ده رمان بزرگ جهان ۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
اثر سامرست موآم داستانسرای بزرگ معاصر
ترجمهٔ: کاوه دهگان
رماننویس این حق را دارد که از خوانندگان رمان تقاضائی بکند. او حق دارد از آنها بخواهد اندکی دقت و توجه که برای خواندن یک کتاب سیصد یا چهارصد صفحهای لازم است، داشته باشند. او حق دارد بخواهد که خوانندگان، قدرت تخیل کافی داشته باشند تا بتوانند صحنههائی را که نویسنده سعی میکند خوانندگان را بهآن صحنهها علاقمند سازد، پیش چشم مجسم کنند و چهرههائی[۱] را که او رسم کرده است، در ذهن خود ترسیم کند که کمی همدردی داشته باشند، برای اینکه بدون آن، نمیتوانند وارد عشقها و محنتها و خطرها و ماجراهای قهرمانان رمان بشوند. اگر خواننده نتواند از وجود خود، چیزی بهرمان بدهد، نمیتواند لذتی را که رمان باید به او بدهد کسب کند.
حالا، خواهم گفت که بهعقیدهٔ من، خصوصیاتی که یک رمان خوب باید داشته باشد، چیست. یک رمان خوب، باید موضوع بسیار جالب توجهی داشته باشد. منظورم «موضوعی» است که فقط برای یک دسته از خوانندگان جالب نباشد، خواه این گروه، نقادان، استادان[۲]، باسوادها، رانندگان ماشینهای باری، یا ظرفشویها باشند؛ بلکه منظورم اینست که موضوع رمان از لحاظ انسانی آنقدر وسیع باشد که برای همه جور مرد و زن جالب توجه باشد.
برای آنکه بدانید منظورم چیست، مثالی میآورم: ممکن است آدمی دربارهٔ سیستم آموزش و پرورش منتسوری[۳] رمانی بنویسد که برای متخصصین تعلیم و تربیت بسیار جالب باشد، ولی من نمیتوانم خودم را قانع کنم که این رمان، جز یک داستان بیمزه، چیز دیگری خواهد بود.
***
اجزاء یک رمان خوب، باید با هم ارتباط منطقی داشته باشند و خواننده را متقاعد کنند. رمان باید اول، وسط، و پایان داشته باشد. پایان داستان، باید نتیجه طبیعی آغاز آن باشد. پیشآمدها، باید محتملالوقوع باشند و بایستی نه تنها «موضوع» رمان را بپرورانند، بلکه از خود داستان برویند و بیرون بیایند.
موجوداتی که رماننویس ساخته، باید طوری باشند که خواننده بهشخصیت تک تک آنها توجه کند و کارهای آنها، باید از خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی آنها ناشی شود. رماننویس هرگز نباید بهخواننده اجازه دهد که بگوید: «فلان و بهمان آدم، هیچوقت اینطوری رفتار نمیکنند». بلکه برعکس، خواننده باید مجبور شود بگوید: «این درست همان چیزیست که من انتظار داشتم فلان آدم رفتار کند». فکر میکنم اگر قهرمانها خودشان جالب توجه باشند، خیلی بهتر است.
فلوبر[۴] رمانی نوشت بهنام: آموزش و پروش عاطفی[۵] این کتاب در بین بسیاری از نقاشان درجهٔ اول، قدر و منزلت بزرگی دارد، ولی فلوبر قهرمان خود را عمداً یک مرد بیبو و خاصیت انتخاب کرده است. در واقع، این آدم آنقدر بیخاصیت و آنقدر فاقد خصوصیات اخلاقی و روحی و فکری است که توجه کردن بهکارهای او یا پیشآمدهائی که برای او میکند، غیرممکن است و درنتیجه، با همهٔ محاسنی که کتاب دارد، خواندش کار مشکلیست.
تصور میکنم باید توضیح بدهم که چرا میگویم شخصیت تک تک قهرمانها بایستی توجه خواننده را جلب کند. اگر از رماننویس این توقع را داشته باشیم که موجوداتی کاملاً نو بیافریند، انتظار بیجائیست. «مادهای» که رماننویس در اختیار دارد، عبارت است از: «طبیعت بشر»، و با آنکه در دنیا همه جور آدمی پیدا میشود، شمارهٔ «اقسام» آدمها بیپایان نیست و از صدها سال پیش، آنقدر رمان و داستان و نمایشنامه و حماسه نوشتهاند که شانس اینکه نویسندهای بتواند قهرمان کاملاً جدیدی خلق کند کمتر وجود دارد. وقتی تمام سرگذشتهای خیالی را در نظر میگیرم، تنها موجود صددرصد نو و بدیعی که میتوانم راجع بهاو فکر کنم، دون کیشوت است. ولی اگر بدانم که منتقد دانشمندی، برای او هم اصل و نسب دوری پیدا کرده است، تعجب نخواهم کرد. نویسنده، اگر بتواند از دریچهٔ شخصیت خود بهقهرمانهایش نگاه کند، خوشبخت است. و اگر شخصیت او بهاندازهٔ کافی غیرعادی باشد، بهقهرمانهایش ظاهر بدیع فریبندهای میدهد.
درست همانطور که رفتار هر قهرمان باید ناشی از خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی او باشد، حرف زدن او هم باید همینطور باشد. یک زن مدپرست، باید مثل یک زن مدپرست حرف بزند، یک زن ولگرد مثل یک زن ولگرد، یک لیمونادفروش مثل یک لیمونادفروش و یک وکیل عدلیه مثل یک وکیل عدلیه. گفتگوها، نه بایستی پرت و پلا باشد و نه آنکه فرصتی بهدست نویسنده دهد تا عقاید خود را تبلیغ کند؛ صحبتها باید برای نشان دادن خصوصیات اخلاقی و روحی و فکری کسانی که حرف میزنند، و برای جلو بردن داستان، بهکار رود.
تکههای «روایتکننده»[۶] باید روشن و بهجا باشد و طولانیتر از آنچه لازم است، نباشد تا انگیزههای افراد مورد بحث، و اوضاع و احوالی را که آنها در آن قرار گرفتهاند، واضح و قانعکننده سازد. نثر رمان باید بهاندازهٔ کافی ساده باشد تا هرکس که سواد معمولی دارد کتاب را بهآسانی بخواند و طرز نوشتن آن باید با موضوع تناسب داشته باشد، همانطور که یک کفش خوشدوخت، مناسب یک پای خوشترکیب است.
و دست آخر، یک رمان باید سرگرمکننده باشد. این کیفیت را در آخر قرار دادهام، ولی این، خاصیت اصلی و اساسی رمان است که بدون آن، هیچیک از خصوصیات دیگرش فایده ندارد. هیچ آدم باشعوری، رمان را برای تعلیم گرفتن یا تهذیب اخلاق، نمیخواند. هرگاه بخواهد تعلیم بگیرد یا اخلاق خود را تهذیب کند، اگر بهسراغ کتابهائی که برای این کارها نوشته شدهاند نرود، احمق است.
اما، اگر رمان تمام این خصوصیات را هم داشته باشد (و خواستن این همه کیفیت از رمان، خود تقاضای بسیار زیادیست) در قالب رمان، نظیر «مو» و ترکی که در یک سنگ قیمتی دیده شود، نقصی وجود دارد که کامل شدن آن را محال میسازد.
داستان کوتاه[۷] قطعه حکایتی است که بسته به بلندی و کوتاهی حکایت، رویهمرفته میتوان آن را بین ده دقیقه و یکساعت خواند. داستان کوتاه، دربارهٔ یک موضوع که خوب تعریف شده باشد: دربارهٔ یک حادثه یا سلسلهای از حوادث که ارتباط نزدیکی با هم دارند گفتگو میکند، خواه مطلب مورد بحث معنوی باشد و خواه مادی. از این رو، کاری را که داستان کوتاه شروع میکند و بهپایان میرساند، کامل است. اضافه کردن چیزی بر داستان، یا برداشتن چیزی از آن، امکان ندارد. فکر میکنم در اینجا، بهمرحلهٔ کمال میتوان رسید و خیال نمیکنم جمع کردن مقدار زیادی داستان کوتاه که در آنها وصول بهمرحلهٔ کمال واقعاً صورت گرفته، کار مشکلی باشد.
ولی رمان، قطعهایست که دامنهٔ آن نامحدود است، رمان ممکن است بهدرازی جنگ و صلح یا بهکوتاهی کارمن[۸] باشد. در جنگ و صلح، یک سلسله حادثه بههم مربوط شده است و گروه کثیری از قهرمانان، در مدتی از زمان، بهنمایش درآمدهاند. حالا توجه کنید: نویسنده، برای آنکه حوادث داستان خود را در نظر خواننده محتمل و قهرمانان خود را موجه و قابل قبول جلوه دهد، مجبور است مقداری واقعیت را که با داستان او ارتباط دارند، ولی خود بهخود جالب توجه نیستند، بیان کند. حوادث رمان غالباً بهاین احتیاج دارند که با فاصلهای از زمان، از یکدیگر جدا شوند، و نویسنده برای آنکه تعادل نوشتهٔ خود را حفظ کند، مجبور است تا آنجا که توانائی دارد، مادهای بیافریند که این فاصله را پر کند. این مواد یا تکهها، بهمنزله پلهای داستان هستند.
بعضی از نویسندگان سعی کردهاند از ساختن این «پلها» اجتناب کنند و بههمین جهت از یک حادثهٔ چشمگیر بهحادثهٔ چشمگیر دیگری پریدهاند ولی من هیچ موردی را سراغ ندارم که این کار با موفقیت انجام گرفته باشد. اکثر رماننویسها تن بهقضا میدهند و از روی این «پلها» رد میشوند، عبور آنها از روی پلها، با مهارت بیشتر یا کمتری صورت میگیرد. چیزی که هست، احتمال فراوان میرود