نامه‌یی از شوپن

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۰۸:۰۰ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) («نیاز» تایپ کرده است.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴۸



این نامه، از کتاب «جنگ دوست‌داران موسیقی» انتخاب شده است. تاریخ نگارش آن سال ۱۸۳۱ است اما معلوم نیست که نامه خطاب به چه کس نوشته شده…

اهمیت این نامه، هنگامی به خوبی معلوم می‌شود که آن را با آن‌چه ژرژسان [بانوی فرانسوی که مورد علاقه‌ی شدید شوپن بود] درباره‌ی وی نوشته است مقایسه کنیم. در واقع، تحلیل روحیات شوپن که به وسیله‌ی ژرژسان صورت گرفته است، با این نامه تایید می‌شود و این هر دو به خوبی می‌توانند گوشه‌ای از حالات و روحیات آهنگساز نابغه‌ی لهستانی را روشن سازند.

وین

[۱۸۳۱]


امروز در پراتر هوا خوب بود. مردم، مردمی که من کاری به آن‌ها ندارم در گردش بودند. خس و خاشاک را تحسین کردم و عطر بهار و پاکی و بی‌گناهی طبیعت در من احساس دوران کودکی را زنده کرد. توفان هوا را تهدید می‌کرد. ناچار به خانه رفتم، ولی بعد توفانی پدیدار نشد. غمی بر من چیره گشت. چرا؟ نمی‌دانم. حتی دیگر به موسیقی هم اهمیتی نمی‌دهم. شب دیر است و من هنوز خوابم نمی‌برد. نمی‌دانم چرا حالم چنین شده. پا به سی سالگی گذاشته‌ام. روزنامه‌ها و آگهی‌ها روز کنسرت مرا اعلان کرده‌اند؛ دو روز بعد! -ولی انگار من کنسرتی نخواهم داشت، و این موضوع به من مربوط نیست. به تعارفات گوش نمی‌دهم. تعارفات و تحسین‌ها هر لحظه احمقانه‌تر می‌شوند. کاش مرده بودم. ولی نه، می‌خواهم باز هم پدر و مادرم را ببینم. تصویر «او»* برابر چشمم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • منظور شوپن کونستانس کلادکووسکا است.


ص. ۱۴۶ (عکس) شوپن در بستر مرگ لیتوگرافی؛ اثر ب. پودژاژینسکی از روی طرح که‌ویاتووسکی (۱۸۴۹)


است. فکر می‌کنم که دیگر دوستش نمی‌دارم ولی باز نمی‌توانم فراموشش کنم. هرچه در خارج از لهستان می‌بینم به نظرم کهنه و پیر و نفرت‌انگیز می‌آید و بلافاصله اشتیاق بازگشت به لهستان در من زنده می‌شود. می‌خواهم آن لحظات پر لطف را بازیابم: لحظاتی که در آن ایام قدرشان را ندانستم. آن‌چه در گذشته زیبا و بزرگ بود، امروز پست و مبتذل شده است. آن‌چه در نظر من پست و مبتذل بود، حالا بلند و عالی جلوه می‌کند. مردم اینجا، مردم من نیستند. البته مردم مهربانی هستند، اما مهربانی‌شان زاییده‌ی عادت است. آن‌ها هرکاری را با احترامی زیاده از حد احمقانه و مبتذل انجام می‌دهند. من حتی به ابتذال نیز نمی‌خواهم بیندیشم. گیج شده‌ام. غمگین هستم. نمی‌دانم با خود چه کنم. کاش تنها نبودم.

شوپن

ص. ۱۴۷ (عکس) مجسمه‌ی نیم‌تنه‌ی فره‌دریک شوپن اثر: ژان دان تان

ص. ۱۴۸ ژرژ سان درباره‌ی شوپن نوشته است: «کار افرینشی شوپن، بی‌اراده و اعجازآمیز بود. او بدون آن که دنبال آهنگی برود و یا آن را پیش‌بینی کند، ناگهان آن را می‌یافت و هنگام کار با پیانو ناگهان اثری کامل و عالی به گوش می‌رسید. گاهی هنگام گردش در مغز او آهنگی خود به خود به وجود می‌آمد؛ و او با بی‌صبری می‌خواست که آن را روی پیانو بنوازد. پس از آن، طاقت‌فرساترین کار شوپن آغاز می‌شد: این کار او از کوشش‌های مداوم، بی‌تصمیمی‌ها و علاقه‌ی تحقق بخشیدن به جزئیات آن‌چه موقع گردش در مغزش به وجود آمده بود تشکیل می‌شد. موقع نوشتن یک قطعه، آن‌چه را که قبلاً به طور کلی پیش خود مجسم کرده بود، زیاده از حد تجزیه و تحلیل می‌کرد؛ و موقعی که از پیدا کردن جزء کوچکی از آن کل، و یا از بیان خوب و واضح آن مأیوس می‌شد؛ نومیدی بر همه‌ی وجودش تسلط می‌یافت. در این‌گونه مواقع، شوپن خود را در اتاقش زندانی ‌می‌کرد، قدم می‌زد و می‌گریست قلم‌های خود، همه را می‌شکست. یک نت را صدها بار روی پیانو تکرار می‌کرد. چندین بار می‌نوشت و پاک می‌کرد روز بعد، بار دیگر با همان پشتکار دقیق و مأیوس‌کننده به کار می‌پرداخت. برای نوشتن یک صفحه نت، گاه تا شش‌ هفته وقت صرف می‌کرد و سرانجام پس از این مدت می‌دید همان است که بار اول نوشته بود.»

[۱۸۵۵]