در غزل حضور تو
تنها در غزل حضور توست
که قلب جهان در پردهٔ عشاق میزند
تنها در صبح دیدار توست
که شب رنگ میبازد
تنها سِحر وجودِ توست
که طلسمها را میشکند
و زندان هزارتوی حماقت را
در هیجان بیکران رهائیها
آب میکند
تنها در آواز توست که گیاهان
نوای رویش سر میدهند
و پرندگان
منقار بهمضراب بهار میزنند
تنها در پناه توست
که خطهای وجود
بهحیات میپیوندد
و رود عظیم زندگی جریان مییابد.
- ۵۸/۸/۲۸