یک تفسیر سیاسی و یک مقاله، از هفتهنامهٔ: خلق مسلمان
چرخش دیپلماسی ایرانی و ضرورت اتحاد ملی
سفر آشتیجویانهی صادق طباطبائی بهبحرین و حملهی هماهنگ برخی از اعضای دولت و روحانیت به «دخالتهای» حکومت عراق در ایران، جهت دیپلماسی ایران را در برابر همسایگان عربش روشن ساخته است: جدا کردن حساب کشورهای نفتخیز کرانهی جنوبی خلیج فارس از عراق از طریق دراز کردن دست دوستی بسوی آنان، و آمادگی برای رویاروئی با نقشی که گفته میشود عراق در دامن زدن بهناآرامیهای کردستان و خوزستان بازی میکند. پس از چند ماه اشارههای سرزنشآمیز به «تحریکهای کشور همسایه»، حملهی بیپرده بهحکومت عراق در شرایطی صورت میگیرد که نبرد در کردستان و خرابکاری در خوزستان وسعت یافته است و در سطح خارجی، سوریه (با تاریخچهی چشمگیری از تیرگی رابطه با رژیم بعث عراق) بر پشتیبانی خود از جمهوری اسلامی ایران تاکید کرده پذیرفته است که در برطرف ساختن دلگیری بحرین و کویت و دوبی از ایران وساطت کند.
در همان حال نشانههائی در دست است که عراق میکوشد بهیافتن منافع مشترکی میان خود و دولتهای عرب در خلیج فارس در رابطه با چیزی که «خطر حکومت ایران برای اعراب» پنداشته میشود، جبههٔ نیرومندی در خلیج فارس برای مصاف با ایران بگشاید؛ و در این میان، مصر و سوریه، با انگیزههای متفاوت میکوشند ابتکار عمل را از دست عراق بگیرند. بهویژه آنکه مصر و عمان، بهرهبری امریکا، برای حفظ ثبات و امنیت منطقه و حراست از جریان نفت، تشکیل یک پیمان نظامی را بهمنظور دفاع در برابر خطر دخالت از خارج پیشنهاد کردهاند.
از دیدگاه دولتهای کرانهٔ خلیج فارس، «خطر حکومت ایران برای اعراب» در استنباطهای اتهامی زیر میگنجد:
۱- حکومت فعلی ایران بهزمامت روحانیون در سر دارد که الگوی سیاسی تشیع را در بیرون از مرزهای خود پیاده کند و زیر شعار «تشکیل امت واحد و بیکرانگیِ انقلاب اسلامی» حکومتهای سنی اقلیت در عراق و بحرین را براندازد و با حکومتهای سنی اکثریت عربستان و کویت بهستیز برخیزد. ادعا میشود که سرکوبی اقلیتهای نژادی سنی عرب و کرد در خوزستان و کردستان، نشانهای از این جنگِ «شیعه - سنی» است که محتملاً ابعاد خارجی بهخود خواهد گرفت.
۲- حکومت فعلی ایران در پی درهم شکستن قومیت عرب و تصرف سرزمینهای آنهاست در این زمینه مانور اخیر نیروی دریائی ایران و سخنان آیتالـله روحانی پیرامون الحاق بحرین بهایران را نمونه میآوردند.
حکومتهای عرب خلیج فارس در برابر این تهدیدهای فرضی دست بهاقدامهائی زدهاند:
کویت و عربستان و مصر (در جهت ایفای نقش ژاندارمی در خلیج و گریز از انزوای ناشی از قرارداد کمپ دیوید) آشکار ساختهاند که از بحرین در برابر تهدیدهای خارجی (یعنی ایران) حمایت نظامی خواهند کرد. عراق نیز در این زمینه ابراز تمایل کرده است. این کشورها، چند تن از امام جمعهها و رهبران شیعه را که جانبدار حکومت اسلامی ایران هستند بازداشت یا اخراج کردهاند و فعالانه تماسهای دیپلماتیک خود را گسترش دادهاند. سعدون حمادی، وزیر خارجهی عراق در گفتگو با نشریهٔ الانباء گفته است که ایران برای نشان دادن تفاوت سیاست خارجی خود با دیپلماسی شاه، سه جزیرهای را که رژیم پیشین ایران در اوائل سال ۱۹۷۰ در خلیج فارس اشغال کرد بهامارات عربی بازگرداند (ناظران سیاسی ایران [این پیشنهاد] را گونهای مقابله بهمثل در برابر دعویِ حاکمیت ایران بر بحرین تلقی میکنند) حکومتهای کرانهی خلیج فارس در همان حال دست در کار تفویت «عربگرائی» بهعنوان پادزهری در برابر «شیعهگرائی» اتهامی ایران هستند و بنا بهگفتهی مقامهای ایرانی، در خراب کاریهای خوزستان جاپای برخی از همسایگان ایران پیداست. همهی اینها چنان حساسیت و گرمائی بهاوضاع منطقه داده است که حتی سوریه (با حکومت علوی اقلیت خود) برای عقب نیفتادن از عراق و مصر (که اندیشهٔ سرکردگی دارند) و ادامهی برخورداریش از کمکهای کشورهای نفتخیز عرب، اعلام کرده است که بحرین جزء تجزیه ناپذیر ملت عرب است.
ایران در پاسخگوئی بهبیمها و نگرانیهای کشورهای عرب سیاست یکدست و مشخصی نداشته است. و سخنان گروهی از روحانیون در زمینهی دعوت مسلمانان عرب بهقیام علیه حکومتهای طاغوتی، بیمرزی انقلاب اسلامی ایران، کوشش در راه ایجاد حزب جهانی مستضعفین و غلبهٔ مستضعفین بر مستکبرین دنیا، و حمایت از تبعیدیها و کوچ کردههای مخالف خوان عراق و بحرین بهایران، با تأکیدهای مداوم وزارت خارجه مبنی بر احترام بهحاکمیت کشورهای همسایه و عدم دخالت در امور داخلی آنها ناهمسانی و در بیشتر مواقع تضاد داشته است. اما ظاهراً در این هفتهنامه [هفتهٔ میان ۱۵ تا ۲۲ مهر] تا اندازهای این تضاد بههماهنگی و وحدتی در میان سخنان دولت (صباغیان، فروهر، قطبزاده) و روحانیت (آیتالـله منتظری) پدید آمد: عراق را دشمن و توطئهگر دانستند، و گفتند که ایران چشم طمع بهخاک کشورهای دیگر خلیج فارس ندارد و در پی خصومت با آنها نیست.
با این حال نمیتوان تصور کرد که انعکاس این دیپلماسیِ اعلام شده، بهجدائی کشورهای عرب منطقه از عراق بینجامد. زیرا عواملی که پیوند و همکاری آنها را در رابطه با ایران ضروری ساخته عمیقتر از اینهاست. آنها از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بیم زدهاند. زیرا اگر صدور انقلاب در کار نباشد جلو تأثیر انقلاب را نمیتوان گرفت. برخی از حکومتهای عربِ منطقه ساختی ارتجاعی و استبدادی دارند و بهانحصارهای بینالمللی نزدیک هستند و میترسند شهروندان، شیعی مسلکشان که عموماً از رهبری سیاسی کنار گذاشته شدهاند از انقلاب ایران الگو بردارند و از مجرای اسلام قیام کنند. طبیعی است که شکست انقلاب اسلامی ایران و دست نیافتنش بهوعدههائی که در عرصهی آزادی و استقلال و برابری و رفاه بهمردم داده است آرزویِ بزرگِ دولتهای ارتجاعی عرب است، زیرا بهاین طریق میتوانند تحققناپذیری آرمانهای جمهوری اسلامی ایران را تبلیغ کنند. بنابراین بعید نیست که پارهای از این کشورها برای رسیدن بهآرزوی خود بهارتکاب پارهای تحریکات وسوسه شوند.
اما ایران باید در برابر این نیروها چه موضعی بگیرد؟ روشن است که کار باید، هماهنگ در دو جبههٔ داخلی و خارجی انجام شود. سوای پرهیز از هرگونه عملی که دخالت در امور همسایگان تلقی گردد باید همبستگی هدفدار مردم روز بهروز تقویت شود تا در برابر سیلهای احتمالی سدی محکم پدید آید. این همبستگی تنها از راه برقراری برابری اقتصادی – سیاسی در جامعهی اسلامی میسر است. و هرگونه راست روی، نظامیگری افراطی، انحصارطلبی، و تحریکِ مردم علیه یکدیگر بهبهانهٔ تفاوتهای فکری، مآلاً بهشکست وحدت از بیخ و بن میانجامد.
چرخش حساس دیپلماسی ایران نسبت بهعراق، امکان رو در روئیِ خطرناک با کشوری را پیش آورده است که مجهزترین نیروی نظامی عرب در خلیج فارس است، و بیگمان ضرورت اتحاد ملی بیشتر از همیشه مطرح میشود. اتحاد ملی بهتفاهمِ ملی نیازمند است و (همچنان که حضرت آیتالـله شریعتمداری در این زمینه رهنمود دادهاند) تفاهم، از راه مسالمت و احترام متقابل و توجه بهحقوق مشروع خلقها بهدست میآید نه با تکیهی تمام عیار بهزور.
نگران نشوید دیکتاتوری این گونه شروع میشود
دکتر محمود عنایت
یکی از آقایان فقها هنگام بحث درباره ماده مربوط بهواگذاری فرماندهی کل قوا بهشخص اول روحانیت فرمودهاند که ما بهدنیا کار نداریم. دنیا بپسندد یا نپسندد ما راه خودمان را میرویم.
شاه مخلوع هم وقتی حزب بیبدیل و بیعدیل رستاخیز را تشکیل داد همین حرف را زد. وقتی بهتلویح و تعریض بهاو اندرز میدادند که سابقه ندارد که حزبی در نقطهئی از ربع مسکون تشکیل شود که همه افراد یک مملکت عضو آن باشند و دنیا بهاین طرز مملکتداری و این طرز تحزب میخندد طعنه و تسخر میزد که: «ما بهدنیا چکار داریم. دنیا هر غلطی میخواهد بکند و هر رجزی میخواهد بخواند، ما با رستاخیزمان بهسوی تمدن بزرگ میرویم» وقتی بهاو میگفتند که در قرن بیستم هیچ مملکتی نمیتواند مجرد و مجزا از خانواده بزرگ ملل روی زمین، و بیاعتناء و بیتوجه بهقضاوت سایر ملتها زندگی کند و عصر ما عصری نیست که ملتی علیرغم بندها و پیوندهائی که وی را بهجهان متمدن مربوط میکند در مسیری مخالف و معارض با افکار عمومی دهها گام بردارد بهغرور و تفرعن افاده مرام میکرد که این منم طاووس علیین شده. وین منم ناقوس علیین شده. غربیها باید بیایند و مملکتداری را از ما یاد بگیرند.
دیکتاتورها ممکن است هدفهای متضاد و متعارضی داشته باشند ولی شیوه و شگردشان در وصول بههدف معمولاً یکی است. دیروز وقتی شرح مذاکرات روز پنجشنبه مجلس خبرگان را میخواندم و میدیدم که گروهی علیرغم مخالفت جمعی از همفکران و هممسلکان خودشان کوشش میکنند که همه قوای مملکتی و اختیار همه شئون و امور ملی اعم از تعیین فقهای شورای نگهبان و نصب اعظم مقامات قضائی کشور و اعلان جنگ و عقد صلح و فرماندهی کل قوا و اتخاذ تصمیم درباره عزل رئیس جمهور را بهمقام واحدی واگذار کنند بهیاد جماعتی افتادم که در طلوع استبداد پهلوی و در اولین مجلس رضاخانی کوشش میکردند که اختیارات و اقتداراتی از همین قبیل را با استدلال و احتجاجی مشابه بهشخص رضاخان تفویض کنند.
من سخنی را که آقای مکارم شیرازی در مخالفت با اصل مذکور بیان کرده است اینجا تکرار میکنم که آن نیروئی که دستگاه پر جبروت شاه را سرنگون کرد قوای مسلح سهگانه نبود بلکه شور و ایمان صادقانه و خالصانه و شجاعت و شهامت انقلابی بود. خود آیتالـله خمینی بهکرات بهاین واقعیت اشاره کرده است که معجزه خدائی این انقلاب در آن بود که مردمی با دست خالی و تنها بهمدد ایمان بر دستگاهی که تا دندان مسلح بود و بهقویترین تجهیزات نظامی اتکاء داشت غلبه کرد و آنها که امروز از پشت تریبون مجلس خبرگان لزوم تسلط فقیه را بر قوای مسلح سهگانه شرط دوام نظام انقلابی قلمداد میکنند – و در آینده نیز یقیناً لزوم اقتدارات بزرگتر و دامنهدارتر را بههمین طریق توجیه خواهند کرد – در حقیقت در اصالت و شرف انقلاب مردم ایران شک میکنند. اگر قرار بود که اسلحه و زور و ضرب اسلحه و فرماندهی بر قوای مسلح حافظ و حارس حکومتها باشد و دوام و بقای نظامات سیاسی را قوه قهریه تضمین کند شاه هنوز بر سر کار بود و کائوکی در ویتنام و ایدی امین در اوگاندا و سوموزا در نیکاراگوئه بهسلاخی مشغول بودند. اما بهنظر میرسد که گوش آقایان بدهکار این حرفها نیست. مراحل اصلی تراژدی آغاز شده است و آنها که با اصل ولایت فقیه موافقت کردهاند و بهقول خودشان «با پیاده شدن آن بهاین شکل» مخالفند اندک اندک متوجه میشوند که وسیلهها از هدف جدا نیست و بهقول قدما آخر همیشه تابع اول است و وقتی بنای یک نظام بر خشت کجی استوار بود سایر خشتها هم کج خواهد بود. وقتی قرار شد که طبقهئی بهعنوان تافته جدابافته همه شئون سیاسی و اجتماعی یک جامعه را در قبضه قدرت خویش مسخر کند نمایش بههمین شکل پیش میرود. ابتدا سخن از فقاهت و حوزه فقاهت و مرجعیت و اعلمیت بود و وقتی عدهئی اظهار نگرانی میکردند که استبداد نعلین دارد جانشین استبداد چکمه میشود اگر با چماق تکفیر روبرو نمیشد و برچسب «ضدانقلاب» نمیخورد حداقل متهم بهسمپاشی و القاء شبهه میشد. آن چه بهتأکید و ابرام میشنیدیم این بود که طبقه روحانی خیال حکومت ندارد و انحصارطلب نیست و هیچ قدرتی از امور لشگری و کشوری را نمیخواهد قبضه کند اما ز عشق تا بهصبوری و از حرف تا عمل هزار فرسنگ است. نترسید چیز مهمی نیست. ابتدا مجلس خبرگان زیر نگین حضرات درآمد و طبقهئی که باید فقط در قلوب مردم منزل و ماوا داشته باشند اکثر کرسیهای این مجلس را اشغال کردند حالا کمکم حدود و حوزه قضاوت و حق عزل و نصب اعظم مقامات قضائی هم بر آن مزید میشود و برای این که همه این قدرتها بهخوبی اعمال شود لازم است که قوای مسلح و فرماندهی قوای مسلح نیز در شمول تصرف مرجع واقع شود و سرانجام برای این که همه این اقتدارات تکمیل شود مقامی مثل رئیس جمهور هم مادون فقیه قرار بگیرد. آنها که از حدود ولایت فقیه نگران بودند حالا متوجه میشوند که این حدود الی ماشاءالـله میتواند امتداد پیدا کند و تمام این دلائل هم بهاین سخن برمیگردد که اگر رئیس جمهور یا عالیترین مقام قضائی، یا فرمانده نیروی زمینی یا فرمانده نیروی دریائی و هوائی و یا هر مقام و مرجعی که سرش بهتنش میارزد دستی از پا خطا کرد فقیه بتواند او را از کار برکنار کند. من نمیدانم اگر ما تا این حد دچار قحطالرجال هستیم که یک رئیس جمهور یا یک قاضی یا یک سپاهی قابل اعتماد در میان این همه آزادیخواه و خیل مبارزین انقلابی نمیتوانیم پیدا کنیم پس چطور دست بهانقلاب زدهایم، و اگر سخن از احتمال است و آقایان میخواهند باب یک فتنه و توطئه احتمالی را با تدبیر واگذاری همه اقتدارات بهشخص فقیه مسدود کنند این ایراد مطرح میشود که از کجا صلاحیت فقیه در آینده هم نظیر امروز مورد تأیید و انفاق قاطبهٔ مردم باشد؟ و مقامی که میخواهد از تخلف فرماندهان نظامی و اعظم مقامات قضائی و حتی رئیس جمهوری جلوگیری یا آنها را عزل کند اگر خودش دچار لغزش شد و از اختیاراتش بهنادرستی استفاده کرد چه مقام و مرجعی در مقابل او خواهد ایستاد – اگر بگوئیم که فقیه یا بالاترین مرجع روحانیت مافوق انسان است و هرگز اشتباه نمیکند سخنی گزاف و خلاف واقعیت و حتی خلاف اصول و احکام مذهب گفتهایم و معقول هم نیست که کسی هم ابرمرد و مافوق انسان و در زمره معصومین و طاهرین باشد و هم برای حفظ خودش نظیر افراد عادی بهقوای مسلح اتکاء کند چون لامحاله این حرف مطرح میشود که چنین فردی را همان قوای ماوراء طبیعی و مافوق انسانی حفاظت میکند و احتیاجی بهتوپ و تانک و مسلسل نیست – میماند این فرض که چنین فقیهی یک فرد عادی با همه خصوصیات انسانی و قوتها و ضعف و محاسن و معایب احتمالی یک انسان باشد در این صورت از آیتالـله خمینی و شرائط خاص امروز که بگذریم هیچ منطقی حکم نمیکند که همه اقتدارات و اختیارات ناظر بر شئون حیاتی یک ملت را دربست بهدست فرد واحدی بدهیم و با علم بهاین که تنها مختار غیرمسئول، ذات باری تعالی است یک موجود انسانی را در عین مختار بودن مافوق همه مسئولیتها بشناسیم. این همان استبداد فردی و تسلط مطلقه و مستقلهای است که مرجع واحدی را مافوق میلیونها انسان زنده قرار میدهد و ملت ایران برای شکستن دور جهنمی آن قیام کرد. این همان نظم نامبارکی است که دوام و بقای آن اهانت مستقیم بهمقام انسانی میلیونها ایرانی شرافتمند بهشمار میرفت و خود آیتالـله خمینی بهسقوط و انقراض آن فتوا داد.
تمرکز همه اختیارات سیاسی و نظامی در یک مقام – و ترجیح اراده و تشخیص و شعور و تصمیم او بر سایر بندگان خدا بهاین معنی است که سایر افراد در صلاحیت و کفایت و فضل و بذل و حلم و دانائی و آگاهی بهپایِ آن مقام نمیرسند چنین سخنی بهشرحی که خواهد آمد مخالف همه آن اصولی است که انقلاب ایران برای استقرار و تنفیذ آنها آغاز شد.
۱- تمرکز اقتدار در یک فرد با توحید مخالف است زیرا در نظام توحیدی همه برادر و همه برابرند همه مسئول و همه غمخوار یکدیگرند اما در نظاماتی که همه قدرتها بهدست یک فرد یا یک طبقه تفویض شده جامعه بهدو طبقه حاکم و محکوم تقسیم میشود.
آقای بنیصدر یکی از تئوریسینهای جمهوری اسلامی در کتاب «کیش شخصیت» که ظاهراً قبل از تشکیل جمهوری اسلامی منتشر کرده است مینویسد: «تمرکز و تراکم قدرت در جامعه دو دسته قدرتجویان و قدرتپرستان آلتدست بهوجود میآورد. تمایلات زورطلبی را چنان تقویت میکند که قدرت، ارزش برین و مطلق میشود تا بدانجا که حتی آنها هم که میخواهند نظم فساد را براندازند در سازماندهی الگوهائی را بهکار میبرند که موجب تمرکز و تکاثر قدرت میشوند. قدرتجویان، قهرمانپرستان و قدرتپرستان یک قومند. شمار زورپرستان ایرانی و فرنگی و عرب و ترک و تاجیک... این شعر فردوسی است:
- جهان تا جهان جای زور است و بس
- مکافات بیزور گور است و بس
زورپرستان از بهکار بردن زور لذت میبرند حتی اگر علیه خودشان باشد. از این رو است که زورپرستان کارپذیر، ابتکار عمل را بهقدرت حاکم میگذارند و قدرت حاکم نیز همواره پسند خود و پسند عموم را یکی میداند و اگر کسی جرئت کند خلاف رأی او حرف بزند وای بر او!
۲- تمرکز قدرت در یک فرد برخلاف اصل بعثت است زیرا بعثت عبارت است از حرکت تلاش و مجاهدت دستهجمعی انسانها برای عبور از سد «هویتهای فردی و وصول بههویت کامل، و بهجامعهئی که در آن جز خدا حکم نراند» - بعثت یعنی حرکت دائمی انسان همراه سایر انسانها بهاین قصد که همه بهیک هویت برسند و از عبودیت و بندگی طاغوتها آزاد شوند و حال آن که در نظاماتی که همه قدرتها در دست یک فرد متمرکز است هر انسانی برای نجات جان و حیثیت خویش از شر دیکتاتور فقط بهمنافع و مصالح خودش فکر میکند و جز محدوده حقیر آمال و مقاصد خویش دنیای دیگری را نمیشناسد و این چنین است که زندگی هر انسان همچون جزیرهئی دورافتاده با حصاری از سوداها و اغراض محدود مادی و خصوصی از سایر انسانها جدا میشود و هر انسان بهصورت گرگ انسان دیگر در میآید.
۳- تمرکز قدرت در یک فرد با اصل امامت مخالف است زیرا در امامت هر کس با استعداد و قابلیتی که دارد در اداره و تنظیم امور و مدیریت جامعه شرکت میکند. باز بهقول آقای بنیصدر «زمینه رقابت و تعدد هویت و تشخص در چنین جامعهئی نیست. زمینه دوستی و عشق و رسیدن بهیک هویت است.» و ایضاً بهقول همو «در امامت، یک تن بهجای یک ملت (و گاه دنیا) تصمیم نمیگیرد و این کار را ضد ارزش میداند، بلکه همه در تصمیم شرکت میکنند و تصمیم را در آزادی از وابستگیها میگیرند و در هر تصمیمی، در گذشتن از خود و نزدیکی بهخدا را میجویند، اما در جامعههای قدرتطلب و استبدادی مردم هدفی و ارزشی جز سلطهجوئی و غلبه کردن نمیشناسند از این رو «آدمیان یا شیرند و یا گوسفند یا خودکامه و رهبرند و یا آلت – در جامعههای امروزی رهبر کسی است که خوب بتواند رقبای خود را از میدان بدر کند، استعدادهای دیگر را قربانی استعداد رهبری خود کند و بهدیگران مثل موم شکل بدهد و همواره موقعیت خود را بهعنوان یک موجود استثنائی حفظ کند و ابرمرد باقی بماند.»[۱]
۴- تمرکز قدرت در یک فرد منافی با عدالت است زیرا عدالت و عدل ضابطه تشخیص امامت است از رهبری مبتنی بر زور عدل اسلامی بهروایت آقای بنیصدر «یعنی حد و رسمی که در آن همه بهیک اندازه نسبت بهیکدیگر فعالند.» و چنین نیست که «یکی همه کاره و دیگری هیچکاره، یکی رهبر و بقیه آلت، یکی فعال و بقیه فعلپذیر باشند.»
۵- و بالاخره تمرکز قدرت در یک فرد با اصل معاد نیز تضاد و تناقض صریح دارد زیرا اگر صحیح است که معاد چیزی جز فردائی بهپاداش عمل امروز و ارزش نهادن بهفردا بهجای امروز و دیروز نیست. در این صورت وقتی سرنوشت جامعهئی در تحکیم و تثبیت یک طبقه خاص معلوم و محتوم شد و تقدیر میلیونها انسان در اسارت تصمیمات مرجع واحدی از هر نوع تغییر و تحولی محروم ماند هر نوع امید بهفردای زمانه و آیندهئی که باید بازدهٔ حرکت و مشغله امروز باشد پوچ و بیمعنی خواهد بود و این چنین است که اندیشهها در یاس و نومیدی و دلسردی از جوش و جذبه باز میماند و جامعه در اسارت نوعی جمود بهگورستان آرزوها تبدیل میشود.
من مخصوصاً در تعریف ارزشهای اسلامی همه حرفها را از قول آقای بنیصدر نقل کردم تا نشان بدهم که تفویض اقتدارات سیاسی بهیک فرد با ارزشهائی که ایدئولوگهای نظام موجود در کتابهای خود بهدست دادهاند منافات صریح دارد اما البته در عرف سیاست معمولاً بین گفتار تا کردار تفاوتی است که بعضی از رندان بهآن «واقعبینی» نام دادهاند. امامت و بعثت و عدالت و آزادی، همه از سخنهائی است که تا قبل از تشکیل جمهوری اسلامی بهگوش مردم خوانده میشد. اگر بهقول فردوسی سخنها بهکردار بازی نیست و اگر این قصد در میان نبوده است که قبل از انقلاب برای جلب دلها و فکرها با سخنانی دلاویز و دلپسند و دلشکار راه تصرف قدرت هموار شود و بعد از استقرار حکومت همه آن وعدههای طلائی بهبایگانی تاریخ سپرده شود اکنون زمان عمل و نوبت انصاف و عدل و شجاعت و پایمردی و پایداری در تحقق آن وعدههاست. روزی که آیتالـله خمینی بهتهران بازگشتند در گورستان بهشتزهرا و بر مزار شهدا و راه آزادی جملهئی گفتند که من هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم. حرف ایشان ناظر بهقانون اساسی سابق و بهاین معنا و مضمون بود که مجلس موسسان رضاشاهی حق نداشت که برای نسلهای آینده که ما هستیم قانون بنویسد و آیندگان را مکلف بهاطاعت از قانونی کند که برای گذشتگان تدوین میشد.
جائی که برای نسلهای غایب و علیرغم نسلهای غایب هر نوع تعیین تکلیف و تدوین ضابطه و قانون غیرعادلانه باشد برای مردمی که حی و حاضر و شاهد و ناظر بر حوادث زمانه هستند، تدوین و تصویب قوانینی که معارض و منافی ارزشها و آرزوها و آمال قشر عظیمی از روشنفکران و هوشمندان جامعه است بهطریق اولی ظالمانهتر است. تجربه حکومت شاه برای اثبات حقانیت این سخن گویا باید کافی باشد که تمرکز و تراکم قدرت در یک مقام و مرجع واحد هیچ مسئلهئی را حل نمیکند و فرماندهی بر قوای مسلح بهمعنای فرماندهی بر روح و اندیشه مردم نمیتواند بود. فانتوم و راکت و تیربار اگر میتوانست مشگلگشا باشد و روح اطاعت و تسلیم را در دل مردم بنشاند چیزی بهنام انقلاب هرگز بهوجود نمیآمد و اگر هم بهوجود میآمد بهپیروزی نمیرسید. آنان که باد میکارند طوفان درو خواهند کرد.