آخرین صفحهٔ تقویم ۳۴
چهار روز پس از بهصدا در آمدن آژیر «انقلاب فرهنگی»، تفنگداران آمریکائی سراسر شب جمعهئی را در ایران میگذرانند، که البته این بار سوت خطری بهصدا در نمیآید. کمتر از یک هفته بعد، سفارت ایران در لندن اشغال میشود. در این هنگامه، دور دوم انتخابات مجلس شورای ملی هم باید برگزار شود. جنگ در کردستان ادامه دارد و تاکنون قطعی شده است که دست کم دو شهر آن را تقریباً باید از نو ساخت، که البته اگر شمار زندهها از این هم کمتر شود شاید دیگر نیازی بدین کار نباشد. شتاب گرفتن حرکت توفانآسائی که در نیمهٔ دوم سال ۵۷ ایران و جهان را تکان داد فرصتی برای تأمل بر تکتک حوادث باقی نمیگذارد. هر رویدادی، بههر اندازه که تکاندهنده باشد، یک هفته بعد در برابر ماجراهای جدید کهنه شده است.
اما ناپدید شدن ناگهانی اخبار یک حادثه از صفحهٔ اول روزنامهها، بهمعنای کم اثر بودن آن نیست. شاید تا چند هفتهٔ دیگر اوضاع چندان پیچیدهتر شود که دیگر کسی سراغ گزارش کارشناسان از عملیات «چراغ سبز» آمریکائیها را نگیرد - هر چند که دولت و شورای انقلاب وعدهٔ تهیهٔ چنین گزارشی را دادهاند. با این همه، آنچه در یک نیمه شب اردیبهشت ماه در حاشیهٔ کویر گذشت، گوشهئی بود از جریانی که همچنان ادامه دارد: سلطنتطلبان، نه نابود شدهاند نه اندیشهٔ دوباره بهدست آوردن حکومت را کنار نهادهاند. کسانی که همهٔ توجه مردم را متوجه سفرهای شاه مخلوع کردهاند، اکنون با وحشتی در مییابند که حضور یا غیاب او عامل تعیینکنندهئی نیست. هواداران رژیم سلطنتی، حتی زمانی که بازگشت خاندان سلطنت مطرح نباشد، بدان اندازه پشتگرمی دارند که با تفنگداران آمریکائی در میدان امجدیه قرار ملاقات بگذارند و پس از بههم خوردن برنامه، بمبهائی را که برای اجرای آن آماده کرده بودند در میدانهای پر رفتوآمد شهر منفجر کنند.
ظهور عناوین «جبههٔ رهائیبخش فدرال ایران» و «گروه بابک خرمدین» (در پاریس)، جز برای آنها که راه چشم پوشیدن بر واقعیات را بهدیگران میآموزند نباید باورنکردنی بهنظر برسد. در نخستین ماههای سال گذشته اعلامیههائی با امضای «چریکهای ناسیونالیست ایران» پخش شد که موضوع آنها «دفاع از میهن»، حملهئی نه چندان صریح بهروحانیت، و حملاتی تند بهمارکسیستها بود. با نگاهی بهآن اعلامیهها، اثر انگشت ساواک، نیروی مخصوص، لشکر گارد، و دیگر نیروهای حافظ رژیم سلطنتی را در آن میشد دید.
در هر حال، خود همین عنوان تازهٔ «جبههٔ رهائیبخش فدرال ایران» از بیگانگی بانیان جریان با مسائل سیاسی خبر میدهد و از این نکته که در آن جمع، هیچ کس از مفاهیم «جبهه» و «فدرال» چیزی نمی داند؛ و گرنه چنین عنوان بیربطی را سر هم نمیکردند. اما برای سلطنتطلبان و بهطور کلی ستون پنجم غرب در ایران، بیگانگی با مفاهیم سیاسی کمبودی بهحساب نمیآید: جنبههای سیاسی کار را دیگران در جاهای دیگر بررسی میکنند و کافی است که انفجار هر بمب «جبههٔ رهائیبخش...» خیابانهای تهران را خلوتتر از روزهای گذشته کند و کسان بیشتری متقاعد شوند که در ایران هیچ حرکتی علیه سرمایهداری غرب امکان ندارد.
بههر تقدیر، برای پیدا کردن سرنخ ستون پنجم غرب نیازی بهکشف دهها بمب و دستگیری دهها بمبگذار نیست. اگر روشن شود چه مقامهائی دستور نابود کردن هلیکوپترهای آمریکائی را دادهاند آنگاه میتوان ادعای «پاکسازی شدن ارتش» را محک زد و با برخی اعضای «جبههٔ رهائیبخش فدرال ایران» از نزدیک آشنا شد.
میتوان تصور کرد که همهٔ میزبانان تفنگداران آمریکائی اکنون دیگر شاغل نیستند. اما در این صورت هم بهجای بازدید صندوق عقب یک میلیون اتوموبیل، بسیار آسانتر است که دستور پروازهای پایگاههای هوائی را ورق بزنیم و از خلبانان مأمور کوبیدن هلیکوپترهای آمریکائی بخواهیم که چند کلمهئی برای مردم صحبت کنند[۱]. گفتنی است که سکوت مشکوک وزارت دفاع از سکوت شورای انقلاب هم طولانیتر شده است.
پس از همهٔ اینها، اندک مظلومیتی که ورود تفنگداران آمریکائی برای ایران فراهم کرده بود با نمایش بیمناسبت اجساد سوختهٔ آمریکائیها، در افکار عمومی جهان لوث شد. شیخ صادق خلخالی که معمولاً نمیتواند در برابر وسوسهٔ ور رفتن با اجساد لتّوپار مقاومت کند مقرر کرد که در برابر دهها دوربین تلویزیونی قطعات اجساد جزغاله شده را با چاقوی جیبی زیرورو کنند. رسانههای خبری غرب که علیالاصول دیدن خون را برای تماشاگران تلویزیون مضرّ میدانند نمایش خلخالی را بیکم و کاست نشان دادند و دربارهٔ آن با شدت تمام بهتبلیغات پرداختند. درست روشن نشد که درخواست غرامت در برابر تحویل اجساد، که آمریکائیها آن را بهآیتالله بهشتی نسبت دادند، تا چه اندازه واقعیت دارد؛ اما در هر حال، میلیونها مردمی که در سراسر جهان نمایش مشئوم اجساد جزغاله و چاقوی جیبی پاسداران شیخ خلخالی را دیدهاند احتمالاً در برابر تبلیغات تند آمریکائی دربارهٔ فرهنگ و اخلاق مردم ایران قادر بهمقاومت نخواهند بود.
- ***
در همین زمان، ماجرای گروگانگیری گستردهتر شد. هر چند که باز هم پای ایران در میان است، اما این بار دیگر ایران قربانی آن بهشمار میرود. قضیهٔ گروگانگیری دوم، از نظر بُعد کنونی و آتی، تأثیری کمتر از اولی ندارد.
اگرچه معمولاً با کشوری که اتباعش بهگروگان گرفته شدهاند همدردی میشود، با این همه، استفاده از افکار عمومی جهان برای ایران آن قدرها آسان نیست. درست است که ایران برای توجیه بهگروگان گرفتن آمریکائیها دلائلی کم و بیش سیاسی میآورد، اما خواستهای مهاجمان سفارتخانهٔ ایران در لندن هم ظاهر شسته رفتهئی دارد: دولت ایران باید حقوق ملت ایران را بهرسمیت بشناسد. علاوه بر این، کشوری که نمایندگان سیاسیش بهگروگان گرفته شدهاند، همیشه دلیر و بیپروا اعتراض میکند؛ اما مسؤولان سیاست خارجی ایران بیشترین کاری که تاکنون توانستهاند، سپردن قضیه بهدست پلیس انگلستان بوده است[۲]. بنیصدر در پاسخ بهپیام تاچر –نخست وزیر انگلستان- اعلام کرده است که ترجیح میدهد همهٔ گروگانها بمیرند و تسلیم درخواستهای مهاجمان نشود.
در برخورد با ماجرای گروگانگیری در لندن، نخستین مشکل، درآمیختن جنبههای سیاسی و اخلاقی است. دولت ایران، البته، میتواند بهدولت انگلستان اعتراض کند که مصونیت دیپلماتهایش حفظ نشده، اما با این واقعیت روبهروست که خود دست بهگروگانگیری زده است و بناچار، دائماً باید تلاش کند تا ماجراهای تهران و لندن جدا از یکدیگر بررسی شوند. صدور بیانیههای اعتراضآمیزی نظیر آنچه دولتها در این گونه موارد منتشر میکنند، در این مورد برای دولت ایران مایهٔ ریشخند خواهد بود.
مهاجمان سفارت ایران کیستند؟ نخستین فرضی که مطرح شد وابستگی آنها بهعراق بود که اتهامی دور از ذهن بهنظر نمیرسد. دیپلماتهای عراقی در کارهای غیرقانونی و زدوخوردهای گانگستری در کشورهای خارجی، پروندهٔ سیاهی دارند و هر سال چندین دیپلمات عراقی از کشورهای دیگر اخراج میشوند. با توجه بهسابقهٔ عراق در این قبیل فعالیتها، هجوم بردن و گرفتن و کشتن اتباع کشورهای دیگر – و نیز خود عراقیها – از دولت آن کشور هیچ بعید نیست.
فرض دوم این است که آمریکا و انگلستان مستقیماً دراین کار دخالت دارند. در این حالت، ضمن بیشتر گیج کردن مسؤولان حکومت ایران و درگیر کردن مقاماتِ قدرت سرِ خود بهاقدامات پراکنده و متناقض، دست بهیک گروکشی واقعی میزنند: گروگانهایمان را بدهید، گروگانهاتان را بگیرید. – پیداست که در این معامله، دولت ایران نمیتواند جز تبلیغ برای ارزش شهادت، دست بههیچ واکنش قاطعی بزند. در هر حال، مارگرت تاچر در پیامی بهبنیصدر بهنحوی ضمنی ایران را مسؤول عادی کردن عمل اشغال سفارتخانهها، گروگانگیری و نقض مصونیت دیپلماتهای خارجی دانسته است.
فرض سوم میتواند چنین باشد که مهاجمان بهراستی ایرانیان عرب نژادند و سرکوبی بیقید و شرط دریادار مدنی و آسیابِ دادگاههای انقلاب خوزستان که مدام حکم اعدام بیرون میدهد کار را بهاین جا کشانده است. محاکمات سرپائی دادگاههای انقلاب خوزستان – که میتوان دادگاههای صحرائی، در مخوفترین شکل ممکن بهحسابشان آورد – و اعدامهای فوری و دستجمعی سرانجام میتواند بهچنین انفجاری بینجامد. وجود روابط عشیرهئی و توطئهچینی سران قبائل از یک سو، و از سوی دیگر سرکوبی شدید سازمانهای سیاسی مترقی محلی و اساساً کمبود چنین سازمانهائی در خوزستان نیز بهنوبهٔ خود فضا را برای واکنشهائی از این قبیل مساعد میکند.
اما میتوان شواهدی یافت که حتی اگر فرض آخر صادق باشد، ماجرا درهمین حد نخواهد ماند. ایرانی بودن و احتمال صداقت مهاجمان در حرفی که می زنند مانع از آن نمی شود که غرب، بیدرنگ از کل ماجرا بهسود خود بهرهبرداری کند. سود فوری این ماجرا برای غرب این است که روی گروگانهای آمریکائی دست بهمعامله بزند؛ و بهرهٔ درازمدتِ آن میتواند فراهم آوردن مقدمات اجرای طرحهای پیچیدهتری باشد.
با آن که قاعدتاً دولتهای غرب در محکوم کردن امرِ گروگانگیری هیچ گونه انعطافی نشان نمیدهند، در این مورد خاص، مقامات انگلیسی از همان ابتدا بهارزش گذاری بر انگیزهٔ مهاجمان پرداختهاند. در حالی که سازمانهای تندروِ فلسطینی در نظر غرب «تروریست» شمرده میشوند، کمیسر اسکاتلند یارد در اشاره بهمهاجمان سفارتخانهٔ ایران گفته است که «نظر ما دربارهٔ درستی یا نادرستی انگیزهٔ آنها هرچه باشد، باید بدانند که بر آوردن خواستهایشان در توان ما نیست.»
از سوی دیگر، ادعای مهاجمان که اهل «عربستان»اند، بارها در رسانههای خبری غرب تکرار خواهد شد تا جائی که «عربستان» در فرهنگ خبری و سیاسی جهان معادل استان خوزستان ایران شناخته شود. عراق، حتی اگر در ماجرا دخالتی نداشته باشد، از این نکته با شادی استقبال میکند.
تبلیغاتی از این قبیل، زمینهئی برای طرحهای آینده فراهم خواهد کرد تا حاکمیت ایران بر خوزستان را تردیدپذیر جلوه دهد. شاید امروز نتوان با قاطعیت گفت که سیاستمداران غرب برای جدا کردن خوزستان ازایران طرحی دقیق در دست دارند. اما کم و کیف ماجرائی مانند گروگانگیری در سفارت ایران هر چه باشد، غرب یقیناً فرصت را برای همدردیهای ضمنی با «مبارزان» (که معمولاً درغرب منفورند) و فراهم کردن زمینهٔ تجزیه ایران از دست نمیدهد. مسائل جاری ایران، ضعف دولت، و احتمال کشتار وسیع و جنگ داخلی، تصمیم غرب را بهدخالت مستقیم برای حمایت از یک جناح و لاجرم خطر قطع نفت ایران بهروی کشورهای صنعتی را بههمراه میآورد. بنابراین پیش از روشن کردن هر آتشی باید نفت را از میدان بهسلامت بهدر برد.
در این لحظه، تفکیک مفروضات و عوامل احتمالی اشغال سفارت ایران هنوز ممکن نیست. اما آنچه واقعیت دارد این است که مجموعهٔ اشخاص، محافل، و دستگاههائی که در اصطلاح «حکومت ایران» خوانده میشوند از حل، و گاهی حتی درکِ مسائل اجتماعی در ماندهاند؛ و این خود بهخود زمینه را برای برنامهریزی و دخالت قدرتهای خارجی آمادهتر میکند.
*
بنیصدر روزبهروز حسابش را از شرکای حکومت بیشتر جدا میکند و آنها را بهحاشیهٔ میدان میراند. حرف او در دانشگاه تهران در اشاره به«تولد حاکمیت دولت» لفاظّی صرف نبود. رویدادهای چند روز بعد نشان داد که بنیصدر احتمالاً آیتالله خمینی را متقاعد کرده که برنامههای آشوبطلبانهٔ سران حزب جمهوری اسلامی بهسود حکومت نیست. روز اول ماه مه، بنیصدر بهاصفهان رفت تا میتینگ و سخنرانیِ خودش را شخصاً راه بیندازد و ناچار نباشد با سران حزب شریک شود.
جدا از تاکتیکهای بنیصدر برای عقب زدن باند رقیب، در سیاست او چیز بدیعی بهچشم نمیخورد: نشان دادن چماق بزرگ و مشت آهنین؛ تبلیغات کلیشهئی که گویا عدهئی آشوبگر مزاحم مردم کردستان شدهاند و هرگاه بیرون بروند دولت بهکردها پاداشی درخور خواهد داد؛ تظاهر بهاین که ارتش را در کنترل دارد، اما در واقع در پی فرماندهان ارتش میدود و سعی در توجیه اقداماتشان دارد (درست مانند بختیار که با تمام قوا از رنجاندن فرماندهان ارتش پرهیز میکرد). جالب است که با آن همه موعظههای بنیصدر درنفی سانسور، حتی مطبوعات نیمه جان هم نتوانستند بهپیام استمداد عزالدین حسینی برای صلیب سرخ و والدهایم اشارهئی بکنند، رادیو – تلویزیون که جای خود دارد.
آیا بنیصدر تصور میکند که بازگشت بهشرائط «عادیِ» گذشته امکانپذیر باشد؟ حتی در این صورت نیز در هم کوبیدنِ مداومِ شهرهای کردستان، راهِ بیبازگشتِ «زمین سوخته» است. ارتش تقریباً حداکثر نیرویش را بهکار انداخته تا شهرهای کردستان را از دور، با توپخانه، و از هوا با راکت نابود کند. مهباد را در محاصرهٔ اقتصادی میگذارند و راهها را مسدود میکنند – حال آن که محاصرهٔ اقتصادی آمریکا محکوم میشود. حتی اگر در این کشور هیچ اتفاقی نیفتاده بود و مردم پادگانها را نگشوده بودند، باز رفتار حکومت در کردستان جائی برای بازگشت بهشرائط «عادی» باقی نمیگذاشت. بنیصدر «خودمختاری» را غیرقابل قبول میداند اما در برابر آن «تجزیهطلبانه» عمل میکند، چرا که شیوهٔ برخورد خود او و ارتش با مسألهٔ کردستان، تنها بهجنگ با «کشوری خارجی» شباهت دارد. بنیصدر در آرزوی بازگشت بهزمان گذشته است، اما راهی که میرود او را هر چه بیشتر از موقعیت دلخواهش دور میکند. برگشتن مردم کردستان بهخانههایشان و اطاعت از استاندار منصوب تهران، دیگر امکان ندارد – دست کم بهاین دلیل ساده که در چند شهر کردستان کمتر خانهئی باقی مانده و بسیاری خانوادهها نابود شدهاند و؛ در یک ماه گذشته شمار آوارگان کرد بهچندین ده هزارتن رسیده است.
هیچ قوم و ملّتی با اجرای سیاست «زمینِ سوخته» نابود نشده است و فرماندهان ارتش باید این نکته را از تجربهٔ ویتنام آموخته باشند. در هر حال، بنیصدر هم شاید روزی دریابد که بازگشتِ بهگذشته ممکن نیست. اما ممکن است که در آن زمان دیگر برای هیچ کاری فرصت نداشته باشد.
م. مراد
۱۳ اردیبهشت ۵۹
پاورقیها:
- ^ یکی از روزنامهها نوشت که نه تنها عصر جمعه پیش از تاریک شدن هوا چند هلیکوپتر آمریکائی را با راکت زدهاند، بلکه فردا صبح هم جتهای نیروی هوائی ایران دوباره بهسراغ آنها رفتهاند (صبح آزادگان، ۷ اردیبهشت ۵۹). در جای دیگر، خبرگزاری فرانسه بهنقل از روزنامهٔ اونیتا –ارگان حزب کمونیست ایتالیا – خبر داد که روز ۲۳ آوریل (سوم اردیبهشت) یک هواپیمای ۱۳۰-C ایرانی که حاضر بهاعلام هویت خود نبود وادار بهفرود اجباری در جنوب شهر رم شد. اونیتا گزارش داده که در این هواپیما دَه نظامی ایرانی بودهاند و حرکت هواپیما بسیار مشکوک بوده است. (بامداد، ۱۰ اردیبهشت ۵۹).
- ^ البته قطبزاده، مثل همیشه، در ستیز با عقل و شرع و عرف و منطق و عدالت و بی پرواست. او، بیآن که صاحب مسند قضاوت باشد اعلام کرده است که «اگر خون از دماغ گروگانها بیاید ۹۱ زندانی مورد بحث اعدام خواهند شد»(کیهان، ۱۳ اردیبهشت). بیآنکه توضیح بدهد این زندانیها کیستند، اتهامشان چیست، چه ارتباطی با مهاجمان دارند، و چگونه میتوان بیمحاکمه اعدامشان کرد. اگر فرصتی میبود، نمایش شیخ خلخالی و حکم قطبزاده میتوانست موضوعی باشد برای رسالههائی دور و دراز در باب فرهنگ، انحطاط فرهنگ و فرهنگ منحط.