندگان از پرداختن بهواقعیات پیرامون خویش غفلت میورزیدند و این جهان آشفتهٔ سرشار از خشونت تا آن زمان در ادبیات ناشناخته مانده بود. در اینجا باید از رمان «گرداب،۱۹۲۴» ( که در صفحات و دربارهٔ آن سخن گفته شد) اثر خوزه ایوستاسیو ریورا (کلمبیا، ۱۹۲۸-۱۸۸۸) نام برد که نخستین رمان در این زمینه است. نویسنده در این اثر شیوهئی مرسوم بهکار میبرد؛ گریز رمانتیک قهرمان داستان از جهان تمدن، با این تفاوت که گریز مکرر قهرمانان در سنت رمانتیسم قرن نوزدهم بهجهان رویاها است در صورتی که آرتوروکو وایا واقعیت سرسخت جنگل روبهرو میگردد که شخصیت و احساسات انسانی او را اندک اندک خرد و نابود میسازد. رمان ریورا با قدرت کوبندهئی وحشت هنرمند را از رویاروئی با ماهیت تجربه در جنگلها و دشتهای میهن خود که تا آن زمان تصوری دربارهٔ آن نداشت نشان میدهد. در آثار نویسندگان بعد، ترس و وحشتی که بر رمان «گرداب» غلبه دارد جای خود را بهنوعی شیفتگی میدهد. نمونهٔ این گونه رمانها «چهار سال در خود، ۱۹۳۴» نوشتهٔ ادواردو سالامه آبوردا است. در این اثر نویسنده، بهخصوص زندگی بدوی و حیرتانگیز کلمبیا را ضمن داستانی توصیف میکند که در نمکزارهای دورافتادهٔ لاگوآخیرا میگذرد.
در رمان ونزوئلائی کشش و تنفر نسبت به زندگی بدوی، مشخص برخی از بهترین آثار ادبی است. این حال نوسانی میان دو دیدگاه، هستهٔ مرکزی سه رمان بزرگ رولوگایه گوس (متولد ۱۸۸۴) را تشکیل میدهد (نگاه کنیده به صحفهٔ ). در هر سه رمان، «دونیاباربارا، ۱۹۲۹»، «کاناایما،۱۹۳۵» و «کنتاکلارو»، شخصیت اصلی کسی است که خواهان مدنیّت است و برعلیه تمرد و بیقانونی خطرناک بهمبارزه برمیخیزد. در هر سه مورد نیز لحظهئی فرا میرسد که همان هواخواه مدنیت و محترم شمارندهٔ قانون دست بهعملی خشونتآمیز میزند. قهرمانان گایه گوس پایمال وحشیگری محیط خود میشوند. بههمین ترتیب در رمان «نیزههای رنگین، ۱۹۳۱» اثر آرتورو اوسلارپی یتری نیز که مربوط به دوران پیش از استقلال است مالک سفیدپوست و مباشر مولاتو، دو شخصیت اصلی داستان، بهترتیب نمایندهٔ تمدن و بربریتاند. اما مباشر، هرچند از تمدن بوئی نبرده و هر چند با نیروهای بولیوار میجنگد کاملاً و از هر جهت فرومایه نیست. در رمان «دریا همچون تزیان، ۱۹۴۳» نوشتهٔ آنتونیو آرائیس که وقایع آن بهزمان ما نزدیکتر است. دریا و نریان نشانهٔ نیروی وحشی و خشونت بارداماسو ولاسکس قاچاقچی است و چه تضادی است میان او و حسابدار بزدلی که بهزن او دل میبندد و عاقبت هم بهدست او کشته شود! مفاهیمی چون هرجومرج و خشونت و وحشیگری بهآسانی در صورتهای ادبی نمیگنجد و نمیتوان آنها را در چارچوب آراسته رمانهای شسته رفته جا داد. آثار توفنده و پریشان گایه گوس گواه این مدعا است.
داستان نویسان نسل جوانتر کوشیدهاند تا این مشکل را بهطریقی دیگر حل کنند. فیالمثل گی یرمومنس (متولد ۱۹۱۱) در رمان طنزآمیز «مراسم عشاء آرلکین، ۱۹۶۲» با بهرهگیری از خیالپردازی و پوچانگاری، نظام حکومت نظامی و اغماض طبقه متوسط را نسبت بهاعمال آنا بهخواننده میشناساند. کتاب با صحنهٔ «رقص سرهنگان» پایان میپذیرد و بهاین ترتیب یک اثر فانتزی از فساد دستگاه سیاسی پرده برمیدارد. نویسندهٔ معاصر دیگر، میکل اتر وسیلوا (متولد ۱۹۰۸)، خشونت و هرجومرج را بهعنوان بخشی از جریان تحول تاریخی در برابر خواننده قرار میدهد. نویسنده در دو رمان «خانههای خاموش، ۱۹۵۵» و «دفتر شماره۱، ۱۹۶۱» با توصیف دو جامعهٔ متخالف خلاصهئی از تاریخ کشور را باز میگوید. در کتاب نخست، داستان در شهری رو بهزوال میگذرد و این کنایتی است از ونزوئلای قدیم که بیشتر بر پایهٔ اقتصاد روستائی و ساخت اجتماعی فئودالی و سنتهای اسپانیائی استوار بوده است. اما شهر اکنون مرده و ساکنان آن دیگر قادر بهتأمین زندگی خود نیستند. نومید و بلاتکلیف یا باید به انتظار مرگ بنشینند و یا بهمهاجرت تن دهند. اما «دفتر شمارهٔ ۱» از جامعهئی کاملاً متفاوت سخن میگوید، جامعهئی که در منطقهئی نفتخیز استقرار یافته است. معهذا، این جامعه هرچند بیقانون و خشونتطلب، از نظر نویسنده پایهئی است که بنای آیندهئی نو را بر آن باید استوار کرد. ثروت حاصل از این مناطق نفتخیز، هر چند سطح معیشت و فرهنگ بسیاری از مردم و ونزوئلا را ترقی فوقالعاده نداده اما اتروسیلوا آن رااساس لازمی برای ایجاد کشوری جدید میداند. دگرگونیهای محیط اجتماعی ونزوئلا که از آغاز کار نویسندگی رمولوگایه گوس، بهقوع پیوسته در رمانهای سالوادور گارمندیا که مبتکر شیوهئی نوین است انعکاس یافته است. در رمانهای «آدمهای کوچک، ۱۹۵۹»، «زندگی پست، ۱۹۶۸»، «روز خاکستر، ۱۹۵۴» و «ساکنان، ۱۹۶۸» گارمندیا با واقع بینی بیترحم و طنزآلود، به آنهائی که در حاشیهٔ زندگی میپلکند، بهبیکاران و کارمندان دون پایه میپردازد و از این راه داستانهای خود را که اساساً مأخوذ از جنبههای عادی و پیش پا اُفتادهٔ زندگی است غنای بسیار میبخشد.
مسأله خشونت نیز موضع اساسی رمان جدید کلمبیا است. مخصوصاً از سال ۱۹۴۷ که بهدنبال روی کار آمدن رئیس جمهوری محافظهکاری که بارأی اقلیت انتخاب شد جنگ داخلی آغاز گردید. دراین دورهٔ خشونت و قتلهای وحشیانه، صدوپنجاه تا دویستهزار نفر از مردم کلمبیا کشته شدند و غریب نیست اگر بسیاری از رمانهای مربوط بهزدوخورد کیفیتی مجادلهآمیز دارند. شاید بتوان «باد خشک، ۱۹۵۴» اثر دانیل کایی سدورا مشهورترین نمونهٔ این نوع رمان بهشمار آورد. معذلک در میان آثار نویسندگان کلمبیا از نوشتههای بسیاری میتوان نام برد که رد آنها موضوع خشونت به شیوهئی درخشان مطرح میشود بیاین که لحنی مستقیم بهکار رود یا داستان آشکارا رنگ جدل بهخود گیرد. در این رهگذر باید از «مسیح پشت میکند، ۱۹۵۳» و «دهقان بیزمین، ۱۹۵۴» اثر ادوارد کاپایر کالدرون؛ «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد،۱۹۶۱» و «ساعت نحس، ۱۹۶۲» اثر گابریا گارسیا مارکس'«روز موعود، ۱۹۶۳» از مانوئل مخیا وایه خو (متولد ۱۹۲۴) و «درچیما پیر مقدسی بهدنیا میآید، ۱۹۶۳» از مانوئل ساپاتا اولیوپا نام برد. حوادث این رمانها همه در شهرک متروک و میان مردمی روی میدهد که هنوز هم زندگی آنان، از زن و مرد، طعمه قحطی، سیل، تعصب و امواج بیامان خشونت است، شرائطی که فضائی قرون وسطائی در داستان می آفریند. در رمانها و داستانهای کوتاه گارسیا مارکس، بلاهای غریب و اسرارآمیز چون باران پرندگان مرده (واقعهئی در داستان فردای روز شنبه، ۱۹۶۲، که در دهکدهئی روی میدهد) بر مردم نازل میشود. این فضای قرون وسطائی در بسیاری از رمانهای دیگر تکرار میشود. رعایا، بههنگام تهدید از جانب دشمن مهاجم در جستوجوی ارباب و حامی برمیآیند. رابطهٔ فئودالی بین ارباب و رعیت در «باد خشک»اثر کایی سدو و «دهقان بیزمین» اثر کابایرو کالدرون نیز مورد بحث قرار میگیرد. خصوصیات مانوئل پاچو در رمانی بههمین نام (۱۹۶۴) از همین نویسنده همچون خصوصیات و حالات شخصیتهای اشعار قرون وسطائی از غرابت بسیار برخوردار است. رمان شرح ماجراهای پسر جوانی است که روزی از لابلای شاخ و برگ انبه که او را از نظر پنهان داشته شاهد کشتار جمعی مادر، پدربزرگ و همه افراد خانوادهٔ پر جمعیتش میشود. هنگامی که مهاجمان سوار بر اسب از آن مکان دور میشوند پسر ازدرخت بهزیر میآید، جنازهٔ پدربزرگ را در گونی میتپاند و برای مطالبهٔ خونبها عازم نزدیکترین شهر میشود.پس از چند روز که به مقصد میرسد جسد پیرمرد بهتودهٔ متعفنی بدل شده است. این که پسر جوان آخرین مرحلهٔ سفر را با هواپیما بهپایان میرساند یادآور این نکته این نکته است که در کشورهائی نظیر کلمبیا، یک ذهن قرون وسطائی میتواند در کنار جدیدترین وسائل و اشکال ارتباطی بهموجودیت خود ادامه دهد.
ونزوئلا و کلمبیا کشورهایی هستند که در آنها ساختهای اجتماعی و شیوههای زندگی که وجوه مشترک بسیاری با اروپای قرون وسطی دارد همچنان برقرار مانده است. جنبهٔ قابل توجه این معنیِ بهخصوص در میان نویسندگان معاصر کلمبیا کوششی است در جهت ایجاد وضعیتی که در آن شیوههای کهن بتوانند در کنار نوترین وسائل و اختراعات بهحیات خود ادامه دهند. علاوه بر این هر دو کشور در سالهای اخیر شاهد موج جنبشهای «بیت» در شعر بودهاند. هدف این جنبشها تلفیق انقلاب اجتماعی با انقلاب شعری است. جنبش «ناداایسنا»ی کلمبیا و نیز مجلَهٔ «ال تکوده لاباینا» که ناشر آثار نویسندگان پیشرو گردید، از این زمرهاند.