تاریخ: «میسیسیپیِ عظیم دروغ»*
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ع. پاشائی
همواره در جوامع طبقاتی، تاریخ دستافزار طبقه حاکم بوده است که آن را برای حفظ قدرتش بهکار برده است و میبرد. کار این وسیله دولتی کوشش در کنترل گذشته بوده است خواه در سطح عمل سیاسی و خواه در ایدئولوژی.
دولت و ساخت قدرت[۱]، گذشته را سازمان میدهند و از آن تصویری بهشکل منافع سیاسی و ایدئولوژیک خود میسازند. چنین تاریخی، در هر سرزمینی، چیزی جز ابزار و دستگاه تبلیغی فاتحان و جهانگشایان و جهانگیران نبوده است [۲]. امّا کار به همین جا ختم نمیشود، یعنی که این دستکاری در تاریخ هنوز بدترین کار نیست. حتی آن «منابع اولیه» یا دست اولی هم که دستمایهٔ مورخان است آلوده و مشکوک است. حافظهٔ تاریخی، یا حافظهٔ مشترک ما را «ساخت قدرت» و «دستگاه ظبط عظیم» آن میسازد، مثلا از اوستا گرفته تا «تلویزیون» این دروج [۳]. از هند و بابل قدیم به این سو، از ویدهها(Veda) و الواح بابلی گرفته تا گزارشهای یونسکو، از دفاتر مالیاتی «آنها»، سرشماری «آنها»، دفاتر ثبت تولد، ازدواج و مرگ کاهنان و کاتبان و دبیران «آنها»، همه و همه، اطلاعاتی را در چشمانداز و دسترس ما میگذارند که آنها خواستهاند. در ایران نمونههای این گونه کارها و کتابها و «تواریخ» کم نیست، از اوستا و کتیبههای شاهان هخامنشی و سیاستنامه گرفته تا دهها کتاب دورههای بعد و صدها کتاب دورهٔ معاصر از این گونه «اسناد»اند. یا آن اطلاعات را پنهان میکردند، چون مورخان مانداراین چینی (دیوانیان فرهیختهٔ دربار خاقان) که تاریخ شورشهای دهقانی چین را پنهان کردهاند، و یا نامی دیگر گونه به آنها میدادهاند تا تصویری که در جهت منافع خود از آنها بهدست داده باشند.
پیوند ما با این گذشته چهگونه است؟ گذشته همانقدر مرده است که سازندگان آن. گذشته فقط از طریق چیزی که برای ما معنائی دارد ارزش مییابد. گذشته - نه هر چند به نام گذشتهٔ ما به خورد ما دادهاند - محصول حافظهٔ مشترک ماست. تنها دلیل دلبستگی ما به گذشته آن است که نسبت به حال بینش یابیم و به آیندهئی ممکن نگاهی بیفکنیم. امّا آن آیندهها فقط آیندههای ممکن است، و آیندهٔ واقعی آن چیزی خواهد بود که ما انتخابش کنیم و آنرا بسازیم. چنان که مارکس به ما هشدار داده است، تاریخ به هیچ پرسشی پاسخ نمیدهد و در هیچ نبردی برای ما نمیجنگد. تاریخ بهخودی خود کاری نمیکند: خاصل کار به انسانها بستگی خواهد داشت: «انسانهای واقعی زنده»ئی که در راه آرمانهای خود میجنگند. برای خوانندهٔ معمولی تاریخ، تفکر دربارهٔ تاریخ مهم نیست، بل که تفکر او دربارهٔ جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم. شاید ما بدون تاریخ هرگز چنین جهانی را نپذیریم، زیرا گذشته «نقطهٔ مراجعه»ئی است که «نقد رادیکال [زمان] حال» و «تعریف آیندهئی را که از نظر کیفی متفاوت است» ممکن میسازد. برای تعریف آینده، به گذشته نیاز داریم. گذشته چیز بیجانی نیست؛ «یک مشکل سیاسی و یک موضوع مبارزه» است. چنان که چهگوارا گفته است «جامعهٔ نوینی که خود را میسازد باید با گذشته به پیکاری سخت برخیزد.»[۴] خواست «ساخت قدرت» تا کنون چنین بوده است (و خواهد بود) که ما به گذشتهٔ ساخته و پرداختهٔ آنان احترام و حرمتی ارتجاعی بگزاریم (که ما نیز دانسته و ندانسته چنین میکردهایم). امّا برای مبارزه با «حرمت ارتجاعی به گذشته» نیاز به یک «حرمت انقلابی به گذشته» داریم. بهجای گذشتهپرستی و افتخار به «مفاخر ملّی» (مفاخری که آنها برای ما تجویز میفرمودهاند) نیاز به شناخت دقیق و روشن تاریخی داریم. به زبان روشنتر، در مقابل تاریخ دستراستی ساختهٔ نظام مستقرِ هر دوره باید یک تاریخ دستچپی داشت؛ در مقابل تاریخی که از دیدگاه طبقات بهرهکش و استثمارگر نوشته شده باید تاریخی عرضه داشت که از دیدگاه طبقات رنجبر و بهرهده نوشته شده باشد. شاید در اینجا این مسأله مطرح شود که مگر تاریخ توپی است که مدام باید پایکوب احزاب متخاصم باشد؟ پاسخش این است که فقط استثمارگران از دستکاری و اخلال در تاریخ سود میبرند، طبقهٔ زحمتکس «چیزی پنهان کردنی ندارد».
امّا تاریخ فقط یک دروازه است، یک مدخل است، یک آستانه است، و مهم این است که چون بهآن سو پا نهادیم چه باید بکنیم.
مورخ کیست؟
«و سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن رود و لکن چه چاره است، در تاریخ محابا نیست.»[تاریخ بیهقی]
امّا مورخان، کاتبان و دبیران حرفهئی! زبان نوشتههایشان - یا به قول ژانشنو «فن و شیوهٔ بیان»شان - چهگونه است. بهزبان این «مورخان» کاتب، یا «دبیرانِ» مورخ، انقلابیها «آشوبگر»اند و قیامها «بینظمی» خوانده میشود (که نمونههایش را خواهیم آورد)، و این همان زبان همیشهٔ دولتهاست که برای آنها هر اعتراضی و هرگونه نارضایتی، باید کوچک و ناچیز جلوه کند، تلاش آنان این است که تاریخ همواره در یک خط مستمر، و به شکل یک استمرار، و یک «وحدت» جلوه کند، و در نظر اینان استمرار، در واقع، جز استمرار وحدتِ چماق سرکوب نیست. گوئی که تاریخ از قطع استمرارها، از انقلابها، از فاجعهها و تمدنهائی که دز شن و ریگ ناپدید شدهاند ساخته نشده است. در هر حادثهئی چون هواخواه استمرار و یکپارچگیاند جانب قدرتها و صاحبان قدرت را میگیرند، دانسته یا نادانسته مدافع وضع موجودند، و بهترینشان مدافعان بزدل تحول گامبهگام در نظام موجودند، امّا هیچگاه هواخواه فروشکستن انقلابی کارها نیستند.
اما «زبان» یا «شیوهٔ بیان» کاتبان مورخ، یا مورخان کاتب: اینک نمونهئی از خودمان:
«فاضلتر ملوکِ گذشته گروهیاند که بزرگتر بودند. و از آن گروه دو تن را نام بردهاند:یکی اسکندر یونانی و دیگری اردشیر پارسی. چون خداوندان و پادشاهان ما از این دو بگذشتهاند به همه چیزها، باید دانست بضرورت که ملوکِ ما بزرگترِ روی زمین بودهاند ... و اسکندر مردی محتال و گُربُز [حیلهگر] بود، ... ارسطاطالیس [ارسطو]، استاد بزرگ اسکندر، .... گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا به یکدیگر مشغول میباشند و بهروم نپردازند، و ایشان را ملوک طوائف خوانند.»
«و امّا اردشیر بابکان: بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولت شدهٔ عجم را باز آورد» ... و معجزاتی میگویند این دو تن [[اسکندر و اردشیر]] را بوده است چنان که پیغمبران را باشد، و خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسی را نبود... پس اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ [ساسانیان] از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب او آن است که تا ایزد، عزّذکره، آدم را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که مُلک را انتقال میافتاده است از این امت بدان امت و از این گروه بدان گروه، ... پس بباید دانست که بر کشیدنِ تقدیر ایزد، عَزُّدکره، پیراهن مُلک از گروهی و پوشانیدن در گروه دیگر، اندر آن حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مرخلقِ رویِ زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده استو کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار [چه] رسد ... آفریدگار ... عالِم اسرار است که کارهای نابوده را بداند، و در علم غیب او برفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی، و آن زمین را برکت و آبادانی،... مردم روزگاری وی، وضیع و شریف، او را گردن نهند، و مطیع و مُناقد باشند ... با وی گروهی مردم در رساند اعوان و خدمتکاران وی که فراخور وی باشند، ...
«بدان که خدای تعالی قوّتی به پیغمبران، صلواتالله علیهم اجمعین، داده است و قوّتی دیگر به پادشاهان، و بر خلق روی زمین واجب کرده که بدان دو قوه بباید گروید و بدان راهِ راست ایزدی بدانست. و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند،آفریدگار را از میانه بردارد و معتزلی و زندیقی و دهری باشد و جای او در دوزخ بود، نعوذباللّهِ من الخذلان. پس قوهٔ پیغمبران، علیهمالسّلام، معجزات آمد، یعنی چیزهائی که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند، و قوهٔ پادشاهان اندیشهٔ باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان ... و فرق میان پادشاهان مویّد موفّق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان را ... گماشتهٔ بحق باید دانست، و متغلبان را، که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد باید کرد، ... و ایشان [پادشاهان] برگزیدگان آفریدگار ... بودهاند و طاعتِ ایشان فرض بوده است و هست.» [۵]
باری، اگر باز بخواهیم از کتابهای خودمان نمونه بیاوریم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. «تاریخ» تمام «کشورها» آکنده از این اسطورهها و «نیم حقیقت»ها، و دستکاری و اخلالهای «حسابشده» است. چهگونه میتوان بینشی درست از تاریخ به دست داد؟ در گذشته خیلیها به ادعاهای تاریخ حرفهئی خرده گرفتهاند. نیچه، فیلسوف آلمانی، ادعای عینیت مورخ را بههم میریزد. الکساندر هرتسن ادعای مورخان را که قصدشان «گرفتن آینده به وسیلهٔ گذشته» بود رد میکند. ماتیو آرنولد تاریخ را به «میسیسیپی عظیم دروغ» وصف میکند. ژان شنو نیز در شمار اینگونه منتقدان است، امّا آن چه نقد او را از این انتقادها متمایز میکند تعهد همساز و بیانحراف او به مارکسیسم است، البته نه به «مارکسیسم جزمی مبتذل» استادان مارکسیست دانشگاهی، که مارکسیسم را «تا سطح جبر تقدیری اقتصادی» پائین میآورد. بینشی که این مورخ از تاریخ عرضه میکند مستقیماًملهم از میراث نظری مارکسیسم است. بهنظر ژان شنو مارکسیسم «نظریهئی دربارهٔ تاریخ» نیست، بلکه صلائی است به عمل، و در آن عمل، تاریخ حیاتی دارد. تاریخ «هرگز خنثی نیست، هرگز فراتر از نبرد نیست.»
مورخان حرفهئی یک اشتغال ذهنی دائم دارند، یعنی بهاین معتقدند که «گذشته برای گذشته» است. ژان شنو به این گروه میتازد، خیلیها میپرسند که تاریخ دربارهٔ چسیت؛ او میپرسد تاریخ برای چیست. مورخ بورژوا به این پرسش چنین پاسخ میدهد که: تاریخ دید ما را گسترش میدهد، «حوزهٔ تجربهٔ فردی را وسعت میبخشد»، بینشهای نو و «سطح نوئی از معرفت» به دست میدهد. این شاید درست باشد؛ امّا آیا اینها جز بیان آرامشطلبی و تسلیم و رضا است؟ آیا این سخنان یادآور راهبانی نیست که آنگاه در دیرهایشان ابدیت را به نظاره نشسته بودند و رُم در آتش میسوخت؟
پاورقی
- ^ Power Structure یعنی، «ساخت گروهها یا نظامها یا نهادهای مستقر که در هر کشوری قدرت بهدست دارند؛ ۲- محافل حاکم هر نهاد اجتماعی»
- ^ مثلاً سلطان محمود غزنوی و فرزندش، چنان که از اشارات کوتاهی که در «تواریخ» آمده، پیداست که چندان فارسیئی، یا شاید هیچ، نمیدانستهاند چرا به «شعر فتح» علاقهٔ بسیار داشتهاند؟ «فارسیگویان» طاق و جفت به چه کارشان میآمدهاند؟ شرح منظوم یک سلسلهٔ از حکمرانان شرق ایران، آن هم از گذشتهٔ بسیار دو، چه «سود»ی به حال سلطان محمود داشته است؟ و صدها «چرا»ی دیگر.
- ^ مردام «دروجِ» شعر ضیافت، در مجموعهٔ دشنه دردیس احمد شاملو است.
- ^ از کتاب انسان و سوسیالیسم در کوبا
- ^ تاریخ بیهقی، چاپ دانشگاه مشهد، نقل به اختصار از صهای ۱۱۲، ۱۱۴-۱۱۶