انگشتریِ ژنرال ماسیاس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ژوزفینا نیگلی Josephina Niggli
درامی از انقلاب مکزیک
- اشخاص بازی:
- مارسیا Marcia خواهر ژنرال ماسیاس.
- راکوئل ریوهرا Raquel Rivera همسر ژنرال
- آندرِس دللائو Andres Del Lao کاپیتان ارتش انقلابی.
- کلهتو Cleto سرباز ارتش انقلابی.
- بازیلیو فلورس Basilio Flores کاپیتان ارتش فدرال
- ***
- مکان: حومهٔ شهر مکزیکو
- زمان: یکی از شبهای ماه آوریل ۱۹۱۲
- صحنه: اتاق نشیمن خانهٔ ژنرال ماسیاس که بهسبک مجلل و پرشکوه زمان لوئی شانزدهم تزئین شده است. در دیوار سمت راست پنجرههائی است که بهایوان باز میشود. کنار این پنجرهها قفسههای کوتاه کتاب جای گرفته است. در سمت راست دیوار عقب درِ بستهئی بهچشم میخورد و در وسط میزی است که روی آن یک تنگ مشروب و چند گیلاس نهاده شده. در دیوار سمت چپ، عقب صحنه، دری است و در جلو صحنه میز تحریری قرار دارد و صندلی پشتی بلندی برابر آن. نزدیک میز تحریر هم صندلی دستهداری هست. در سمت راست جلو صحنه نیمکت کوچکی قرار گرفته و میزی در برابرش دیده میشود که چراغی روی آن گذاشته شده. قابهای عکس بهدیوارها آویزان است و اتاق تقریباً خفه و متروک بهنظر میآید.
- وقتی پرده کنار میرود، صحنه تاریک است، مگر آن قسمت که مهتاب از پنجرهها بهدرون تابیده. بعد در باز میشود و دختربچه جوانی (مارسیا) با لباس خانه دزدانه میآید تو. شمع روشنی در دست دارد و لحظهئی در آستانه میایستد تا مطمئن شود کسی مواظب او نیست. آنگاه شتابان بهسوی قفسهٔ کتاب میرود. شمع را روی آن میگذارد و پشت کتابها بهجستوجو میپردازد. سرانجام چیزی را که میجوید پیدا میکند: شیشهٔ کوچکی است. در این مدت زنی (راکوئل) که او هم لباس خانه بهتن دارد بیصدا وارد اتاق شده است.
- همین که مارسیا شیشه را پیدا میکند و برمیگردد، راکوئل تکمهٔ چراغ برق را میزند. مارسیا حیرتزده جیغ کوچکی میکشد و بیدرنگ شیشه را پشت سرش پنهان میکند. اکنون او را در نور چراغ میبینیم که بسیار جوان است و حدود بیست سالش است. راکوئل که سیودو سال دارد زنی است بسیار باشخصیت و موقر.
مارسیا: راکوئل! تو این جا چه کار میکنی؟
راکوئل: پشت کتابا چی قایم کردی؟
مارسیا: (با خندهٔ زورکی) من؟ هیچی... چرا فکر کردی یه چیزی قایم کردم؟
راکوئل: (یک قدم بهسوی او میرود) بِدِش من!
مارسیا: (پشتش را بهاو میکند) نه. نه، نمیدم.