از خاطرات و خطرات

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۱۷ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (صفحهٔ ۱۲۵ تایپ شد.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۲۹



یک درس از تاریخ:

آقا محمدخان می‌گفت که: «خانِ زند (کریم خان) گاهی که مرا برای مشورت در کارهای عمومی کشور می‌خواست، مرا می‌نشاند. من در مشورت خیانت نمی‌کردم زیرا سلطنت را خاص خود می‌دانستم؛ ولی از زیر جبّه با چاقوی قلم‌تراش فرش‌های زیر پای خود را پاره می‌کردم، و حالا می‌بینم که با او دشمنی نکردم و فرش‌های پاره‌پاره کردهٔ خودم به خودم رسیده است و خود کرده را تدبیر نیست!»


نخستین اقدام شاهانه

در ایام حبس نظر آقا محمدخان در شیراز، خان قجر با بقالِ گذر معامله داشت. هروقت مواجبش دیر می‌رسید با او نسیه کاری می‌کرد. گاهی که از در دکّان او می‌گذشت و ماست و پنیر و انگور یا چیز دیگری برای خانه سفارش می‌داد، بقّال همیشه به شاگردش می‌گفت: «برخیز ماست و پنیر و انگور قجری برای خان حاضر کن که وقتی نوکرشان می‌آید معطل نشود.»

روزی خان در غیاب بقّال از شاگرد پرسید: «مقصود استاد از این توصیف قجری چیست؟» - شاگرد، صاف و پوست کنده گفت: «ماچیزهای وازدهٔ دکان را علیحده می‌گذاریم و به این صفت آنها را به همدیگر می‌شناسانیم.»

آقا محمدخان وقتی بعدها شیراز را تسخیر کرد پی بقال فرستاد. بقال در خانه وداع و وصیت خود را کرد و به حضور شاه رفت... که رفت!