سلامی از آذربایجان
ناظم عزیزم
من و تو نمیتوانیم به عللی متفاوت در برابر هم قرار گیریم: من از این رو که به خاطر اجرای وظایفی حساس در کشورم ماندهام، تو از آن رو که جایی هستی که بازگشتی ندارد.
امّا من صدایم را به صدای تمامی یارانی که با دلی سرشار از تو به پاریس آمدهاند میپیوندم. به صدای همه آن کسان که تو زندگیت را، سرشار از جدال و پیروزی، وقف ایشان کردی. امروز در پاریس – در شهر کمونارهای پرافتخار، اصحاب فرزانهٔ دائرةالمعارف، عقد ثریای سخنوران و نقاشان، و نیز شهر قهرمانان جاودان نهضت مقاومت – صداهای پرشور نمایندگان مردم گوناگون باز میتابد. میان همه نامها، نامی هست که با احساس ویژهئی از غرور و حقشناسی به زبان میآید: نام ناظم حکمت!
کاش سخنانی که در آن اندوه است و همه رنجهای مردمان و ایمان به زندگی بهتر و خشم علیه تیره بختی و بیعدالتی و ستایش فروغ خرد و استحکام پولاد و نرمیِ قلبی مهربان، کاش سخنانی که در صف نبرد از شعرهائی چکش خورده رده بستهاند در آینده نیز برای مردم بیآلایش سیارهٔ ما سلاحی کارآیند باشد: مشعلی که همواره سلوک به سوی صلح و نیکبختی را بر پهنهٔ خاک روشنی بخشد.
تو انسان بودی، تو انسان را در نیکوترین و نجیبانهترین مظاهرش دوست میداشتی. تو جنگیدی از برای زیباترینِ صفات، و علیه همه چیزهائی که میتوانست آدمی را بیالاید جنگیدی.
شعر طبعاً از نیکوترینِ احساسات زاده میشود، امّا، این نیکوئی همراه تابناکی و ملایمت نیست: میتواند تیره و خشمآهنگ باشد. نیکوئی شعر در بیتابیِ شاعر است به عناد با بدی در تمامی نمودهایش. انسانیت شعر در نفی قاطع تجاوز، اختناق و ددمنشی است. تنها کسی شایستهٔ نام شاعر است که سراسر عمر خویش را علیه بیعدالتی و به سود انسانسالاری پیکار کند. تو این چنین هستی ناظم. ما از تو سپاسگزاریم.
رسول رضا (شاعر آذربایجان شوروی)
مه ۱۹۷۸