گورستان کلمات
ادواردو گالیانو*
۱
نظام حاکم، دستگاه کامپیوتر را برنامهریزی میکند، کامپیوتر به بانکدار هشدار میدهد، بانکدار سفیر را خبر میکند، سفیر با ژنرال ناهار میخورد، ژنرال رئیسجمهور را احضار میکند، رئیسجمهور به وزیر اطلاع میدهد، وزیر مدیرکل را تهدید میکند، مدیرکل به مدیر میتوپد، مدیر به مسئول بخش تَشَر میزند، مسئول کارمند را مورد بازخواست قرار میدهد، کارمند به کارگر بیحرمتی میکند، کارگر با زنش بدقلقی میکند، زن بچه را کتک میزند، و بچه سگ را لگد میزند.
۲
در اوروگوئه، مفتشان عقاید نوگرا شدهاند. آمیزهئی شگفت از قرون وسطی و شعور کاسبکاریِ سرمایهداری. رژیم نظامی دیگر کتابها را آتش نمیزند بلکه آنها را به کارخانههای کاغذسازی میفروشد. کارخانههای کاغذسازی کتابها را ریزریز کرده، به صورت خمیر در میآورند و به اشکال گوناگون به بازار مصرف برمیگردانند. مطلقاً درست نیست که بگوئیم آثار مارکس، فروید یا پیاژه در دسترس مردم قرار نمیگیرد. اینها در دسترس همه هست. گیرم نه به صورت کتاب، بلکه به شکل دستمال کاغذی.
۳
آرژانتین مبدل به کشتارگاه شده است. تکنیکی که به کار میرود ناپدید شدن آدمهاست: زندانیانی که در کارند که آزادیشان را تقاضا بتوان کرد، نه شهیدانی که به بزرگداشتشان بتوان پرداخت. مجازات مرگ در اواسط سال ۱۹۷۶ وارد قانون جزایِ این کشور شده است، اما هر روز مردم را بدون محاکمه یا حکم محکومیت میکشند. در بیشتر موارد جسدی هم در کار نیست. نظامهای دیکتاتوری شیلی و اوروگوئه نیز در تقلید از این روشِ بیاندازه موفقیتآمیز کوتاهی نکردهاند. مرگ در برابر جوخهٔ اعدام ـ حتی اگر تنها یک مورد هم باشد ـ ممکن است در سطح جهانی مایهٔ رسوائی و آبروریزی شود اما در ناپدید شدنِ حتی هزاران نفر همیشه فایدتِ شک و تردید وجود دارد. دوستان و افراد خانواده دست به جستوجوی خطرناک و بیهودهئی میزنند و از زندانی به زندان دیگر، از سربازخانهئی به سربازخانهٔ دیگر مراجعه میکنند، درحالیکه اجساد ناپدیدشدگان در دل جنگلها و زیر زبالههای میگندد و میپوسد. زمین، آدمها را میبلعد و دولت میگوید دستش آلودهٔ این کار نیست. جنایتی صورت نگرفته است که گزارش شود یا مسئولی درباب آن توضیحی بدهد. هر مردهئی چندین بار میمیرد و سرانجام، آنچه میماند مِه غلیظی است ازوحشت و شک و تردید که بر جان انسان مینشیند.
۴
دستگاه حاکم چنین آموزش میدهد که هرکس بر ضد آن اقدام کند دشمن کشور است. محکوم شمردنِ بیعدالتی، جنایتی بر ضد سرزمین اجدادی به شمار میآید.
دستگاه حاکم میگوید: کشور، منم. ـ کشور یعنی اردوگاهِ زندانیان: این تودهٔ کثافتِ متعفن و پوسیده، این ویران زمینِ بزرگِ خالی از انسان.
هر کس معتقد باشد که کشورش خانهئی است برای همهٔ مردم، از این خانه بیرون انداخته میشود.
۵
تنها چیزی که آزاد است، قیمتهاست. در این سوی دنیا، آدام اسمیت به موسولینی محتاج است. آزادی سرمایهگذاری، آزادی قیمتها، آزادی مبادله: و هرچه آزادی کسب و کار بیشتر باشد، افراد بیشتری در زندانها هستند. مگر تا کنون کسی شنیده است که ثروت معصوم و بیگناه باشد؟ مگر هنگامی که بحرانی پدید میآید لیبرالها محافظهکار و محافظهکاران فاشیست نمیشوند؟ این آدمکشان، این وطنکُشان، برای چه کسانی کار میکنند؟
یکی از وزرای دارائی اوروگوئه گفته است: «پسانداز، حاصل نابرابری در توزیع درآمد است». اما در عین حال اعتراف کرده است که وجود شکنجه در کشور، او را به وحشت میافکند. لیکن چه گونه میتوان نابرابری را بدون استفاده از سلاح شکنجه حفظ کرد؟ دستراستیها خواستارِ تعمیمِ همه چیزند، و تعمیم دادن همه چیز، آنها را قرین آمرزش میکند.
۶
مأمور شکنجه، یک کارمند است. دیکتاتور، یک کارمند است و هر دوی این ها دیوانسالارانِ مسلحی هستند که اگر کار خود را با کارآمدی انجام ندهند شغلشان را از دست میدهند. در این باره چیزی بیش از این وجود ندارد. آن ها هیولاهای فوقالعادهئی نیستند. ما نباید چنین امتیازی به آن ها بدهیم.
۷
دستگاه حاکم به آزار و اذیت جوانان میپردازد: زندانی میکند، شکنجه میکند، میکشد. آنها شواهد زندهٔ اهمیت دستگاهِ حاکمند، زیرا که آن ها را از کشور بیرون میاندازد و به صورت انسان و نیروی کارِ ارزان به کشورهای دیگر میفروشد.
دستگاه حاکم که عقیم و سِتروَن است از هر چیزی که دارای رشد و حرکت باشد نفرت دارد. فقط میتواند زندانها و گورستانها را چند برابر کند. فقط میتواند زندانی و جسد، جاسوس و پلیس، گدا و تبعیدی تولید کند.
جوان بودن جنایت است. واقعیت در سپیده دمِ هر روز مرتکب چنین جنایتی میشود، همچنین تاریخ، که هر روز صبح تولدی تازه مییابد.
از همین رو است که واقعیت و تاریخ ممنوع شدهاند.
۸
در اوروگوئه هر ماه زندان جدیدی افتتاح میشود. این همان چیزی است که دانشمندان اقتصاد برنامه اقتصادی مینامند.
اما قفسهای نامرئی را چه باید کرد؟ در کدام گزارشِ رسمی یا کدام مدرکِ مخالفانِ نظامِ حاکم از زندانیانِ ترس و وحشت سخن به میان میآید: ترسِ از دست دادن کار، ترسِ پیدا نکردن کار، ترسِ سخن گفتن، ترسِ چیزی شنیدن، ترسِ چیزی خواندن؟ در کشورِ سکوت، کمترین فروغی که در چشم انسان دیده شود او را به اردوگاه زندانیان میفرستد. نیازی به اخراج کارمند اداره نیست. همین قدر کافی است به او فهمانده شود که ممکن است بدون هیچ اخطاری کنارش بگذارند و در این صورت دیگر نخواهد توانست کاری پیدا کند. سانسور هنگامی به پیروزی میرسد که هر شهروندی سانسورچیِ بیامانِ گفتهها و اعمالِ خود شود.
نظام دیکتاتوریِ سربازخانهها، کلانتریها، واگنهای متروکِ راهآهن، و کشتیهای بلااستفاده را مبدل به زندان میکند. اما با خانههای مردم چه میکند، مگر آن جا هم همین کار را نمیکند؟
۹
از هر صد کودکی که در شیلی به دنیا میآید هشت تن میمیرد. آیا این امر اتفاقی است یا قتل عمد در کار است؟ کلیهٔ زندانها در دست جنایتکاران است.
در شیلی غذا و خوراک گرانتر از ایالاتِ متحدهٔ آمریکاست. اما حداقلِ دستمزد ده برابر کمتر است. در سانتیاگو رانندگان تاکسی دیگر از توریستها دلار نمیخرند، بل دخترانی را به آنها معرفی میکنند که حاضرند در مقابل یک وعده غذا خود را به اختیار توریستها بگذارند.
در بیست سال گذشته مصرف کفش در اوروگوئه پنج برابر کمتر شده و در هفت سال اخیر، مصرف شیر در مونته ویدهئو، به نصف تقلیل یافته است.
تعداد کسانی که در زندانِ «احتیاج» گرفتارند چقدر است؟ آیا انسانی که محکوم است تمام عمر در جستوجو و تلاشِ یافتن کار و غذا باشد آزاد است؟ تعداد کسانی که از روز تولد و از لحظهئی که برای نخستین بار صدای گریهشان بلند میشود داغِ سرنوشت بر پیشانیشان میخورد چقدر است؟ تعداد کسانی که حتی از نمک و آفتاب محرومند به چند تن میرسد؟
۱۰
جنایات نظامِ دیکتاتوری منحصر به فهرست شکنجهها، قتلها، و ناپدیدشدگان نیست. دستگاه حاکم به انسان دروغ و خودپرستی میآموزد. همبستگی انسانها جنایت است. پیروزیِ دستگاه حاکم در این است: مردم میترسند حرف بزنند، میترسند به یکدیگر نگاه کنند. هیچکس نمیتواند به دیدار دیگری برود. هنگامی که چشمِ کسی به چشمِ انسان بیفتد و سرش را برنگرداند، انسان به این توهم دچار میشود که: «نکند میخواهد مرا دستگیر کند!»
مدیر یکی از سازمانها به کارمندی که دوستش بوده است میگوید: «ناچار بودم نام تو را گزارش کنم. از من فهرستی خواسته بودند و من جز این چارهئی نداشتم که نام کسی را بدهم. امیدوارم بتوانی مرا ببخشی».
چرا کشتار روحِ انسان از راهِ مسموم شدن، در سیاههٔ خشونتها آورده نمیشود؟
۱۱
نیم میلیون نفر از مردم اوروگوئه در خارج از کشور خود زندگی میکنند، یک میلیون نفر از مردم پاراگوئه، و نیم میلیون نفر از مردم شیلی. کشتیها مملو از جوانانی است که از چنگال زندان، مرگ، یا گرسنگی میگریزند. زنده بودن خطرناک است، اندیشیدن، گناه، و خون، معجزه!
اما تعداد تبعیدیهائی که در چهاردیواری کشور خود در تبعید به سر میبرند چقدر است؟ آمار کسانی که محکوم به سکوت و خزیدن به گوشهٔ عزلتند در کجا ثبت میشود؟ آیا جنایاتِ «امید» شدیدتر از جنایاتی نیست که انسانها مرتکب میشوند؟
نظام دیکتاتوری، رسوا و بدنام است اما انسان به آن خو میگیرد. دستگاه حاکم آدم را کر و لال میکند، از گفتن و شنیدن بازمیدارد، و نسبت به چیزهایی که دیدنش ممنوع است نابینا میکند.
انتشار خبر نخستین مرگی که در نتیجهٔ شکنجه ـ در سال ۱۹۶۴ در برزیل ـ اتفاق افتاده بود سبب رسوائی ملی شد. اما خبر دهمین مرگ ناشی از شکنجه به زحمت در مطبوعات انعکاس یافت و خبر پنجاهمین مرگ، دیگر یکسره «امری عادی» تلقی شد.
دستگاه حاکم به مردم میآموزد که دهشت و هراس را نیز، همچنان که در زمستان به سرماخوردگی عادت میکنند، بپذیرند.
۱۲
من در جستوجوی صدای دشمنی هستم که به من دستور داد. بیچاره و تیرهروز شوم.
گاه احساس میکنم که شادی، جنایتی است درحد خیانت به وطن، و من که از امتیاز و موهبت زنده و آزاد بودن برخوردارم گنهکارم.
درین هنگام اظهارنظر هویلکا ـ یکی از رهبران سیاسی محلی ـ به یادم میآید و حالم بهتر میشود: «آنها به این جا آمدند. حتی سنگها را هم شکستند و خرد کردند. میخواستند همهٔ ما را از بین ببرند اما نتوانستند، چرا که ما هنوز زندهایم و این تنها چیزی است که اهمیت دارد».
و فکر میکنم حق با هویلکا است. زنده بودن: پیروزی کوچکی است. زنده بودن ـ با وجود جنایاتی که شده و علیرغم دور بودن از یار و دیار ـ معنایش امکان برخورداری از شادی است، چندان که مفهوم تبعید نیز میتواند این باشد که میشود زمینهٔ ساختن کشوری دیگر گونه را فراهم آورد.
وظیفهئی که ما در برابر خود داریم ایجاد سرزمین اجدادی واقعی است، و آن را با آجر و مصالح کثافت و مدفوع نمیتوان ساخت. اگر هنگام بازگشت به کشور خویش درمانده و ناتوان باشیم فایدتی هم بر وجود ما مترتب است؟ شادی نیاز به شهامت و جرات دارد، نه رنج، و رنج چیزی است که به آن خو گرفتهایم.
۱۳
طرح نابودی و انهدام: سبزی را از پهنهٔ خاک بروبید، آخرین گیاه زنده را ریشهکن کنید و به دور اندازید. بر گسترهٔ زمین نمک بپاشید و آنگاه خاطرهٔ سبزی را از ذهن خود بزدائید. برای استعمارِ دانستگی، دانستگی را میباید زیر فشار گذاشت و برای زیر فشار گذاشتن دانستگی، گذشته را باید از آن گرفت و نابود کرد. جز سکوت و زندان هرچه را که در این سرزمین هست، و هر نشان و اثری را که از گذشته به جا مانده است، پاک کنید و از میان ببرید.
به خاطر آوردن گذشته ممنوع است.
برای کلمات، مقررات گمرکی وجود دارد، همچنین کورههای تفتهئی برای سوزاندنشان. همچنین گورستانهائی برای دفن کردنشان.
شبها زندانیان را دستهدسته از زندانها بیرون میبرند تا کلمات اعتراض را که در گذشته بر دیوارهای شهر نوشته شده است زیر قشری از رنگ سفید از دیدهها پنهان کنند.
شستوشوی مداومِ باران، اندکاندک رنگ سفید را میزداید. و به تدریج، همان کلمات، سرسختانه آشکار میشوند.
پاورقی
*^ از Eduardo Galeano نویسندهٔ تبعیدی اوروگوئه دو اثر در شمارههای ۱۱ در دفاع از کلمه و ۱۳ پس از هفت سال کتاب جمعه چاپ شده است. گورستان کلمات چندین ماه قبل از مقالهٔ پس از هفت سال نوشته شده اما دیرتر به دست ما رسیده است.