تعهد اجتماعی و نویسندگان آمریکای لاتین

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۳۳ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (انتقال متن از صفحه‌ی بحث به این‌جا.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۸۵


ماریو واگاس لوسا از سرشناس ترین و مطرح ترین نویسندگان امروز امریکای لاتین است. اهل «پرو» و چهل و چهار ساله است. منتقد و محقق و داستان نویس است. کتابی هفتصد صفحه ئی در نقد و بررسی آثار گارسیا مارکز، شش هفت داستان بلند، سه چهار مجموعه قصه های کوتاه و مقالات و نقدهای بسیار نوشته است. آثارش به بیش تر زبان های دنیا ترجمه شده است. پابلو نرودا چندین سال پیش، در مصاحبه ئی از او به عنوان نویسنده ئی عالی و امید بلاتردید ادبیات فردای آمریکای لاتین نام برده است.


خوزه ماریا آرگونه داس، یکی از نویسندگان اهل پرو، روز دوم ماه دسامبر سال 1969 در یکی از کلاس های درس دانشگاه کشاورزی "لامولینا" در شهر "لیما" خودکشی کرد. "آرگوئه داس" بسیار دوراندیش و بصیر بود و برای این که به علت خودکشی اش کسی مزاحم همکاران و دانشجویان نشود، منتظر مانده بود تا همه، دانشگاه را ترک کنند. نزدیک جسدش، نامه ئی پیدا شد که در آن جزئیات مراسم دفن و محل برگزاری مجلس ختم و اسم و رسم کسی که باید خطابه نهایی را در گورستان بخواند مشخص شده بود. همچنین وصیت کرده بود که یکی از دوستان سرخ پوستِ موسیقیدانش، بر سر گور او، آلات موسیقی huaynos و mulizas را که مورد علاقه اش بود بنوازد. وصیت هایش همه براورده شد و " آرگوئه داس" که وقتی زنده بود، مردی بسیار فروتن و خجالتی بود. مراسم دفنی بسیار شکوهمند داشت.

چند روز بعد اما، چند نامه دیگر، اینجا و آنجا از او پیدا شد. این نامه ها هم، حاوی جنبه های دیگری از آخرین وصیّت هایش بود که خطاب به آدم های مختلفی نوشته شده بود: ناشر آثارش، دوستانش، روزنامه نویس ها، دانشگاهیان و سیاستمداران. مهم ترین موضوع این نامه ها، البته مسأله مرگش بود یا بهتر بگویم دلائلی که منجر به خودکشی اش شده بود. این دلائل در هر نامه ئی، جنبه دیگرگونی به خود می گرفت. در یکی از نامه ها عنوان کرده بود که به این علت تصمیم به خودکشی گرفته که احساس کرده دیگر کارش به عنوان یک نویسنده تمام شده است، و دیگر در خود انگیزه و اراده ئی برای خلق اثر نمی بیند. در نامه ئی دیگر، دلائل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را عنوان کرده بود که دیگر تاب تحمل فلاکت و بدبختی دهقانان پروئی، مردمی از جوامع سرخ پوست که خود در میان آن ها بزرگ شده بود را نداشت؛از بحران های فرهنگی و آموزشی کشورش شدیداً دلتنگ و دلریش شده بود، سطح نازل و ماهیت خوار و خفیف مطبوعات و نمای مسخره ئی که از "آزادی" در "پرو" نشان می دادند. تحمل او را به سر آورده بود و مطالبی دیگر از این دست.

در این نامه های تلخ و تکان دهنده ما طبعاً با بحران های شخصی و روحی شدیدی که " آرگوئه داس" با آن ها دست به گریبان بود آشنا می شویم. این نامه ها در واقع فریاد نومیدانه انسان دردمندی است که در سراشیبی گرداب، از بشریت در خواست مدد و غمخواری می کند. و نه فقط چنین است بلکه خود نوعی شهادت بالینی نیز هست. مطالب این نامه ها در عین حال، خود نمودار روشنی است از وضع و موقعیت حساس نویسندگان امریکای لاتین، از اختناق ها و مشکلات همه جانبه ئی که ادبیات را در کشورهای ما سخت تحت فشار قرار داده و تنگ و محدود کرده در بسیار مواقع