خشم
خاکِ ترا بهباد سپردند
سنگ ترا – ندانم- آن فوج سنگدل
سوی کدام بادیه بردند.
و آن خامُشِ نجیب
آن سروِ سبز، خواهر دردانهٔ مرا
کز سینهٔ مزار تو بالا گرفته بود
نامردمان بههیچ شمردند!
- *
چون من هزار زخمی در خشم سرخِ خویش
آن دشت زیر و رو شده را میگریستند.
آرامگاه؟ - واژهٔ پوچی است
وقتی که رفتگان
در تنگنای خاک هم آسوده نیستند.
- *
غم نیست مادرم.
تو هر کجا که هستی
در خاک، باد، آب
جانِ شکفته در همه ذرّات عالمی
مهرِ نهفته در پس این پردهٔ غمی.
روح تو در کشاکش این قحط سال عشق
جان میدهد بهمن
من هر کجا که باشم،
تا نسل ابلهان را
با تیغ شعر خویش
بردارم از میان و براندازم از جهان
پیکار میکنم.
سوگند میخورم.
یاد تحمل تو توان میدهد بهمن!
- فریدون مشیری
- ۵۶/۴/۲۸