تا شیلی

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۴ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۶


نیکولاس گوی‌ْلِن:


خواهم رفت، می‌روم، رفته‌ام

بادم من و چرخ

با درخشش مس، گوهری که جهان بدان نیاز دارد

شیلی، حیات تو در تلألؤ من جاودانه خواهد بود.

با دلی باز، نامه‌ئی بی‌پاکت

آشکارا ترا خاک خود می‌خوانم

بی‌چیزم من، شکسته و بی‌چیز.


جغرافیای برّان ترا در دست می‌گیرم

جغرافیای کبوتر و آتش‌فشان، پرنیان و پولاد

برف خیره‌کننده و شعله‌های سرکش یخ را.


لرزش زمین را با خود خواهم برد

باران را، و صفای قلّه‌ها را

تندباد زوزه‌کشِ تنگهٔ ماژلان را

همچون سگی بزرگ که زوزه‌اش یخ بسته باشد.


درخت «کوپی هو» در گسترهٔ شعله بنفش خویش

فلقی آشنا به‌من نمود که خود را

در دل روز سپیدی که از گل جامه برتن داشت رها کرده بود.


و با شراب جاری شدم

از آستانهٔ دری فراخ

به‌سوی باکرگان خواب‌آلود خاک،

و در کنار شیلی، شور شیدائیِ من بیدار شد.


در تنت کوفتگی‌ها و زخم‌ها را برشمردم

افتادن و باز برخاستنت را نگریستم

پیش چشم گَله‌ئی کفتار حیران

در شبی که در آتش تو می‌لرزید

دریای صداهائی را شنیدم که به‌یکدیگر پاسخ می‌گفتند

گوئی که هیولائی بودم من، تب‌آلوده و کور.


در اطراف ادارات متروکِ شهرهای نمک

تبلوری سخت در من افتاده است و

نگاه تب‌زدهٔ کارگر.


آی، شیلی! با وجود هر آن چه رفت، من یکی رفیقم

و دشمن تو دشمن من است. من می‌روم.

هم‌اکنون می‌روم. دیگه ترا رها نخواهم کرد

من به‌دنبال مانوئل، آن قشون یک تنهٔ معدوم، خواهم رفت.