سه شعر از مریم ملکابراهیمی
نسخهٔ تاریخ ۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۰۹ توسط Parastoo (بحث | مشارکتها) («سه شعر از مریم ملکابراهیمی» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان)))
۱
بچه آهوان نگاهت
بهچمنزار دعوتم میکنند
بوی عطر رهائی در فضا پخش میشود.
انگار گنجشکها با هم، یکصدا تُرا میخوانند.
و کولیِ ذاتت
دردِ زیبای مرگ را در دشت میرقصد…
آهوَکان نگاهت باستانی میشوند.
قایقی میگیرم و بر شط روز روان میشوم.
نارنجیِ شفق، مرگ را فراموش میکند.
- ۵۱/۱۲/۲۶
۲
آنجا
آنجا
چشمهای دریدهٔ خونآلود
از بریدگی سپیدی
بر سرِ ما خون میریزند
آهستهتر صدایم کن
تا نفسهای ما
آرامشِ گنداب را
برهم نریزد
- - /۵۲/۵
۳
جیوهٔ باستانی را
در کدام کوهستان
خوابگاه اژدهای پیر کردهاند؟
یا خود اژدهای جیوهئی را تندیسی…؟
اما باد میآید
و در دستهای من
چرخش ذرات فضا
استوانهٔ باژگونهٔ سراب میشود
خیال میکنم هفت کفش آهنین را
پاره کردهام
و دیوِ سپید، گربهٔ دستاموزی است
بر زانوانِ من.
- ـ/۵۴/۸