خاطراتی از ادارهٔ امنیت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله ناقص است. لطفاً قبل از شروع به تایپ صفحهٔ راهنما را ببینید. |
یاروسلاو هاشک
این قصه مربوط به زمانی است که در پراگ مقدمات استقبال از موکب ملوکانه فرانسوا ژزف اول[۱] فراهم میشد. پادشاه آمده بود تا با ضربه پتکی اولین سنگ بنای یک پل را کار بگذارد.
از نظر مردم چک، جبار پیر اصلا چیزی از پل سرش نمیشد. او میآمد یکی میزد تو سر سنگ، و بمد اعلام میفرمود: «از دیدن شما چکها بسیار مشعوفیم» یا اینکه میگفت
«بسیار جالب است. این پل دو ساحل را به هم پیوند میدهد.» وملت چک درهر یک از این مراسم این نکته را بیشتر درک میکرد که این آقا پیره روزبهروز بچهتر
می شود.
پاورقی
- ^ فرانسوا ژزف بیش از نیم قرن به امپراتوری اتریش حکمرانی کرد. با مرگ او و آغاز جنگ اول جهانی این امپراتوری به چندین کشور، از جمله چکسلواکی تجزیه شد. قصه مربوط به دورانی است که چکسلواکی جزو امپراتوری بود.-م.