حزب توده و کانون نویسندگان ایران ۳
۲-۲. کنگره فرمایشی نویسندگان و شعرا و فعالیت برای بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران
۲-۲-۱. سخن مدعیان
در مقالهٔ قبلی گفتیم که در بحبوحهٔ تمرکز قدرت سیاسی در دست شاه و دربار پهلوی و گرایش بهسمت توتالیتر شدن و سلطه یافتن بر کلیه شئون زندگی اجتماعی ایران، دو چیز بیش از همه زمینهٔ برانگیختگی هستههای روشنفکری نسبتأ آگاه و متعهد جامعه در برابر اقدامات دستگاه شد و شرائطی را فراهمآورد که این گروه از روشنفکران بهفکر تشکل بیشتر بیفتند و بکوشند تا در برابر اقدامات جابرانه و فراگیر رژیم واکنشی مناسب نشان دهند. یکی تشدید اختناق و سانسور و تعمیم حاکمیت مطلق آن بر مطبوعات و دیگر وسائل نشر اندیشه؛ دودیگر کوششهای دستگاه برای هرچه بیشتر زینت المجالسی کردن روشنفکران و جذب آنان در فعالیتهای فرمایشی بهنفع رژیم. نمونه بارز اقدامات نوع اخیر تصمیم دستگاه بهایجاد کنگرهئی از شعرا و نویسندگان و مترجمان در سال ۱۳۴۶ بود.
برای آنکه حق مطلب بهخوبی ادا شود. باید بر زمینههای اجتماعی فوق نقش برخی از افراد وشخصیتهای روشنفکری را، که در آن روزگار وانفسا هرگز تسلیم نشدند و فعالیت و زندگی آنان همیشه، در مجموع، بر محور آگاهی دادن و ایجاد تعهد بیشتر نسبت بهمردم در برابر دستگاه ستم جریان داشت، نیز تاکید کنیم و آن را یکی از عوامل مؤثر در جمع و جور شدن اهل قلم و کوشش برای بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران بهحساب آوریم. این توجه بهویژه از آن رو ضروری است که جریانات و سوابق فعالیتهای گذشته در تاریخ مبارزات اخیر ملت ایران، پس از پیروزی انقلاب، وجهالمصالحه فرصتطلبیها و نام و کامجوئیهای بسیارشده، و کم نیستند مدعیانی که با تکیه بر آن سوابق میکوشند تا همه چیز را بهخود نسبت دهند و با ایجاد هیاهوی تبلیغاتی واقعیات گذشته را بهنحوی که مطلوب آنان یا بهنفع گرایشهای سیاسی دلخواهشان است بازگو کنند. این مسأله بهویژه در قضیه «شبهای شعر و سخنرانی» کانون نویسندگان ایران و ماجرائی که بهدنبال آن پیش آمد و نخست بهتعلیق عضویت و سپس بهاخراج پنج تن از اعضای کانون و استعفای جمعی از هواداران اخراجشدگان از کانون منجر شد پیش آمد. جنجالی برانگیخته شد که طی آن اخراجشدگان و هواداران فکری آنان کوشیدند بهافکار عمومی مردم ایران چنین وانمود کنند که گویا این دسته از اعضای اخراج شده یا مستعفی از بنیادگذاران حرکت کانون نویسندگان ایران و «رکن عمدهٔ» آن بودهاند.
آقای بهآذین بهعنوان سخنگوی پنج عضو اخراج شده، بارها خود بر این مطلب پافشاری کرده است. ایشان در نامه سرگشاده خود بههیأت دبیران کانون نویسندگان ایران مورخ۵۸/۸/۲۱ که بعداً در «اتحاد مردم» مورخ ۵۸/۸/۲۵ منتشر شد مینویسد کانونی که «خود بنیادگذار آن بودهایم»؛ آقای ناصر ایرانی در مقاله «سرنوشت کانون نویسندگان ایران» [جنبش، مورخ ۵۸/۸/۲۵] ضمن اشاره بهاختلافات داخلی کانون، آقای بهآذین و دوستانشان را «گروهی از بنیانگذاران» کانون میداند؛ روزنامهٔ مردم، ارگان مرکزی حزب توده، در شماره ۱۳۵ مورخ ۵۸/۱۰/۱۵ خود، طی مقاله مفصلی بهدفاع از اخراجشدگان برخاسته مینویسد: «گروهی از برجستهترین و مشهورترین مبارزان ضد رژیم سلطنتی[۱] و دستنشاندهٔ امپریالیسم را کهخود در زایش و پرورش آن [یعنی کانون] سهم عمده داشتتند اخراج کنند.» آقای غ. متین در مقالهئی تحت عنوان: برای آزادی دنبال «شیطان بزرگ» هم میروید؟ در اطلاعات مورخ ۵۸/۱۰/۳۰ مینویسد: «در سال ۱۳۴۶، عدهئی از هنرمندان و نویسندگان کشور که بهآذین در رأس آنها قرار داشت، بر آن شدند بهمنظور مبارزه با ستم و خودکامگی رژیم دستنشاندهٔ پهلوی، در آن شرائط دهشتبار کانون نویسندگان ایران را پی ریزی کنند» و از آنجا که دروغگو کم حافظه است بهکلی فراموش میکنند که دوازده روز پیش از نوشتن مقالهٔ ایشان، آقای نوری علاء، منشی دوره اول فعالیتهای کانون، که همه اسناد را هم در اختیار دارند، بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان طی مقالهئی بهتاریخ ۵۸/۱۰/۱۸ در روزنامه کیهان، اعلام داشتهاند که آقای بهآذین جزو ده نفر بنیانگذاران نخستین کانون نبودهاند، تا چه رسد بهاینکه بهقول آقای متین در«رأسشان» قرار داشته باشند. و بالاخره، آقای اسماعیل نوری علاء که در ادامه مقالهٔ اشاره شده در فوق تحت عنوان: «ما در کانون نویسندگان پیرو خطمشی آلاحمد بودیم»، در روزنامه کیهان شماره ۱۰۹۰۱ مورخ ۵۸/۱۰/۱۸ مینویسد:
- «کانون ما آنگاه پا گرفت که بهآذین و کسرائی اعلامیهٔ ما را امضاء کردند و در آن عصر زمستانی بهخانهٔ آلاحمد آمدند. کانون بر دو ستون استوار شد: آلاحمد و بهآذین. پس اگرچه بهآذین جزو آن ده نفر نبود[۲] اما تنها او بود که با شکستن دیوار ضخیم بین حزب توده و نیروی سوم و آمدن بهخانهٔ آلاحمد امکان پا گرفتن کانونی متشکل از کلیه نویسندگان مترقی ایران را ممکن کرد. ما در کانون پیرو خط مشی آلاحمد بودیم و این صدای هم او است که اکنون از اعماق خاک پیوند روشنفکر و روحانی را تنها رمز توفیق حرکتهای اجتماعی ایران میداند. حزب توده ایران نیز گویا اکنون و پس از تجربهئی مشترک با سایر سازمانهای سیاسی ایران، به همین واقعیت رسیده است.»
در این گونه اظهارات، که نمونههائی از آنها را از قول آقای بهآذین و دوستانشان، از قول مردم ارگان مرکزی حزب توده، و از قول آقای اسماعیل نوریعلاء نقل کردیم، چند چیز با هم مخلوط شده است. آقای بهآذین و دوستانشان بر نقش تاریخی خویش در بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران تأکید میکنند. روزنامهٔ مردم پا را از این حد فراتر میگذارد و با آمیختن مبارزه ضد رژیم سلطنتی و حرکت کانون [که از سال ۱۳۴۶ و در چارچوب قانون اساسی وقت شروع شد] بهآذین و دوستانش را کسانی میداند که در «زایش و پرورش آن [یعنی کانون] سهم عمده داشتند» و اسماعیل نوریعلاء علاقهئی آشکار دارد که حرکت کانون را فقط نتیجه سازش سیاسی دو جناح، یعنی «حزب توده» از یک سو و «نیروی سوم» از سوی دیگر بداند، و رندانه این باور را در ذهن مردم جا میدهد که گویا «حزب توده» مانند جلالآلاحمد در ده سال پیش، بهاین «واقعیت رسیده است» که «پیوند روشنفکر و روحانی» تنها رمز موفقیت و حرکتهای اجتماعی ایران است. هیچ یک از این حضرات، صرف نظر از خلط مبحثی که در بررسی واقعهٔ تاریخی میکنند، از خود نمیپرسد، یعنی این پرسش را برای خواننده مطرح نمیکنند که شروع یک پدیده در شرائط تاریخی مشخص با گسترش آن پدیده در شرائط تاریخی مشخص دیگر ممکن است ارتباطی تعیینکننده نداشته باشد. آغاز یک اعتراض بهشکل قانونی در زیر فشار اختناق آریامهری چه ربطی بهگسترش حرکت انقلابی و پدیدهٔ برخاسته از آن در ده سال بعد میتواند داشته باشد؟ آیا ما مجاز هستیم که تفاوت کیفی دو حالت از گسترش پدیده را در دو مقطع تاریخی متفاوت نادیده بگیریم و با یکی دانستن آنها بهنفع خویش و گرایشهای سیاسی دلخواه خود نتیجهگیری کنیم؟ وانگهی، نقش افراد و گروهها همیشه در بستری از زمینههای اجتماعی و طبقاتی عمل میکند. چه بسا ممکن است در شرائطی گروهی صلاح کار خود یا حزب و دستهٔ خود را در پیوستن بهحرکتی که دیگران آغاز کردهاند بدانند، ولی در شرائطی دیگر بهمحض آن که آن مصلحت شخصی یا گروهی منتفی شد، یا مسیری دیگر را اقتضا کرد، نه تنها از آن حرکت جدا بشوند بلکه فعالانه در منزوی کردن آن و حتی در سرکوب آن بکوشند. اتفاقاً حرکت کانون نویسندگان ایران خود مصداق بارز این قضیه است. از نه نفری که فکر تأسیس کانون نویسندگان ایران را پیش کشیدند، صرفنظر از شادروان جلال آلاحمد که مرگ زودرسش وی را از جمع اهل قلم ایران در ربود، چند نفر واقعاً در مسیر گسترش حرکت کانون تا بهآخر باقی ماندند؟ هوشنگوزیری که یکی از آن نه نفر بود، و نادر نادرپور که در انتخابات دو دوره اول کانون در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ بهعضویت هیأت دبیران کانون انتخاب شد، و امیرهوشنگ ابتهاج – که بهقول آقای بهآذین و دوستانشان و نیز بهقول روزنامه «مردم» از «بنیادگذاران کانون» و از جمله کسانی بود که در «زایش و پرورش آن سهم عمده داشتند» از سال ۱۳۴۸ که مجامع کانون در تالار قندریز با مخالفت شهربانی و دستگاه وقت روبهرو شد چه راهی را در پیش گرفتند و از کجاها سر در آوردند؟ خود آقای اسماعیل نوریعلاء که در مقالهٔ کیهان (مورخ ۵۸/۱۰/۱۸) «بهعنوان منشی کانون در سراسر دوران نخستین فعالیتش، و بهعنوان عضو هیات دبیران سوم کانون (که بعداً بهنفع آقای محمدعلی سپانلو کنار رفتم و همچنان بهسمت منشی باقی ماندم) بهدوستانی که آن روز از عضویت در کانون احتراز میکردند یا خیلی دیر بهکانون پیوستند...» نصیحت میکند آیا میتواند پاسخ بدهد که پس از توقف فعالیتهای کانون در سال ۱۳۴۸ چه راهی را در پیش گرفت؟ و از آن تاریخ تا هنگامی که فعالیت پر بار ومؤثر کانون در طی مبارزات اخیر ملت ایران از سال ۱۳۵۶ مجدداً شروع شد ایشان جز اینکه هر تابستان یک بار از لندن و پاریس بهایران بیاید و با همکاری دوستان مطبوعاتی چند تا عکس چپ و راست در روزنامهها بیندازد و بعد هم دوباره به«مطالعات» خود در خارج برگردد چه کاری میکرد؟ یا حتی خود آقای بهآذین که نوریعلاء ایشان و دوستانشان را «رکن عمده» در تأسیس کانون میداند، و مردم، ارگان حزب توده، میگوید در «زایش و پرورش آن سهم عمده داشتند» آیا میتواند توضیح بدهد که این رکن عمده، چرا پس از خاموشی آلاحمد دیگر کوششی برای احیاء کانون نکرد و آنقدر منتظر ماند تا باز هم جمعی از دوستان همان آلاحمد در سال ۱۳۵۶ مقدمات کار را فراهم کنند و کانون را دوباره بهراه بیندازند و ایشان لطف کنند و قدم رنجه بفرمایند تا بهقول خودشان، در گزارشی که مجمع عمومی فوقالعاده اخیر کانون دادند، جمع نویسندگان از بعضی نامها «که مشروعیتی با خود داشت» و فعالیت کانون «بدون حضور و موافقت آنها در افکار عمومی» امکانناپذیر میشد خالی نماند؟
اینهاست مسائلی که در رابطه با پیدایش و گسترش یک پدیده در جامعه، و نیز در رابطه با نقشی که افراد و شخصیتها در این میان بازی میکنند، باید مطرح شود ولی مدعیان همواره از طرح آنها خودداری میکنند. برای طرح این گونه مسائل است که ما میخواهیم چگونگی شروع فعالیت بر ضد سانسور و پایهگذاری کانون نویسندگان ایران را براساس اسناد و مدارک موجود و شهادتهای کسانی که هنوز در کانون باقی ماندهاند باز نمائیم.
۲-۲-۲. پاتوقهای روشنفکری و فکر تأسیس کانون
شادروان جلال آلاحمد در زمینهٔ «پاتوقهای روشنفکری» گفتاری دارد که اگر چه راهنمائی کننده است ولی، بهویژه در رابطه با موضوع بحث ما، باید تکمیل شود. وقتی صحبت از «پاتوق» میکنیم منظور ما محل گردهمآئی و دیدار روزمره یا نسبتأ منظم گروهی است که با هم همفکری و سنخیتی دارند. جلال آلاحمد خود بهاین معنا اشارهئی میکند چرا که مینویسد: «پاتوقها یا میعادگاههای معین». با این همه، در شرح «پاتوق»های روشنفکری گاه به«کارخانههای روشنفکرسازی» اشاره میکند، گاه به«بهائی گری» میپردازد، و گاه به«فراماسونری»، «کسرویبازی»، «احزاب سیاسی»، «مجامع ادبی و هنری» و بالاخره «مطبوعات». اینها همه را نمیتوان بهعنوان «پاتوق»، و با توجه بهمعنای محدودی که این کلمه دارد، در کنار هم گذاشت. بهویژه که «فراماسونها» و «بهائیان» از یک سو، و روشنفکران احزاب سیاسی، یا عضو محافل و مجامع ادبی، یا گردانندهٔ «جنگ» ها و نشریات ادواری از سوی دیگر، همه را نمیتوان یک قلم «روشنفکر» دانست، آن هم بهتعریفی که خود جلال در کتاب مجموعأ مفیدش دربارهٔ روشنفکران ارائه داده است: [۳]
- «... روشنفکر کسی است که در هر آنی بهگردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است؛ چون و چراکننده است، نفیکننده است. طالب راه بهتر و وضع بهتر است و سؤآلکننده است. و نپذیرفتار است، و بههیچ کس و هیچ جا سر نسپارنده است. جز بهنوعی عالم غیب بهمعنی عامش؛ یعنی بهچیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که او را راضی نمیکند. وبهاین دلیل است که میتوان روشنفکران را دنبالکنندهٔ را پیمبران خواند که چون اکنون دورهٔ ختم پیمبری است (و اشتباه سید باب و بهاءالـله و دیگر مذهبسازان اخیر، در این که همین نکات را متوجه نبودند) و اندیشه و اندیشندگی دیگر نمیتواند و نیازی هم نیست که در لباس ماوراء طبیعت و از زبان عالم غیب عرضه بشود، ناچار اندیشمندان و متفکران و روشنفکران بار پیمبران را بهدوش میبرند. یعنی که بار امانت را. و آن هم بی هیچ فخر فروختنی یا در پس پردهٔ اسرار نهان شدنی یا آیه نازل کردنی یا ادای کتاب آسمانی و وحی را درآوردن. که راه وحی قرنهاست که بسته است.»[۴]
با این تعریف چگونه میتوان «بهائیان» و «فراماسون»ها را که صرف نظر از دیگر جهات، بهجائی عمیقأ «سرسپارنده»اند و در اجرای وظائف فرقهئی خویش «چون و چرا» نکنندهاند، با دیگران در یک ردیف قرار داد و از همه آنان بهنام روشنفکر یاد کرد؟ شادروان آل احمد، در زیر عنوان «پاتوقهای روشنفکری» گاه بهمعنا و مفهوم محدود «پاتوق» بهعنوان محل گردآمدن و میعادگاه نسبتأ منظم کسانی که دارای سنخیت فکری هستند نزدیک میشود، ولی غالبأ هم از آن دور میشود و بهجای پرداختن به«پاتوق»های روشنفکری بیشتر از وابستگیهای اجتماعی روشنفکران یا دقیقتر بگوئیم از «محافل»، «فرقهها» و «مذاهب» و «تشکیلاتی» که جمعی از روشنفکران و بسیاری از روشنفکرنمایان بهآنها تعلق داشتهاند بحث میکتد. اما «پاتوق» روشنفکری، بهویژه در سالهائی که آلاحمد قلم میزد، معنائی دارد. معنای آن همان است که از اصطلاح «پاتوق» فهمیده میشود.
در آن سالهای خفقان و استبداد، که احزاب سیاسی و مجامع فرهنگی و هنری اصیل و مستقل وجود نداشت و پیشرفت روند استقرار نظام توتالیتر بر جامعه همه چیز را در ید اختیار خود گرفته بود، روشنفکران متعهد – یا دست کم آن گروه معدود از آنان که هنوز جذب رژیم نشده بودند – برای خود محافل و مجالسی داشتند. در منازل خویش، یا در جاهائی از اماکن عمومی، مانند «کافه»ها، قهوهخانهها و یا مکانهای مشابه دیگر، بهاقتضای ماهیت «پاتوق»، این گونه میعادگاهها، معمولأ بر محور نقش یا فعالیت شخصی فرد یا افراد معینی شکل میگرفت. همچنان که بهقول شادروان جلال، وجود صادق هدایت شمع محفل کسانی بود که در دورههای نخستین مجله «سخن» را اداره میکردند، وجود خود جلال هم، در آن سالها، شمع محفل گروهی از نویسندگان و شعرا بود که «پاتوق»هائی داشتند و با هم دیدارهای نسبتأ منظمی. جلال هر عیبی اگر داشت، بهتصدیق همه کسانی که با او از نزدیک آشنا بودند، حسنهای بزرگی هم داشت، از جمله این حسن بزرگ که وجودش مایه تجمع میشد. با همه تندی و تیزی که در او بود، سخنانش و رفتارش بیشتر دلگرمکننده و جمعکننده بود تا دورکننده و برهمزننده. کدخدامنشیهای او و گذشتهائی که نشان میداد اغلب اوقات بهنزدیک شدن دلها، هرچند در مقیاس مجامع محدود، کمک میکرد.
در آن سالها، یکی از «پاتوق»های روشنفکری، «کافه قنادی فیروز» بود که در خیابان نادری قرار داشت. در آنجا گروههای متعددی رفت و آمد داشتند، از جمله گروهی که با جلال، روز معینی را در هفته (گویا دوشنبهها) در آنجا جمع میشدند. غالبأ نیز این گونه محافل و گردهمآئیهای دوستانه بهمنازل افراد میکشید و ادامه مییافت.
فکر تاسیس اتحادیهئی برای اهل قلم در یکی از همین گردهمآئیهای هفتگی نویسندگان با جلال آلاحمد در «کافه فیروز» عنوان شد. اواخر سال ۱۳۴۶ بود و صحبت از تشکیل «کنگرهٔ شعرا، نویسندگان، و مترجمان ایران» که رژیم شاه میخواست بهعنوان تظاهری از همکاری اهل قلم با خود بهراه اندازد.
البته چنان که گفتیم، پیش از آن سانسور و اختناق تشدید شده موجبات نگرانی نویسندگان و روشنفکران را فراهم آورده بود. حتی پیش از آن تاریخ کوششهائی شده بود تا اعلامیهئی بهامضای نویسندگان و اهل قلم و در اعتراض بهسانسور منتشر شود.جلال آلاحمد و دکتر ساعدی مبتکر این اقدام بودند که انگیزه آن توقیف هفتهنامهٔ «بارو» (شاملو – رؤیائی) بود و بهجائی نرسید زیرا از یک سو جمعی از اهل قلم بهرعایت احتیاط آن اعلامیه را امضا نکردند و از سوی دیگر کل اقدام با وعده و وعید دستگاه و ارجاع کار بهکمسیون گذشت و نتیجهئی بهدست نداد.[۵] با این همه نگرانی از توسعهٔ سلطهٔ اختناق و سانسور، و اندیشهٔ ضرورت اقدام بر ضد آن، کم و بیش وجود داشت و در محافل و«پاتوق»های روشنفکری بهبحث گذاشته میشد.
ماحصل گفتوگوی جمعی از روشنغکران با جلال آلاحمد در آن جلسهٔ «کافه فیرروز»، در اواخر زمستان ۱۳۴۶، این شد که اولأ باید «کنگرهٔ شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران» را که رژیم سرگرم تدارک آن بود تحریم کرد؛ ثانیأ باید تبادل نظرها را برای متشکل کردن اقدام نویسندگان ایران برضد سانسور ادامه داد. در آن جلسه عده حاضر عبارت بودند از: جلال آلاحمد، دایوش آشوری، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضائی، نادر ابراهیمی، فریدون معزی مقدم، اسماعیل نوریعلاء، اسلام کاظمیه، هوشنگ وزیری، و احتمالأ یکی دو تن دیگر. قرار بر این میشود که برای ادامه گفتوگو در ابن باره، جلسه دیگری در منزل یکی از همان افراد تشکیل شود. این جلسه در منزل محمدعلی سپانلو تشکیل میشود و در آن علاوه بر نام برده شدگان قبلی جمعی دیگر چون عباس پهلوان، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، احمدرضا احمدی و احتمالأ احمد اشرف نیز شرکت میکنند. بحث و گفتوگو برسر لزوم تحریم «کنگره شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران» درمیگیرد و با طرح پارهئی مسائل شخصی کار حتی بهمجادله و برخوردهای لفظی میکشد. سرانجام با دخالت و پادرمیانی دیگر حاضران آرام میگیرند و قرار بر این میشود که متنی در اعلام مخالفت با «کنگره شعرا و نویسندگان» و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تاسیس اتحادیهئی از اهل قلم نوشته شود. از جمع حاظران، ۹ نفر نخست در همان مجلس با امضای چنین اعلامیهئی موافقت میکنند و برخی مانند عباس پهلوان، مخالفت و بعضی نیز، مانند غلامحسین ساعدی، ضمن تأئید اصولی نظر میدهند که مسأله محتاج بحث و گفتوگوی بیشتری است و با تشتتی که در بین اهل قلم وجود دارد باید مقدمات کار را دقیقتر فراهم کرد. حاضران آن مجلس قرار میگذارند که جلسهٔ بعد در منزل نادر ابراهیمی جمع شوند و در این فاصله داریوش آشوری مامور میشود پیشنویس اعلامیه را تهیه کند تا در جلسهٔ بعدی تصویب و امضاء شود. در جلسه بعدی، در منزل نادر ابراهیمی، این کار انجام میگیرد و متنی تحت عنوان «بیانیه درباره کنگره نویسندگان» که آشوری تهیه کرده بود بهامضاء نه نفر میرسد. قرار بر این میشود که از این متن نه نسخه تایپ شده تهیه شود و هر یک از امضاءکنندگان مأمور میشوند تا در دایرهٔ آشنائیها و تماسهای شخصی خود، متن مذکور را بهامضای دیگر نویسندگان و اهل قلم نیز برسانند.
کار امضاء گرفتن از آقایان محمود اعتمادزاده (بهآذین) - سیاوش کسرائی – امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) و منوچهر آتشی بهنادر ابراهیمی واگذار میشود. ایشان نخست بهسراغ آقای امیرهوشنگ ابتهاج در «سیمان تهران» میرود. گفتوگو با ابتهاج بهجائی نمیرسد و وی میگوید اگر بهآذین امضاء کند من وکسرائی هم امضاء خواهیم کرد. نادر ابراهیمی بهسراغ بهآذین میرود. جلسه اول نتیجهئی نمیگیرد زیرا بهاذین میگوید «من کنار آلاحمد نمیتوانم بنشینم.» اما در جلسه دوم، پس از بحث و گفتوگوی بسیار و تذکر این مطلب که بالاخره این کار، یعنی تشکیل کانون تا حدود زیادی پیش رفته جمع قابل توجهی اعلامیه را امضاء کردهاند و بهتر است ایشان، یعنی آقای بهآذین نیز، با دیگران همدلی و همراهی نشان بدهند، بهآذین در تاریخ ۴۶/۱۲/۸، یعنی یک هفته بعد از جمعآوری امضاهای نخستین، بیانیهٔ مذکور را امضاء میکند. بهدنبال بهآذین نیز، ابتهاج وکسرائی نیز بیانیه را امضاء میکنند. و چون منوچهر آتشی نیز قبلأ امضاء کرده بود، نادر ابراهیمی نسخهٔ اعلامیهئی را که بهاو سپرده شده بود بهجمع نه نفر برمیگرداند.
در این فاصله دیگران هم بهنوبهٔ خود مشغول جمعآوری امضاء بودهاند. سرانجام تعداد امضاها تا آغاز سال ۱۳۴۷، به۵۲ میرسد. متن این بیانیه با امضاهای آن نخستین بار در بولتن شماره شش کانون نویسندگان ایران در دوره اخیر، منتشر شد، و اینک کلیشه نسخهئی که بهامضای آقایان بهآذین، کسرائی و ابتهاج هم رسیده همراه این قسمت از مقاله چاپ میشود.
باقر پرهام
[دنباله دارد]
پاورقیها
- ^ تأکید از ماست.
- ^ منظور نه نفر از بنیادگذاران کانون است چنان که بعدأ خواهیم دید.
- ^ در خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات رواق شماره ۲۷، چاپ سوم. ص ۴۱۰.
- ^ جلال آلاحمد، ایضاً، صفحه ۱۶۸-۱۶۷
- ^ آرش، شماره ۱۷، اردیبهشت و خرداد۱۳۴۷، ص ۷، بنا بهاظهار چند تن از شاهدان عینی و اقدامکنندگان در آن ماجرا، آقای بهآذین از جمله احتیاطکنندگان بودند.