نخستین همکاری من با برتولت برشت
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
نوشتهٔ: روث برلُو Ruth Berlau
ترجمهٔ: ابوالحسن وندهور (وفا)
دیداری در دانمارک
سرگرم ترجمهٔ نمایشنامهٔ مادر Die Mutterm2 بودم. پیش از آن، در دانمارک، برشت را بهندرت میشناختند و این اندک آشنائس را نیز نمایشنامهٔ اپرای شندغازیm3 او فراهم آورده بود. نمایشنامهئی که برای جامعهٔ دانمارک تازگی داشت؛ تشریح مبارزه طبقاتی با زبانی چنین ساده و بهگونهئی چنین زیبا.
ترجمهٔ مادر کار سادهئی نبود و من [که در نظر داشتم آن را با همکاری کارگردان به صحنه برم] سخت درگیر آن بودم. میدانم که مترجمان آثار برشت - در سراسر دنیا - رنجی را که من تحمّل کردهام متحمل خواهند شد و بار مسئولیت سنگینی را بهخاطر برگرداندن زبان او بر دوش خواهند کشید.
در مورد اشعار نمایشنامه بهبزرگترین شاعر دانمارکی روی آوردم؛ او بیش از حدّ تغزلی و سخت جدّی میاندیشید، روی هر مصراع میانمان کشمکش در میگرفت و مشکل هنگامی فزونی مییافت که لازم میآمد اشعار را با موسیقی مناسبی که هانس ایزلر Hanns Eisler برای اشعار نوشته بود جفت و جور کنیم. ضمن نامهئی مشکلاتم را برای برشت تشریح کردم. در پاسخم نوشت: «در جریان تمرین بسیاری چیزها تغییر خواهد کرد، فعلا بهتر است بهتمرین بچسبی، بعداً خواهی دید که کارگرانت خودشان همه چیز را تغییر خواهند داد. آیا مادر{نشان|m4} میتواند بخواند؟»
زنی گه قرار بود نقش مادر دانمارکی ما را ایفاء کند کارگری بود که در یک ایستگاه بزرگ راهآهن پلهها را میشست. در گروه ما همه جور کارگری (با تخصصها و حرفههای گوناگون) بهچشم میخورد که بیشترشان نیز بیگار بودند از بس صبح تا شام برای پیدا کردن کار پرسه میزدند قیافهشان بهمراتب رنجورتر و خستهتر از کسانی بهنظر میآمد که کاری دارند و استثمارگران تمام روز شیرهشان را میکشند. بسیاری از آنان بهاین خاطر میآمدند که از کار تئاتر خوششان میآمد، عدهئی بهاین خاطر میآمدند که شایع شده بود محل کار ما گرم است و قهوه و ساندویچ میدهیم. پیش از شروع تمرین اغلب چندتائی کمونیست هم حضور داشتند که تعدادشان همیشه در پایان تمرین زیادتر میشد. این اتفاق همیشه وقتی با اثری از برشت سروکار داری رخ میدهد: هنر مبارز و انقلابی او نه تنها تماشاگران که بازیگران را هم به سوی ما میکشد. چه بسیار از همین افراد که در اسپانیا جنگیدند. چهار تن از آنان در خاک سرخ و خونین اسپانیا مدفون شدند و آنان که در بازگشت برای دیگران گفتند که چگونه «بریگادهای بینالمللی» سرودههای انقلابی برشت را بههنگام مبارزه برعلیه ایادی فرانکو Franko - پیش از رسیدن به مادرید Madrid به بیست و هفت زبان مختلف میخواندند.