نسیم چه میخواهد بگوید؟
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
آذر آذری:
[نقدی بر کتابِ اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند، اثر نسیم خاکسار]
نوشتن داستانهای ایدآلیستی و برخورد با واقعیات از ورای ابرها کار تازهئی نیست؛ امّا از پس ابرها بهمسائل و واقعیات نگریستنِ نویسندهٔ مبارزی که سالها در زندان دلیرانه مقاومت کرده حتی پس از انقلاب نیز چنان خطرناک تشخیص داده میشود که مدتی در زندان میماند بیگمان چیز تازهئی است! یکی از عوارض دهها سال خفقان عقب نگه داشتن فرهنگ جامعه، مخدوش شدن معیارها و درهم ریختنِ آنها است، بهطوری که مثلاً نفْسِ مخالفت ستوده میشود بدون اینکه علل و انگیزههای مخالفت سنجیده شود. [بهعنوان مثال، هم اشراف و هم پرولتاریا مخالف نظام بورژوازی هستند ولی هر کدام بهدلایل متفاوت. یکی خواهان گذشته است و دیگری خواهان آینده. پس مهم نفسِ مخالفت نیست بلکه علت مخالفت است]. نفس زیبائی و محبت ستوده میشود. بیآنکه درپس آنها طبقات دیده شوند، بهطوری که محبت زاهد منشانه و سیلی خورانهٔ مسیحی با انساندوستی فلسفهٔ علمی یکسان شمرده میشود.
آثار نسیم را بهعنوان نوشتهٔ یک ماتریالیست میخوانند نسیم مسئول است در برابر نوجوانان و جوانانی که نوشته او را با محبت صادقانه میخوانند. خلاصه این که، اثری بد که نسیم ارائه کند بسیار بدآموزتر از یک اثرِ بدِ فلان نویسندهٔ معلومالحالِ فاقدِ کمترین سابقهٔ مبارزاتی است. او بسیار و بسیارتر مسئول است، چون نوشتههای او را بهعنوان اثر یک نویسندهٔ واقعگرا و ماتریالیست میخوانند. پس چرا نسیم چنین سهلانگارانه داستانی از نوع «اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند» مینویسد، و از آن بدتر، چاپ و پخش میکند؟
***
داستان، داستان کودکی است عجیب، پیامبرگونه و خارقالعاده، آن هم بدون بیان هیچ دلیل منطقی و رابطهٔ علت و معلولی (اگرچه اصولاً در قصه روندی منطقی و علمی وجود ندارد). و این همه حاصل از تغییرات یک شبهٔ کودک است در اثر حرف مادر بزرگش! - پیش از هر چیز لازم است بگویم که کودک از طبقه متوسط است با رفاه نسبی:
«پسرک [کبریتفروش] نگاهی بهلباسهای کودک انداخت و گفت تو که وضعت خوبه! کار براچی میخواهی» (ص ۲۵)
داستانی دربارهٔ طبقهٔ متوسط یا اشراف نوشتن نه تنها عیب نیست بلکه گاه ضرور است. اما شناخت درست از آنها بهدست ندادن و مهمتر از آن، بار رسالت بر دوش آنها نهادن دیگر فقط عیب نیست، فریب است. پیامبریِ کودک از همان صفحهٔ دوم داستان معلوم میشود:
«کودک از زیرچشم نگاهش کرد. و انگار پیامی بزرگ برای جهان دارد که کبوتر از فهمیدن و شنیدن آن عاجز است، سری بهسمتش تکان داد و...» (ص ۶)
در هر صفحهٔ داستان، غیر عادی بودنِ طفل و متفاوت بودنِ او از همگان – آن هم بهطرزی خارقالعاده – دیده میشود:
«مادر همان طور که دستهای چاق و سفیدش را توی خمیر فرو میبرد، بهبیاعتنائی کودک نسبت بهدنیای دوروبرش پی برد» (ص ۶)
یا:
«کودک آزاد و فارغ از تصوراتِ قصاب...» (ص ۱۴)
یعنی این که همانا یکی از خصوصیات پیامبری، بیاعتنائی نسبت بهدنیای دوروبر است. ولی آیا بهراستی پیامبری که پیامی بزرگ دارد از نوع «اگر آدمها همدیگر را دوست بدارند هیچ وقت نمیمیرند» میتواند بهدنیای دوروبرش بیاعتنا باشد؟ - لاید! چرا که تنها از این راه است که نخواهد توانست پوسیدگی پیام خود را دریابد! (دراین مورد بیشتر سخن خواهیم گفت).
کودک نه تنها غیر عادی است، در ذهن کسانی که با او برخورد میکنند یکسره فرشتهئی جلوه میکند، و روال داستان هم بهگونهئی است که این نظریهٔ اطرافیان بهثبوت میرساند.
«شاگردان شیطان و کنجکاو کارگاه بهطرف در هجوم بردند و راه رفتن فرشتهسان او را بین جمعیت تماشا کردند.» (ص ۲۰)
یا:
«در چشم و حرکات او، افسونی بود که تمام آدمهای نشسته در آنجا را متوجهاش ساخت.» (ص ۱۰)
و یا آش فروش با خود این گونه فکر میکند:
«... نه این از راز و رمزهای پشت پردهٔ جهان خبر میدهد.... با شک و تردید فکر کرد: نکند از آسمان آمده باشد.» (ص ۱۱)
و مسئله تنها بهاین ختم نمیشود، چون همانطور که قبلاً گفتم آش فروش در پایان داستان بهظن خود یقین حاصل میکند. آیا این چیزی جد خدمتِ دربست بهتفکراتِ ایدآلیستی و فرا واقعیت نیست؟ - :