شعرِ تلخ
دریغ از گذاری
- بیحوصله، حتّی
بر گرهِ کورِ ریسمانِ پیچْپیچِ کوچه:
- مردی بر سکّو.
انگشتی بر کلافِ گوریدهٔ مه
و تشتری بر غدهِٔ چرکینِ ساحل
و بارانی آرام و لاجرم
- پردوام
- در پِیْ
درصبحی کسل و کاهل
قایق بیبادبان نسیم
از کدام سوی بر امواجِ سرگشته خواهد وزید
که توفانی در راه نباشد؟
مه در جزیرهِٔ دور!
مه در سپیدهِٔ کم رنگ!
قبله کدام سو است اگر نیلوفرانِ دریائی
نمازِ باران و استغاثه بخوانند؟
پارویِ بیدوامِ باد
پیچانْ در کلافِ گوریدهٔ مه.
- [هم از این روی]
قایق خورشید را
- بهساحلِ صبحی صادق
- امید نیست.
شعری تلخ است، یاران!
نفیرِ دمیدنی بر گلویِ بریدهِٔ نی.
امّا
حریق دردِ گسستن
و شعلههای مبهم اشتیاق
- در سینهٔ گشادهٔ نیستان
هنوز رازی سر بهمُهرند.
- سعید محبّی