بیماری «در ارتباط»
دگرگونیهای اساسی و بنیادی ایران تنها بهتغییر رژیم و اوضاع و احوال اجتماعی محدود نمیشود. یکی از آثار برجستهٔ این دگرگونی، تغییر زبان است. البته منظور این نیست که زبان فارسی خدای نکرده عوض شده باشد. الحمدالله تا بهحال چنین نشده. اما تغییرات حاصل در زبان فارسی را بهدو دستهٔ عمده میتوان تقسیم کرد:
۱- ورود تعداد زیادی لغات و اصطلاحات و تعبیرات عربی که بحث جداگانهئی است و در فرصتی دیگر بهآن خواهیم پرداخت.
۲- ورود اصطلاحِ «در ارتباط با...» در بخشِ فارسیِ زبانِ فارسی. یعنی فیالواقع همه تعبیرات و استعمالات جدید عربی یک طرف، و ورود و کثرت استعمالِ اصطلاحِ «در ارتباط با...» طرف دیگر. این اصطلاح را آن قدر بهکار میبرند و آن قدر مینویسند و میگویند که کم کم حالتِ یک بیماری مسری را پیدا کرده.
از نظر زبانشناسی، از نظر روانشناسی، از نظر زیباشناسی، از نظر مردمشناسی و چندین شناسیِ دیگر جا دارد که راجع بهاین اصطلاح و علت کثرت استعمالِ آن تحقیق کافی شود.
البته بعضیها معتقدند که اصطلاح «در این بُرهه از زمان» رایجتر است، امّا این «بعضیها» معلوم میشود سر و کار زیادی با مردم و مطبوعات بهطور کلی و رسانههای گروهی بهطور کلیتر، ندارند.
من نمیدانم کدام شیر پاک خوردهئی اولین بلر اصطلاحِ «در ارتباط با...» را بهکار برد، در هر حال هر که بود بهاحتمال زیاد نیّت بدی نداشت؛ آدم از فرنگ برگشتهئی بود که دوبله بهفارسی حرف میزد و افکار خود را بهفارسی ترجمه میکرد. اما علت این استقبال شدید و همگانی از این اصطلاح، بر ما نامعلوم است. گاهی حتی حس کردهایم که «در ارتباط با...» برای خیلیها نشانهٔ روشنفکری و گُندهگوئی است، و این است که همینجوری مثل نقل و نبات در زبان و بیانِ طبقات مختلف، بهخصوص طبقاتی که کمتر ظنِّ روشنفکر بودنشان میرود، بهکار گرفته میشود. با دو تا گوش خود شنیدم که یک دلال بازار که از قضای روزگار در کارِ روشنفکرانه و دهنپُرکنی قرارش داده بودند، این جوری پای تلفن داشت مکالمه میکرد:
- الو، شما در ارتباط با کی هستین!
- در ارتباط با شما.
- نه جانم، منظورم اینه که، در ارتباط با مسألهٔ تلفن کردن، شما کی هستین؟
- من حسنعلی، پادوِ حجرهٔ حاج آقا.
- جونت درآد حسنعلی... ببخشین... در ارتباط با حجره چه خبر تازهئی داری؟
- حاجی آقا گفتن خودشون دستشون بَنده نمیتونن تلفن کنن، من بهجاشون بهشما زنگ بزنم بپرسم امروز چقده چَتائی میتونین تحویلشون بدین؟
- در ارتباط با مسألهٔ چَتائی خدمتشون عرض کن که در ارتباطِ تومنی صنّارِ مورد اختلاف و در ارتباط با کم لطفیِ اون دفهشون نمیتونم قول زیادی بهشون بدم. ولی در این ارتباط سعی میکنم یه خاکی بهسر خودم بریزم. برو دیگه خفهشو!
و گوشی را ناراحت گذاشت زمین و لابد هزار تا فحش در دلش بهماها داد که آنجا ایستاده بودیم و او خود را مجبور میدید که در ارتباط با حضور ما، خودش را در ارتباطِ با در ارتباط قرار دهد...
باری، حالا هر جا بروی در ارتباط برقرار است: دکان سبزی فروشی حسینآقا، کارگاه لباسشوئیِ جواد آقا. مستخدم اداره، سیگارفروش کنار خیابان، قصاب محل، رئیس دایره، خبرنگار و گزلرشگرِ رادیو تلویزیون (بیشتر از همه)، همهٔ کسانی که مورد مصاحبهٔ تلویزیونی واقع میشوند، رجال مملکت، روزنامهنویسها، همه و همه دچار ویروسِ در ارتباط شدهاند و کمتر کسی است که توانسته باشد خود را از این بیماری برکنار نگهدارد، حتی منتقدینِ اصطلاحِ «در ارتباط». چون آنها هم بالاخره در ارتباط با مسألهٔ انتقاد، مجبورند خود را بهنحوی آلودﻩٔ آن کنند.
مَسْکَن المَساکین
و مُسَکِنّ اَلآسپیرین
مَسکنَ بر وزن نشکن، مکان محصورِ مُسَقّف را گویند که انسان در آن قرار گیرد و سرپناه باشد باران را و جان پناه مَرتفنگداران را. و مُسَکّن، بر وزنِ قرصِ آسپیرین نیز گفتهاند که درمان کند دردمندان را و مشغول بدارد عقولِ مستمندان را، و هر کس که او بهجان آید و طاغی بخواهد شدن، او را گویند که دست بدارد و آرام گیرد که آجر در راه است و آهن در بندرگاه، و سیمان در کامیون و چَتائی در استاسیون، و چون این جمله برسد تو را مسکن ساخته آید آراسته، با ایوانِ مُنَقّش و سرویسِ کامل و آب و برق و فیشِ تلفن. پس او آرام گیرد و صبر کند تا آن غوره حلوا شود و آن نقش بر ایوان پدید آید.
مصرع:
خواجه در بند نقش ایوانست.
و اما آن مصالح که در ساختمان بهکار رود خشت باشد و آجر و تیرآهن و سیمان و گچ و آهک و سنگ و شن و دروپنجره و دستگیره و شیرآلات و موزائیک و موکت و توالت که فرنگی باشد و بر آن بنشینند، چنان که بر صندلی، و ایرانی باشد بدان سان که در منازل مذکور است،
مصرع:
گروهی این گروهی آن پسندند
و چون خواهد که مسکن بسازد و این مصالح مقدور نگردد، لاجرم با حَلَبی بسازد و پلاستیک و مقّوّا و حصیر، و آن مَحَلّتها که این گونه مسکن در آن بهوفور یافت گردد، حلبیآباد و پلاستیکآباد و مقوّاآباد و حصیرآباد نام نهند و آن را مَسْکنْالمَساکین گویند.
حکایت:
لِیْلاج را حکایت کنند که عریان بر خاکستر نشسته بود و خویشتنِ خویش را در آن خاکستر مستور نموده. مردی رهگذر وی را بدید و گفت: پارهئی گونی بر خویشتن بستن، بهْ که در خاکستر نشستن.
لیلاج وی را گفت: ای دوست، اگر گونی در بازار یافت میشدی، بخریدمی و بام خویش قیروگونی کردمی که چون بباردچکّه نکند.
شعر:
بامِ سوراخِ مرا نوبت تعمیر آمد
حیف و صدحیف که نی قیر و نه گونی دارم.
و بزرگان گفتهاند که باران اگرچه آیهٔ رحمت است چون بر سقف سوراخ ببارد مایه زحمت است.
و پوشیده نماند که مَسْکن را انواع بسیار باشد، از مِلکی و اجارهئی و ویلائی و آپارتمانی و جز اینها، که شرح آن در این مختصر نگنجد. و در آن زمان که منْبند در ولایت ری میزیستم، دو کُرور مَسْکن در آن ولایت موجود بود و غالبی از آن در گروِ بانک میبود.
[...] شعر:
حسابِ اندوختهٔ بانکِ بهمان
شما را صاحبِ خانه میکند.
و هتل که مسافران شبی چند در آن بخسبند و بهمسقطالرأس خویش بازگردند از مقولهٔ مَسْکن تواند بود؟ آری تواند بود، لکن شرط باشد که جمعی در آن مسکن گزینند بهطریقی که خود دانند، و آن جمع، مسافران نباشند.
حکایت:
بیخانمانی کتاب زیر بغل نهاد که دانشجویم، و در هتل مأوی گزید. دیگر دانشجویان وی را تکریم کردند و عزت تپاندند. چون چندی بگذشت کتابهای وی بگرفتند و بخواندند، و آن کتابها داستانِ شیرویهٔ نامدار بود، و حسین کُرد شبستری، و سه تفنگدار، و آنچه خواندن آن را فایدتی متصوّر نباشد. لاجرم رازِ وی بدانستند و از هتل براندند.
بیت:
ما درس نمیخواندیم، این رفت ستم بر ما
بر مَردمِ دانشمند تا خود چه رسد خذلان!
و گویند که مَسْکن بهآش ماننده است که اگر دو کس آن را بپزند یا شور شود یا بینمک، و معمار آن مسکن باید که یک نفر باشد و در مثل است که ماما که از یکی بیشتر شود سرِ بچّه کج درآید[۱] و هم در آن زمان برخی از ایشان در وزارت بودند و برخی در بنیاد و سه دیگر در خانهسازی، و هر یک مَردیگری را گفت: مَن مَنَم. و با یکدیگر نبرد بکردند چنان که علیهالرحمه گوید:
ز گرد سواران در آن پهندشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت.
و چون سالی بگذشت و آن گرد و خاک فرو بنشست، حریفان بر جای میبودند و کسی را بر کسی تسلط اتفاق نیفتاده بود.
تکمله:
آن یکی گوید که من سردستهام
و آن یکی گوید که من هم هَستهام[۲]
سومی گوید که من بالاترم
و از برای هردوتان چپ بستهام
آن یکی گوید که... الخ....
پاورقیها
- ^ پیداست که قسمتی از مطلب جا افتاده است. [ک.ج]
- ^ یعنی «ما هم هستیم». و این سخن زمانی گویند که نانی خواهند خوردن یا بریدن. [حاشیهٔ مأخذ]
بامداد شنبه بیست و چهارم آذرماه ۱۳۵۸ - شماره ۱۸۰ صفحه ۷