«خضر» در فرهنگ رسمی و فرهنگ عامّهٔ ایران ۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
محمد میرشکرائی
خِضْر در اکثر نقاط ایران نام آشنایی است. نام خضر را بر بسیاری از آبادیها، چشمهها، کوهها، درختان، سنگها و زیارتگاهها، نهادهاند. با این همه ویژگیهای شخصیت خضر در فرهنگ عامّهٔ ما هنوز چنان که باید شناخته نشده و بسیاری از مطالب مربوط بهاو در هیچ جا ثبت نشده است.
کلمهٔ «خضر» در لغت بهمعنی سبز، شاخهٔ درخت، زراعت و جای بسیار سبز آمده است. این معانی چندان هم با خصوصیاتی که خضر در عقاید عامّه مردم ایران دارد بیارتباط نیست. زیرا همهٔ این معانی با زندگانی و سرسبزی مربوط است و خضر نیز بنا بهروایات و بنا بهاعتقادات مردم، آب حیات خورده و جاودانه زنده است.
از نظر آمیختگی اعتقادات مربوط بهخضر و باورها و افسانههای قهرمانان و شخصیتهای اساطیری دینی دیگر، در مناطق مختلف ایران دارای چهرههای متفاوتی شده است. او موکّل آبها است، برکت خرمنها است، نگهدارندهٔ رمهها است، صاحب شکارهای کوهستانها است، مشکل گشا است، راهنمای گمگشتگان بیابانها است،... و بهطور کلی همه جا چهرهئی مهربان دارد. بهندرت ممکن است خشم و تندی بهاو نسبت دهند در بیشتر شهرها و دهات و در میان اغلب ایلاتیان، داستانها از او بر سر زبانها است و سالخوردگان خاطرهها از یاری خضر در خاطر دارند. هم چنین دربارهٔ او لطیفههای بسیار در قالب قصهها و ضربالمثلها وجود دارد که همه از محبوبیت و مردمی بودن او حکایت میکند.
علاوه بر گوناگونیئی که در خرده فرهنگها و فرهنگهای مختلف سرزمین ایران در خصوصیات خضر دیده میشد شخصیت خضر در ادبیات و فرهنگ رسمی نیز با شخصیتی که در فرهنگ سنتی یا فرهنگ عامّهٔ ایران دارد، کلاً متفاوت است؛ مگر در مواردی که فرهنگ عامّه زیر تأثیر مستقیم تعلیمات دینی قرار گرفته باشد، مثلاً در شهرهایی که مراکز حوزههای تعلیمات دینی بوده یا هست، و نیز در روستاهایی دوروبر و وابسته بهآنها.
مطالبی که در متون قدیمی دربارهٔ خضر آمده، بهندرت گویای اعتقادات و باروهای عامّه است نویسندگان این متون اغلب مطالب خود را از منابع و مآخذ پیش از خود گرفتهاند، و بنابر اعتقادات و اطلاعات و شنیدههاشان، گاهی در متن جدید چیزی هم بهآن افزوده یا از آن کاستهاند.
آن چه در این مقاله خواهد آمد، بر دو زمینهٔ اساسی مبتنی است:
1. مطالبی که در کتابهای دینی و متون قدیم و جدید فارسی و غیر فارسی، و نیز در فرهنگنامهها دربارهٔ خضر و دیگر شخصیتهای اساطیری و مذهبی، که بهنحوی ممکن است با او مرتبط باشند آمده است.
2. اعتقادات و باروهای مردم مناطق گوناگون ایران دربارهٔ خضر، که اغلب ضمن گفتوگو بامردمان شهری و روستائی و ایلی فراهم آمده، و در این مقاله عمدتاً بهآنها پرداختهایم.
خضر در متون ادبی و دینی
بهطور کلی آن چه در متون، اعم از فارسی و غیرفارسی آمده، یا برگرفته از حکایت اسکندر و رفتنش بهظلمات بهجستجوی آب زندگانی است، یا متأثر از داستان موسی و خضر و ترجمهها و تفسیرهای قرآن است؛ و بیتردید این داستانها نیز ریشه در فرهنگهای کهنتر دارند، که برای بررسی و شناخت آنها باید بهتحقیق در شخصیتهای اساطیری پرداخت.
دربارهٔ خضر و داستان اسکندر در تاریخ بلعمی چنین آمده است: «... و اندر نسب خضر خلاف است. گروهی گفتهاند از فرزندان [یهودبن یعقوب] است از بنیاسرائیل و گروهی گفتند نه از بنیاسرائیل بود [و پیش از اسحاق بود] و بهوقت ابراهیم علیهالسلام بود. از فرزندان سام بننوح نام او ارلیابن ملکابنفالغبنعابربن شالخبن ارفخشدبن سامبننوح و بهخبر اندر است که خضر [بر] مقدمهٔ ذالقرنین بود. آن ذوالقرنین پیشین و او گرد جهان برگشت از مشرق تا بهمغرب بهطلب چشمهٔ حیوان که بخورد تا جاودان بماند و تا رستخیز نمیرد و خضر بر مقدمهٔ لشگر او بود. پس خضر آن چشمه را بیافت و از آن آب بخورد و ذوالقرنین نیافت و بمرد و خضر بماند.»(1)
در کتاب اسکندرنامه روایت فارسی «کالیتنسن دروغین» شرح دست یافتن خضر بهچشمهٔ حیوان در ظلمات، چنین آمده است: ... پس یک روز ناگاه خضر علیهالسلام چیزی در دست داشت، از دست او بر زمین افتاد. او دست فرا کرد تا آن چیز بردارد. دست او بر آب آمد. بهجست، آنجا چشمهٔ آب دید بهطعام همچون عسل، بدانست که آب حیات است، از آن آب بازخورد و بهطعام آن هرگز هیچ نخورد بود، و آنجا دو رکعت نماز بکرد و خود لشگر را نگفت که من آب حیات خوردم... خود بهتعجیل بر شاه اسکندر آمد و سر اسب شاه بگرفت... چون بدان جایگاه رسیدند، خضر علیهالسلام چشمهٔ آب طلب کرد، نیافت.»(2)
در شاهنامهٔ فردوسی نیز خضر هدایت سپاه اسکندر را در ظلمات برعهده دارد و در آنجا بر آب حیوان دست مییابد و اسکندر که بر سر یک دوراهی از خضر جدا شده است، ناکام میماند.
«ورا اندر این خضر بُد رایزن سرِ نامداران آن انجمن سدیگر بهتاریکی اندر دو راه پدید آمد و گم شد از خضرشاه پـیـمبـر سوی آب حیوان کشید سر زندگانی بهکیوان کشید بدان آب روشن تن و سر بشست نگهدار جز پاک یزدان نجست»(3)
و اما داستان موسی. در ‘‘‘سورهٔ کهف’‘‘ داستانی دربارهٔ موسی آمده که خلاصهٔ آن چنین است. موسی بههنگام مناجات از خداوند میخواهد که اگر بر روی زمین کسی هست که بیش از او میداند، بهنزدش برود و از او علم بیاموزد. جواب میشنود که مرا بندهئی هست در میان دو دریا (مجمعالبحرین) و طعام تو بهدیدار او رهنمای تست. بقیهٔ داستان بهاختصار از ترجمهٔ و تفسیر زینالعابدین رهنما از این قرار است: «... و موسی یوشع ابن نون را بفرمود که طعامی بردار تا برویم بهآن مجمعالبحرین. باشد که مر آن بنده خدای عزوجل صالح اندریابیم و از وی علم آموزیم. یوشع زنبیلی برداشت و یک ماهی بزرگ بریان کرده بدان زنبیل اندر نهاد، و برفتند تا بدان مجمعالبحرین برسیدند و آنجا دو دریا اندرهم آمد، یکی از نواحی ادرن و دیگر از سوی فلسطین. چون آنجا برسیدند هر دو سخت مانده گشته بودند و بنشستند و بخفتند. و موسی علیهالسلام بهخواب اندر شد و یوشع زمانی بنشست، همچنان که خواب بر وی غلبه کرد. آن ماهی بریان از زنبیل بیرون آورد و برکنار دریا بنهاد. ایدون گویند که آنجا چشمه بود، آب حیوان. یک قطره از آن آب بر آن ماهی برافتاد، ماهی زنده گشت و بهدریا اندر شد و آب از این سو و آن سو باز شد و ماهی بر آنجا همی رفت... پس هر دو همچنان خوابآلود برخاستند. ماهی آنجا فراموش کردند. پس همچنان بر لب دریا همی برفتند... چون موسی از یوشع طعام خواست، آن گاه یوشع را حدیث ماهی یاد آمد... پس هم بر این پی که آمده بودند بازگشتند... همی آمدند تا بدان سنگ باز رسیدند که از آنجا رفته بودند. و آن سنگی بود سبز شده از آن جهت که خضر آنجا نماز کرده بود و آن جا هیچ کس را نیافتند و ماهی را یافتند... و موسی و یوشع از پس آن ماهی رفتند تا برسیدند بهجزیرهئی و خضر را یافتند (4) خضر پس از آشنایی با موسی تعلیم او را مشروط بهآن میکند که دربارهٔ کارهائی که انجام میدهد از او توضیح نخواهد. موسی این شرط را میپذیرد، اما خضر کارهائی انجام میدهد که بهنظر موسی معقول نمیرسند و بناچار دربارهٔ آنها پرسش مینماید. سرانجام خضر اسرار آن کارها را بهاو میگوید و از نظرش ناپدید میشود و موسی هر چند میجوید دیگر خضر را نمییابد.
البته در قرآن در هیچ جای داستان یاد شده نامی از خضر نیامده است و همه جا از شخصی که موسی برای کسب دانش بهنزدش رفته بهنام بندهٔ خدا یاد شده. اما مفسران قرآن آن بندهٔ خدا را خضر دانستهاند.
قسمتی از شرحی که در لغتنامهٔ دهخدا دربارهٔ خضر آمده، بهاختصار چنین است: «... نام پیغامبری که خداوند تعالی موسی علیهالسلام را بهتعلیم نزد او فرستاده و موسی بر کردههای او انکار آورد و خضر حکمت اعمال خود بدو نمود و از او جدائی جست و خضر تا قیامت زنده باشد و مسافران خشکی را یاری دهد، چنان که الیاس مسافران دریا را ... [بر] طبق قول شهنامه اسکندر بهقصد آب حیوان حرکت کرده و در ظلمات گم شد. و خضر که رایزن او در این سفر بود بهآب حیات دست یافت و از آن آب بخورد و تن بشست و زندگانی جاویدان یافت ....»
خضر در ادبیات فارسی و بهویژه در ادبیات عرفانی فارسی نیز جای خاصی پیدا کرده است. و بهلحاظ نقشی که در داستان اسکندر و داستان موسی دارد، در ادبیات فارسی مظهر عقل، خرد، آگاهی، جاودانگی و راهنمای طریقت شده است و بارها موضوع تشبیهات و استعارات لطیف عرفانی شاعران قرار گرفته است. از آن جمله است این بیت حافظ.
گذار بر ظلماتست خضرِ راهی کو؟ مباد کاتش محرومی آب ما ببرد!
در شعر جدید فارسی نیز که در دههٔ 50 – 1340 بهسبب اختناق فرهنگی بهجانب سمبل و نهاد گرائیده بود، گهگاه نجات بخش بودن خضر مورد توجه قرار گرفته است. مانند
«ای خضر سرخپوش صحاری! خاکستر خجستهٔ ققنوسی را بر این گروه مرده بیفشان.»(5)
بیمناسبت نیست که این قسمت را با نقل داستان زیبائی از یکی از متون فارسی قرن ششم بهپایان بریم. این داستان چندان که از محتوی آن برمیآید بهاحتمال زیاد از فرهنگ عامّه مایه گرفته است؛ و در آن با همان سادگی و صراحت فرهنگ عامّه، تبلور خشم مردم ستمکشیده در وجود خضر آرمانیشان بهروشنی تصویر شده است:
«گویند ملکی بود، همیشه آرزو کردی کی خضر را بهبیند، تا از وی سوال کند. وزیرش گفت، «آنچ ترا بهکار نیاید چرا میطلبی، آنچ کس نطلبید» بنشنید، تا درویشی بود بیچاره. او بیامد بهطمع گفت «صد دینار دیگر ده تا بهصدقات دهم تا مگر خضر را ببینم.» صد دینار دیگر بداد. روزی نشسته بود دلتنگ. خضر علیهالسلام پیش آمد. گفت «ای مرد چرا دلتنگ شدی؟» گفت وعده دادم پادشاهی را که خضر را بهوی نمایم، نمیتوانم.» گفت «با من بیا.» گفت «نیارم آمدن کی سوگند خورده است اگر بیخضر روم مرا بکشد.» گفت «مترس با من بیا.» چون در پیش ملک رفت ملک گفت «تو کسیتی کی مرا سجود نکردی؟» گفت «من کس را سجود نکنم.» گفت «تو که باشی؟» گفت «من خضرم.» گفت «اگر تو خضری سئوال مرا جواب ده.» گفت «بگو». گفت «این ساعت خدا چه میکند گفت بگویم.» این درویش کی برپا خاست، وی را بهجای خویش بنشان و تو برخیز.» مَلِک برخاست و درویش بنشست. خضر گوید «کی آفریدگار این ساعت این میکند کی دیدی. مُلک از تو بستد و بهوی داد.» تیغ بر گردن مَلک زد و سرش بینداخت...»(6)
خضر در فرهنگ عامّه
بنا بهاعتقاد مردم بیشتر نقاط ایران، خضر پیامبری است که حیات جاویدان دارد. راهنمای گمگشتگان بیابانها، برآورندهٔ حاجات و یاریدهنده، نیازمندان و درماندگان است، و هر کس از سر صدق و صفا او را بخواند بهیاریش میشتابد. این جنبه از شخصیت خضر بهلحاظ مشابهت با چهرهئی که در آثار مکتوب و فرهنگ رسمی و متون دینی ایران از او تصویر شده، بیشتر شناخته و معرفی شده است. اما در صفحات جنوب و غرب و شمال ایران، خضر علاوه بر اینها، کارکرد دیگری هم دارد. از آنجا که مردم در زندگی اجتماعیشان پشتوانهٔ اقتصادی نداشتند یا این پشتوانه بسیار ناچیز بود، و نیست بهسبب ناآگاهی آنها بهپدیدههای طبیعت، خطر در نظرشان بهصورت یکی از نمادهای ذهنی نیازهای مادی در فعالیتهای تولیدی جلوه کرده است. چنان که برحسب نوع تولید، نحوهٔ معیشت، چگونگی روابط اقتصادی و فرهنگی نیز بهتناسب شرایط اجتماعی و طبیعی هر منطقه، جا بهجا عامل برکات تولیدات کشاورزی، حافظ دامها، برکتدهندهٔ فرآوردههای دام، حامی کشتیها و صیادان، دارندهٔ شکارهای کوهستانها و صاحب آبها و چشمهها شده است. از این رو در این مناطق چشمهها، درختان، سنگها و مکانهای نظرکردهٔ بسیاری بهنام خضر وجود دارد. او در بعضی نقاط حتی نمادهای خاصی هم پیدا کرده است. مثلا ایلنشینان نواحی غربی فارس بهگاو یا گوسالهٔ خضر باور دارند، که چون آن گاو یا گوساله بر خرمنهاشان بگذرد برکت بههمراه آورد، و کشاورزان مناطق جنوبی و شرقی فارس برکت را حاصل عصای خواجه خضر میپندارند؛ در ترکمنصحرا و در روستاهای مازندران شهاب آسمانی را خضر میدانند، و بهاعتقاد مردم لرستان چوب درخت بادام عصای خواجه خضر است.
برای تحلیل سیمای اسطورهئی-مذهبی خضر، لازم است که باورهای مربوط بهاو در حوزههای فرهنگی مختلف ایران، با اعتقادات مربوط بهدیگر شخصیتهای اسطورهئی-مذهبی، که بهنحوی در فرهنگ عامه جائی پیدا کردهاند، مقایسه شود، و با مطالب متون ادبی و مذهبی و افسانهها و اسطورههای کهن مطابقت داده شود.
حوزهٔ فرهنگی کرمان
در کرمان در سیمای اسطورهئی-مذهبی خضر ریشه در اقتصاد مبتنی بر دامپروری و کشاورزی دارد. در باورهای طوایف دامدار کوچنده و دهنشینان این منطقه، خضر صاحب گوسفندان و حامی آنها است. نظر کردن خضر موجب برکت رمهها و شیر گوسفندان میشود و پستان گوسفند مایهٔ خواجه خضر است. در ده «محمدآبادمسکون» مرکز بخش «جبالبارز» شهرستان «جیرفت» اگر مقدار کرهئی که از ماست بهدست میآید کم باشد، مایهٔ ماست را عوض میکنند، و آن را از خانواده دیگری میگیرند، و برای آن که برکت از آن خانه بیرون نرود، در ازای مایهٔ ماست کمی نمک، که آن را مال خواجه خضر میدانند، بهآنها میدهند. هم چنین اگر آن مقدار کره بیش از اندازهٔ معمول باشد، آن را حاصل نظر خواجه خضر میدانند و برایش نذری میدهند. گاهی بعضی از کشاورزان «محمدآبادمسکون» نذر میکنند که مقداری گندم برای خضر بکارند. در این صورت گندم نذری را جداگانه میکارند و هنگام برداشت نیز آن را جدا از گندمهای خودشان درو کرده محصولش را میان فقرا تقسیم میکنند. دامداران «جبالباز» اغلب هر ساله یک گوسفند نر را نذر خضر میکنند و بهاصطلاح آن را «خواجه خضری» میکنند و آن را برای نری داد بهگله در نظر میگیرند. بسیاری از روستائیان کرمان برکت خرمن را هم حاصل نظر خضر میدانند. مثلاً در ده بَلْوَرْد (Balvard) از توابع سیرجان سنگی در میان خرمن و زیر گندمها قرار میدهند، و هنگام برداشت گندم را با ترازو میکشند، هر وقت بهآن برسند، آن را عقب میزنند و در میان گندم پنهان میکنند، تا خرمن تمام نشود. این سنگ را سنگ خواجه خضر مینامند و معتقدند که اگر قبل از برداشتن خرمن سنگ از میان گندم بیرون آورده شود، برکت از خرمن میرود.
در بیشتر نقاط کرمان، از جمله در دهات دوروبر شهر کرمان و ماهان و روستاهای اطراف زرند، بافت و سیرجان، روز چهلم بهار (نهم اردیبهشت) حشمداران شیر گوسفندانشان را نذر خواجه خضر میکنند. این روز نخستین روزی است که شیر گوسفندان را بهمصرف درستکردن ماست و پنیر میرسانند. برخی از عشایر اطراف سیرجان شیر نذری روز چهلم بهار را بهفال کوه یا «کوه شاهخیرالله» که در نزدیکی ده «پاریز» قرار دارد میبرند و با آن آش شیر (آشی است مانند آش رشته، که بهجای آب، شیر در آن میریزند) میپزند و آن آش را میان مردم تقسیم میکنند. بیشتر مردم پاریز و دهات دوروبر آن، در این روز بهفال کوه میروند و بهشادی و تفریح میپردازند. روزستائیان و عشایر کرمان درویشانی را که بهسر خرمنها و بهچادرهای ایلی میروند و مدح علی میخوانند بسیار محترم میشمارند، چون معتقند که شاید یکی از اینها خواجه خضر باشد. در این باره در اطراف سیرجان این داستان بر سر زبان مردم است که خضر یک بار بهصورت درویشی پشمینهپوش بهچادر یکی از حشمداران بزرگ که گوسفندانش مورد دستبرد دزدان قرار گرفته بود رفته است. و بر اثر توجه خضر برکت و ثروت بهآن شخص و خانوادهاش روی آورده است.(7) در بعضی نقاط کرمان شکارهای کوهستان را هم مال خواجه خضر میدانند.
1. تاریخ بلعمی، صفحه ۴۳۶.
2. ایرج افشار. اسکندرنامه روایت کالیستنسن دروغین. صفحه ۸.
3. ژولمول. شاهنامهٔ فردوسی. جهانگیر افکاری. جلد پنجم. صفحه ۱۰۹.
4. زینالعابدین رهنما. تفسیر و ترجمه قرآن. جلد دوم. مقدمهٔ سورهٔ کهف. صفحه ۵۳۵.
5. شفیعی کدکنی (م. سرشک). در کوچهباغهای نشابور. شعر «حتی نسیم را». صفحه ۷۳.
6. محمدبن احمد طوسی. عجایبالمخلوقات. بهاهتمام دکتر منوچهر آزموده. صفحه ۴۶۹.
7. محمدابراهیم باستانی پاریزی. پیغمبر دزدان. صفحه ۲۱۲.