هجرانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
- شب «ایرانشهر»
جهان را بنگر
- سراسر
که بهرَخْتِ رخوتِ خوابِ خرابِ خویش
- از خود بیگانه است
و ما را بنگر
- بیدار
که هُشیواران غم خویشیم.
خشماگین و پرخاشگر
از اندوه تلخ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبان عبوس رنج خویشتنیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفهئی
- که بر گِردِ آن کشیدهایم
- خطا نکند.
- که بر گِردِ آن کشیدهایم
و جهان را بنگر
جهان را
- در رخوتِ معصومانهٔ خوابش
که از خود چه بیگانه است!
ماه میگذرد
- در انتهای مدارِ سردش.
ما ماندهایم و
روز
نمیآید.
- احمد شاملو
- ۲۳ آذر ۵۷