از خوانندگان ۸

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۴۳ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (نهایی شد.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۸ صفحه ۱۵۸


هزار و دو پا

(یک فیلمنامهٔ بسیار کوتاه برای یک فیلم خیلی بلند)


۱. مردی که به‌خوابی بسیار عمیق فرو رفته است. سکوت مطلق.

۲. صورت مرد خفته. در آرامش و آسودگی کامل تنفس می‌کند.

۳. تصویر بسیار درشت از سر یک هزارپای درحال حرکت. سکوت کامل.

۴. مرد همچنان در خواب است. آسوده خاطر و بی‌خیال.

۵. تصویر درشت هزارپا درشت‌تر می‌شود: دو شاخک و سری پر از کُرک.

۶. مرد خفته و تنفس آرامش، خواب خوش و عمیقش.

۷. تصویر باز هم درشت‌تری از سر هزارپا. کرک‌ها تکان می‌خورند و جلوتر می‌آیند.

۸. صورت مرد خفته. خواب سنگین چندین ساله!

۹. کرک‌های مواج و لغزان هزارپا با تأنی و اطمینان پیش می‌آیند.

۱۰. تصویر خیلی دورِ مرد خفته. صدای ضعیف خروپف او شنیده می‌شود.

۱۱. هزارتاپای منظم از برابر دوربین رژه می‌روند.

۱۲. یک حفرهٔ سیاه نامشخص.

۱۳. خواب عمیق و راحت مردی که خفته است.

۱۴. شاخک‌ها همچنان جلو و جلوتر می‌آیند.

۱۵. تصویر خیلی دور مرد در سکوت مطلق. سکوت و سکوت و سکوت...

۱۶. صورت درشت مرد. بی‌مقدمه از جا می‌جهد.

۱۷. تصویر دوری از مرد که به‌کلی آشفته شده است. صداهائی گنگ و مبهم.

۱۸. تصویر متوسط مرد که اکنون خودش را جست و جو می‌کند. صدای وحشت‌زدگی و حیرت.

۱۹. جسم لغزنده و مواج و کُرک پوش هزارپا تمامی کادر را اشغال کرده است.

۲۰. مرد همچنان خودش را می‌جوید. صدایش وحشتزده‌تر شده.

۲۱. تصویری درشت از چیزی عجیب و تقریباً مبهم: آرواره‌های هزارپا در زمینه‌ئی ناآشنا به‌رنگ‌های سرخ و خاکستری، تپنده و متنفّس، که چیزی را می‌جود. صداهای غیر قابل تشخیص امّا عمیقاً چندش‌آور.

۲۲. تصویر بسیار دوری از مرد. به‌بالا و پائین می‌جهد و خودش را می‌تکاند و گرد خود می‌چرخد.

۲۳. تصویر یک پا، دو پا، صد پا، دویست پا، هزار پای منظم در حال حرکت، در همان زمینهٔ غریب از برجستگی‌ها و پستی و بلندی‌های خاکستریِ چرب و مرطوب و لزج پر از رگ و ریشه‌های خونی تپنده. سکوت مطلق.

۲۴. نمای بسیار درشت: مرد، سرش را میان دو دستش می‌فشارد. یک غریو کر کننده.

۲۵. چیز خاکستری آلوده به‌خونی که به‌وسیلهٔ دو شاخک برندهٔ کُرک‌وار کَنده می‌شود. سکوت مطلق.

۲۶. تکرار تصویر ۲۴. - غریو کرکننده ادامه دارد.

۲۷. تکرار تصویر ۲۱. - آرواره‌ها می‌جوند. سکوت مطلق.

۲۸. تصویر بسیار درشت و وحشت: چشم‌هائی که از فرط ترس از حدقه در می‌آید. - غریوکننده ادامه دارد.

۲۹. تکرار تصویر ۲۱. - سکوت مطلق.

۳۰. تصویر مرد از خیلی دور. تلوتلو می‌خورد. تقریباً تعادل خود را از دست داده است. می‌کوشد که بگریزد امّا پاهایش فرمان نمی‌برند.

۳۱. گردش دورانی دوربین در فضای مبهم تصویر ۲۱. - فضا به‌تدریج تغییر شکل می‌دهد و از تپش و تنفس می‌افتد. با حرکت دوربین به‌عقب، چیزهائی نرم و لزج و خاکستری با رگ و ریشهٔ پاره پارهٔ خونی وارد کادر می‌شود که وضوح چندانی ندارد و آن قدرها قابل تشخیص نیست. تنها یک «چیز» ریز سفید کدر در حال حرکت مشخص است.

۳۲. مرد. نمای متوسط. صداهای گنگ و مبهم. ناگهان می‌افتد.

۳۳. صورت مرد. نمای درشت. چشمانش بسته است. - دوربین مدتی نسبتاً طولانی روی او متوقف می‌ماند. سکوت کامل.

۳۴. سر هزارپا. نمای بسیار درشت. دهان جانور باز می‌شود.

۳۵. حفرهٔ سیاه نامشخص (تکرار تصویر ۱۲).

۳۶. از تاریکی اعماق نامشخص دو شاخک پُرزدار لرزان به‌تدریج پیش می‌آید. شاخک‌ها به‌صراحت به‌شکل V هستند.

۳۷. هیأت چرب و فربه و براق و حلقه حلقهٔ هزارپا در حال حرکت از برابر دوربین می‌گذرد.

۳۸. نمای بسیار درشت چهرهٔ مرد، راحت و آرام، با چشمانی که خوابی عمیق را القا می‌کنند.

۳۹. مرد در تصویری بسیار دور. سکوت مطلق.

۴۰. در اعماق سیاهی و ظلمت، یک «چیز» ریز سفید دور می‌شود. فقط سیاهی و ظلمت باقی می‌ماند، فقط اعماق تاریکی.

[توضیح اضافی: همه می‌توانند هنرپیشهٔ این فیلم باشند]

بهرام کاظمی




به‌دلگشائی گریه دل بسته‌ام

این دم

که آن برکهٔ قدیمی

از ستاره‌های دیشبه خالی‌ست.

تیمور ترنج.
(خرمشهر)


ترانهٔ چهار کودک شهید

۱

کودک زخمی،

چه لکهٔ خونی‌ست

بر چهرهٔ کبود تو!


کودک مجنون،

در خون تو

چه جامهٔ زربفتی از تمام جهان است!

کودک خاک‌آلود،

در چشم‌های تو

چه روح وحشی عصیانی

آواز ناتمام مرا

پایان می‌دهد!


آه، کودک من،

اندوه تو

تمام جهان را ویران می‌کند!


۲

چهار کودک

در سراسر کتابخانه کفن می‌پوشند

و بوی سرخ جراحت

کتاب جهان را

پَرپَر می‌کند.
نگاه کن...


نگاه کن که چه آرام و

چه گردن فراز می‌آید

ماه،

ببین

ببین که چه توفنده می‌سراید

رود،

بنگر

بنگر که چه نرم دَر می‌نشیند

تیغهٔ خرامانِ این خنجر

و چه عاشقانه

حصار به‌گِرد جهان می‌کشد

خون!

شمس لنگرودی


قسم به‌داس...

ز راه می‌آید

تنش مچالهٔ کار و چکیدهٔ رنج است.

نگاه کن، دستش

پُر است، از پینه.

نگاه کن، چشمش

پُر است از کینه.

نگاه کن، انگار

هنوز می‌گوید:

چه‌قدر با این دست؟

چه‌قدر با این داس؟

*

تو باز می‌گوئی:

چه نان مطبوعی؟

قسم به‌داس

به‌گندم
که حاصل از خون است.
غلامرضا ظهیری
(رشت)


ندبه

شوکران لعنت‌تان

گوارای ما باد – فردائیان! -

که ایستادیم و دیدیم

مزدک‌ها را در مسلخ،
تبعید تاریخ را
به‌جزایر سیاه سکون،
و گسیل کاروان‌های کتاب را
به‌حمام‌های اسکندریه.


در ایوان بویناک تحجر

به‌خفتی مضاعف

آیات تکریم را ترانه کردیم

و جهل و اسارت و تسلیم را
به‌فتوائی بی‌چرا
گردن نهادیم.
علی عبدلی


نقاشی کودکان

دو رشتهٔ بافته

دو گونهٔ سرخابی

ایستاده برابر خانه.

دو پنجره

یک در.

آفتاب آب نباتی

در پشت

و چند خط درهم سبز

درختانی در منظر.


دنیای دخترکم

کوچک و کامل.


تنها از یاد برده است

تصویر سگ را

که پارس می‌کند

و دیوها را

که تنوره می‌کشند.
فرشید پگاهی