ده رمان بزرگ جهان ۲

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۱:۵۷ توسط Zahram (بحث | مشارکت‌ها) (تایپ تا پایان صفحه ۱۳۷)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۹
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۳۹
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۰
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۰
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۱
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۱
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۲
کتاب هفته شماره ۲۲ صفحه ۱۴۲


اثر سامرست موآم داستانسرای بزرگ معاصر

ترجمهٔ: کاوه دهگان

رمان‌نویس این حق را دارد که از خوانندگان رمان تقاضائی بکند. او حق دارد از آنها بخواهد اندکی دقت و توجه که برای خواندن یک کتاب سیصد یا چهارصد صفحه‌ای لازم است، داشته باشند. او حق دارد بخواهد که خوانندگان، قدرت تخیل کافی داشته باشند تا بتوانند صحنه‌هائی را که نویسنده سعی می‌کند خوانندگان را به‌آن صحنه‌ها علاقمند سازد، پیش چشم مجسم کنند و چهره‌هائی[۱] را که او رسم کرده است، در ذهن خود ترسیم کند که کمی همدردی داشته باشند، برای اینکه بدون آن، نمی‌توانند وارد عشق‌ها و محنت‌ها و خطرها و ماجراهای قهرمانان رمان بشوند. اگر خواننده نتواند از وجود خود، چیزی به‌رمان بدهد، نمی‌تواند لذتی را که رمان باید به او بدهد کسب کند.

حالا، خواهم گفت که به‌عقیدهٔ من، خصوصیاتی که یک رمان خوب باید داشته باشد، چیست. یک رمان خوب، باید موضوع بسیار جالب توجهی داشته باشد. منظورم «موضوعی» است که فقط برای یک دسته از خوانندگان جالب نباشد، خواه این گروه، نقادان، استادان[۲]، باسوادها، رانندگان ماشین‌های باری، یا ظرفشوی‌ها باشند؛ بلکه منظورم اینست که موضوع رمان از لحاظ انسانی آنقدر وسیع باشد که برای همه جور مرد و زن جالب توجه باشد.

برای آنکه بدانید منظورم چیست، مثالی می‌آورم: ممکن است آدمی دربارهٔ سیستم آموزش و پرورش منتسوری[۳] رمانی بنویسد که برای متخصصین تعلیم و تربیت بسیار جالب باشد، ولی من نمی‌توانم خودم را قانع کنم که این رمان، جز یک داستان بی‌مزه، چیز دیگری خواهد بود.

***

اجزاء یک رمان خوب، باید با هم ارتباط منطقی داشته باشند و خواننده را متقاعد کنند. رمان باید اول، وسط، و پایان داشته باشد. پایان داستان، باید نتیجه طبیعی آغاز آن باشد. پیش‌آمدها، باید محتمل‌الوقوع باشند و بایستی نه تنها «موضوع» رمان را بپرورانند، بلکه از خود داستان برویند و بیرون بیایند.

موجوداتی که رمان‌نویس ساخته، باید طوری باشند که خواننده به‌شخصیت تک تک آنها توجه کند و کارهای آنها، باید از خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی آنها ناشی شود. رمان‌نویس هرگز نباید به‌خواننده اجازه دهد که بگوید: «فلان و بهمان آدم، هیچوقت اینطوری رفتار نمی‌کنند». بلکه برعکس، خواننده باید مجبور شود بگوید: «این درست همان چیزیست که من انتظار داشتم فلان آدم رفتار کند». فکر می‌کنم اگر قهرمان‌ها خودشان جالب توجه باشند، خیلی بهتر است.

فلوبر[۴] رمانی نوشت به‌نام: آموزش و پروش عاطفی[۵] این کتاب در بین بسیاری از نقاشان درجهٔ اول، قدر و منزلت بزرگی دارد، ولی فلوبر قهرمان خود را عمداً یک مرد بی‌بو و خاصیت انتخاب کرده است. در واقع، این آدم آنقدر بی‌خاصیت و آنقدر فاقد خصوصیات اخلاقی و روحی و فکری است که توجه کردن به‌کارهای او یا پیشآمدهائی که برای او می‌کند، غیرممکن است و درنتیجه، با همهٔ محاسنی که کتاب دارد، خواندش کار مشکلیست.

تصور می‌کنم باید توضیح بدهم که چرا می‌گویم شخصیت


پاورقی‌ها

  1. ^  Portraits.
  2. ^  Profeasors.
  3. ^  Montessort دکتر ماریا مونتسوری طبیبهٔ ایتالیائی که طریقهٔ خاصی در تعلیم و تربیت کودکان دارد.
  4. ^  Gustava Flaubert.
  5. ^  The Sentimental education.