هفت نظریهٔ اشتباه دربارهٔ آمریکای لاتین
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
رودلفو استاونهاگن
R. Stavenhagen
در مجموعهٔ آثاری که در چند ساله اخیر به مسائل توسعه و توسعه نیافتگی اقتصادی و اجتماعی آمریکای لاتین پرداختهاند. بسیاری نظریه ها و نتیجهگیریهای نادرست، اشتباه و مبهم به چشم میخورد. اما این خود مانع از آن نشده است که بسیاری از این نظریهها مثل پول رایج قبول شده و بعنوان جزیی از مجموعهٔ مفاهیم توسعه روشنفکران، سیاستمداران، دانشجویان و حتی بسیاری از محققین و استادان بکار گرفته شوند. اگر چه این نظریهها در رویارویی با واقعیتها رد شدهاند و بیشتر مطالعات جدید هم ثابت میکند که اشتباه بودهاند، یا لااقل باید در درستی آنها تردید داشت، لیکن فقط به این علت که در بسیاری از آثار و مقالات خارجی (خارج از منطقه آمریکای لاتین) مورد استفاده قرار گرفتهاند. هنوز با اهمیت تلقی میشوند و در مواردی نیز همچون حقایق غیرقابل تردید و اعتقادات جزمی جلوه میکنند.
برخی ازین نظریههای اشتباه که جنبه اقتصادی دارند به کرات توسط اقتصاددانان مورد بحث قرار گرفته و مردود شدهاند و از اینرو ما در این مقاله تنها به نظریههائی میپردازیم که جنبه جامعهشناختی دارند.
نظریهٔ اول: کشورهای آمریکای لاتین جوامع دوگانهاند.
این نظریه براین اساس قرار گرفته که در کشورهای آمریکای لاتین دو جامعه متفاوت وجود دارد و این دو جامعه گرچه ضرورتاً بهم مرتبطاند لیکن تا اندازهای از یکدیگر مستقل هستند. یکی از این دو جامعه باستانی، سنتی، کشاورزی، در حال سکون و ارتجاعی است و جامعهٔ دیگر متجدد، شهری، صنعتی، پویا، پیشرو و در حال توسعهٔ سریع است. خصوصیات «جامعه باستانی» بدین ترتیب ترسیم می شود: روابط اساساً خانوادگی و شخصی؛ نهادهای سنتی (قوم و خویشی، برخی اشکال کار جمعی، برخی اشکال تسلط فردی و مرجعیت سیاسی و...)؛ قشربندی اجتماعی غیرقابل نفوذ؛ موقعیتهای از پیش تعیین شده (یعنی موقعیت شخصی در مقیاس اجتماعی از بدو تولد تعیین شده و احتمال تغییر آن در طول زندگی بسیار ناچیز است)؛ اصول و ارزشهائی که وضعیت موجود (یعنی نیروهای زندگی بارث رسیده از نیاکان) را که مانعی در راه تفکر اقتصادی «عقلانی» هستند، تشویق یا حداقل قبول میکند. جامعهٔ متجدد برعکس از روابط معروف به «ثانوی» تشکیل میشود. این روابط توسط عوامل زیر تعیین میگردند: کُنشهای غیرشخصی که منظور آن نیل به هدفهای عقلانی و سودآور است؛ نهادهای کارکردی، قشربندی اجتماعی قابل نفوذ (یعنی با تحرک اجتماعی) که در آن موقعیت اجتماعی در اثر تلاش شخصی به دست میآید و به وسیلهٔ شاخصهای مقداری (مانند میزان درآمد یا مدارج تحصیلی) یا وظائف اجتماعی (چون شغل و حرفه) تعیین میشود. در«جامعهٔ متجدد»، معیارها و ارزشهای افراد بهسوی تغییر، پیشرفت، ابتکار، عقلانیت اقتصادی (یعنی محاسبه برپایه حداکثر سود با حداقل هزینه) گرایش دارد.
مطابق این نظریه هر دو جامعه بالا- در هر کشور آمریکای لاتین- که بههم برخورد کرده و در مقابل هم قرار گرفتهاند از پویایی خاص خود بهرهمند است. جامعهٔ باستانی از عصر استعماری و حتی پیش از آن آغاز شده و بیشتر عناصر فرهنگی و اجتماعی قدیم را حفظ کرده است. تغییر آن معمولاً هیچ یا بسیار کند است و در هر صورت این تغییر از خارج، «جامعهٔ متجدد»، وارد شده و ریشهٔ داخلی ندارد، جامعهٔ دیگر یعنی «جامعهٔ متجدد» جهتش بهسوی تغییر است. تغییرات خود را خود باعث میشود و طبیعتاً مرکز توسعهٔ اقتصادی است. در حالیکه جامعهٔ باستانی مانعی در راه توسعه بهحساب میآید.
در سطحی بالاتر و شاید بههمین خاطر هم اشتباه انگیزتر، نظریهٔ جامعه دوگانه بهصورت بهاصطلاح دوگانگی بین فئودالیسم وسرمایهداری در کشورهای آمریکای لاتین بیان میگردد. بر طبق این نظریه، یک ساخت اجتماعی و اقتصادی نیمه فئودال در قسمت اعظم آمریکای لاتین باقی است که پایگاه گروههای اجتماعی و اقتصادی مرتجع و محافظهکار یعنی اشرافیت ارضی، الیگارش و کاسیک (روسای) سیاسی محلی و غیره را تشکیل میدهد. از سوی دیگر هستههائی از اقتصاد سرمایهداری وجود دارد که در داخل آنها طبقات متوسط کارفرما مآب، پیشرو و شهرنشین عمل میکنند. این نحوهٔ استدلال براین فرض است که «فئودالیسم» مانعی در راه توسعهٔ کشورهای آمریکای لاتین است و باید از میان برداشته شود تا سرمایهداری مترقی که بهوسیلهٔ گروههای اجتماعی سرمایهدار توسعه خواهد یافت برای تأمین منافع کلی کشور جایگزین آن شود.
بیشک در تمام کشورهای آمریکای لاتین تفاوت فاحشی بین مناطق روستائی و شهری، بومی و غیربومی، تودههای روستائی و اقلیت سرآمدان شهری و روستائی، مناطق بسیار عقبمانده و مناطق نسبتاً توسعه یافته وجود دارد. و باز هم شکی نیست که در برخی مناطق عقبمانده و دور افتاده املاک وسیعی هست که در آنها روابط کار و روابط اجتماعی بین دهقان و مالک ( یا نماینده او) تمام ویژگیهای روابط ارباب-رعیتی یا حتی بردگی را دارد. لیکن این تفاوتها نمیتواند به دو دلیل به کار بردن مفهوم «جامعه دوگانه» را توجیه کند:
- ۱- دو قطبی مورد بحث حاصل یک فرآیند تاریخی واحد، هستند؛
- ۲- روابط متقابلی که بین مناطق و گروههای «باستانی» یا «فئودال» و «متجددان» یا «سرمایهداران» وجود دارد نمایشگر طرز عمل یک جامعه واحد است که این دو قطب اجزاء غیرقابل تفکیک آنند.
در مورد فرآیند تاریخی باید گفت که تسخیر آمریکای لاتین که توسط چند شرکت بزرگ تجاری و بهلطف سرمایههای بزرگ خصوصی با شرکت دولت تحقق یافت، از همان ابتدا دارای خصلت تجاری بود. بدیهی است که در برخی مناطق بهکمک امتیازنامه ، املاکی بهوجود آمد و طبق معمول بومیان بهوسیله اسپانیاییها به زیر وحشیانهترین اشکال ستم و استثمار کشانده شدند ولی همانطور که استفاده از بردههای سیاه وارداتی از آفریقا در مزارع بزرگ نیشکر کارائیب و برزیل عمدتاً جوابگوی احتیاجات اقتصاد تجاری جهت یافته بهسمت بازارهای مصرفی اروپا بود، «فئودالیسم» مناطق بومی آمریکا نیز، بدون داشتن خصوصیات یک اقتصاد بسته خودکفا (همچون فئودالیسم کلاسیک اروپا)، بهنوبه خود پاسخگوی نیازهای زیر بود:
- ۱- استخراج معادن صادرتی، ۲- ایجاد کشاورزی که نیازهای مراکز معدنی، شهرها یا بازارهای اروپایی را برآورده میکرد.
بدین ترتیب، طی تمام دورهٔ استعماری، نظام سرمایهداری تجاری رشد یابنده نیروی محرکه آمریکای لاتین بود. مستعمرات اسپانیائی و پرتغالی، تنها منابع بزرگ مواد اولیه بودند که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم بازارهای مختلف اروپائی را تغذیه میکردند و از این طریق در توسعهٔ اقتصاد اروپای غربی شرکت مینمودند. حتی اگر اقتصاد «فئودالی» نیز وجود داشت این اقتصاد تنها به صورت عامل کمکی مراکز پویای معدنی و کشاورزی صادراتی عمل میکرد، مراکزی که بهنوبه خود پاسخگوی نیازهای متروپلهای استعمارگر بودند. تنها چیز عمدهای که در اقتصاد استعماری تغییر نمیکرد جستجو و جذب کارگر ارزان برای شرکتهای استعماری بود: ابتداء با برده کردن بومیها آغاز کردند سپس از بردههای آفریقایی استفاده نمودند و بالاخره موفق شدند با استفاده از انواع حیل نیروی کار بومی را به کار بکشند. شرائط کار و زندگی «فئودالی» اکثریت بومیان روستائی دقیقاً در خدمت به حداقل رساندن هزینههای تولید معادن و کشاورزی استعماری قرار داشت. بنابراین فئودالیسم را میتوان در روابط کار بهعنوان نهادی تلقی نمود که در خدمت توسعهٔ اقتصاد استعماری است، اقتصادی که خود جزئی از نظام تجاری جهانی بود.
اقتصاد استعماری تحتتأثیر نوسانات بزرگ ادواری قرار داشت. در استخراج ابتدایی چوب، در تولید شکر در کشتگاههای بزرگ بردهدار شمال شرقی، در استخراج معادن مرکز، در استخراج معادن کائوچو منطقهٔ آمازون و بالاخره، در همین قرن، در تولید قهوه جنوب و جنوب شرقی برزیل رونق و رکود مداوم را دیدهایم. هر یک از این ادوار اقتصادی در مناطق مورد عمل دورهئی از رونق و شکوفائی بهدنبال آورد که هریک از آنها، در برههئی از زمان، پاسخگوی تقاضای خارج بود و با بهپایان رسیدن هر کدامشان، اقتصادی خفه شده، توسعه نیافته، عقبمانده با ساخت اجتماعی باستانی بهجای ماند. بهدین ترتیب در قسمت بزرگی از برزیل توسعه نیافتگی نه مقدّم بر توسعه، بلکه بهدنبال آن آمده است. توسعه نیافتگی کنونی این مناطق غالباً نتیجهٔ توسعهٔ قبلی کوتاه مدت و گسترش فعالیتهای جدید در سایر نقاط کشور است.
همین روند در سایر کشورهای آمریکای لاتین و بهویژه در مناطق معدنی نیز مشاهده میشود. در مناطق اخیر اقتصاد بدواً در دورهئی شکوفان شده و سپس در رکود فرو رفته است. ادوار اقتصادی در آمریکای استعماری عمدتاً تابع ادوار اقتصادی جهانغرب بود. بسیاری از جماعتهای بومی که اکنون در آمریکای مرکزی منزوی، بسته و خودکفایند همیشه چنین نبودهاند. بومیان ابتدا، بهوسیله استعمارگران بهسمت محرومترین مناطق رانده شدند و در آنجا شرائط زندگیشان به فقیرانهترین وضعی تنزل نمود، سپس در دورههای رکود اقتصادی این جماعتها، که پیش از آن تقریباً جزیی از اقتصاد کل شده بودند، بسته شدند و زندگیشان اجباراً در سطح حداقل معیشت قرار گرفت. میبینیم که توسعهٔ یک منطقه مستلزم توسعه نیافتگی منطقهئی دیگر است. همچنین میبینیم که شرائط «فئودالی» عمدتاً پاسخگوی نیازهای متروپل استعمارگر و اقلیت استعمارنشین بود که هیچ خصوصیت فئودالی نداشتند.
در حال حاضر هم همان رابطهئی که در بالا گفتیم برقرار است. وجود دو «جامعه» یعنی دوقطب که با توجه به شاخصهای اقتصادی- اجتماعی در مقابل هم قرار گرفتهاند اهمیتی ندارد. مهم روابط متقابل این دو جهان است. نظر به اینکه توسعهٔ متمرکز شده در برخی نواحی آمریکای لاتین برپایه استفاده از نیروی کار ارزان است (آیا این همان عامل اصلی جذب سرمایه خارجی نیست؟). مناطق عقبماندهئی که تهیه کننده این نیروی کار هستند نقش ویژهئی در جامعه ملی ایفاء میکنند نه نواحی که بهدلایلی فرآیند توسعه در آنها نفوذ نکرده است. مضافاً باین که این مناطق «باستانی» معمولاً صادرکننده مواد اولیه ارزان قیمت بهسوی مناطق شهری وخارجه هستند. بهاین دلائل و به دلائل دیگر، نواحی عقبمانده به سمت توسعه نیافتگی بیشتر گرایش دارند، روندی که گونارمیردال آنرا روند علیت دورانی تکاملی مینامد. بهعبارت دیگر آن چیزی که در مناطق «باستانی» یا سنتی آمریکای لاتین میگذرد، همان چیزی است که در روابط بین متروپل و کشورهای مستعمره (مثلاً در آفریقا) جریان دارد. در واقع مناطق عقبمانده آمریکای لاتین نقش مستعمرات داخلی را بازی میکنند و بهتر است بهجای اینکه مسأله را به صورت «جامعه دوگانه» مطرح کنیم از استعمار داخلی گفتگو نمائیم.
نظریهٔ دوم: توزیع محصولات صنعتی در مناطق عقبمانده باستانی و سنتی باعث پیشرفت آنها خواهد بود
نظریهٔ مربوط به توزیع در چند سطح مطرح میشود. برخی از یک فرهنگ شهری (یا غربی) صحبت میکنند که مانند یک لکه روغن از یک کانون اصلی حرکت و گسترش پیدا میکند و بالاخره کسانی دیگر میگویند که هر گونه تغییر و تحول در مناطق روستائی ضرورتاً از شهرها میآید. برای مدلّل ساختن این استدلالات اشاره بهاین مطلب میشود که درحال حاضر رادیو ترانزیستوری، دوچرخه، خمیردندان و کوکاکولا در دور افتادهترین نواحی جهان مشاهده میشود. فرضیات دیگری نیز حول این نظریه دور میزند که چندان روشن نیستند مانند:
۱- توسعه بخش جدید، که لزوماً توسعه طلب است، به طور خود بخودی توسعهٔ بخش باستانی یا سنتی را بهدنبال میآورد؛
۲-«انتقال» (طبق واژهٔ مورد استفاده برخی از محققین) از سنتگرائی به تجدّد تحولی است امروزین، مداوم و اجتنابناپذیر که تمام جوامع سنتی جهان به طور گریز ناپذیری در آن ادغام میشوند؛
۳-خود مراکز تجددگرا نیز حاصل اشاعه عناصر «تجددگرائی» (فن، تکنولوژی، روحیه کارفرمایی و طبیعتاً سرمایهها) هستند که از کشورهای توسعه نیافته فعلی آمدهاند.
بهدلائل زیر این نظریه ها اشتباهند:
الف) اگر توسعه عبارت باشد از بهبود رفاه عمومی و اجتماعی و اگر درست باشد که در چند ساله اخیر تعداد بسیاری از اقلام مصرفی به نواحی توسعه نیافته رسیده است، این جریان هیچ دلیلی بر توسعه یافتن نواحی عقبمانده نیست بلکه غالباً بر رواج «فرهنگ فقر» در نواحی عقبمانده روستایی دلالت میکند؛
ب) رواج (DIFFUSION) محصولات صنعتی عقبمانده اغلب باعث انهدام صنایع دستی شکوفا شده، با یک ضربه شالوده اشتغال جمعیتی بزرگ را درهم کوبیده و باعث «پرولتریزه» شدن و مهاجرت روستائیان و رکود اقتصادی در برخی نواحی شده است؛
ج) همین «رواج» محصولات صنعتی به پدیدآمدن طبقهئی از تاجران، دلالان، رباخواران و محتکران در مناطق عقبماندهٔ روستایی کمک کرده است، طبقهئی که در حال انحصاری کردن هرچه بیشتر درآمد منطقه است و نه تنها عنصری در راه پیشرفت نیست بلکه برعکس مانعی است در راه توسعه و به کار افتادن سرمایهها در رشتههای مولد؛
د) «رواج» غالباً چیزی نیست جز گسترش انحصارات و الیگوپولها در محیط روستائی با تمام نتایج منفی آن بر توسعهئی متوازن و هماهنگ؛
ه) در رابطه با سرمایه باید گفت که «رواج» معمولاً از نواحی عقبمانده به نواحی متجدد رفته است؛ مناطق توسعه نیافته آمریکای لاتین با فرار مداوم سرمایه مواجه است و همراه با آن هم مهاجرت جمعیت فعال (و آمادهترین بخش آن از لحاظ اقتصادی یعنی جوانانی که دارای حداقل تحصیلات بوده و در جستجوی شغل در محل دیگر هستند) صورت میگیرد. این جریان مضر و این روند است که سطح توسعه نیافتگی ( یا توسعه یافتگی) نواحی عقبمانده را تعیین میکند، نه حضور یا عدم حضور محصولات صنعتی.
و) فراموش نکنیم «رواجی» که به آن نتایجی چنین سودمند نسبت میدهند، بیش از ۴۰۰ سال است که در آمریکای لاتین مشاهده میشود و اکنون به استثنای برخی کانونهای پویای رشد، بقیه قاره بیشتر از هر زمان دیگر توسعه نیافته است.
ز) در واقع نظریه را باید این طور بیان کرد: پیشرفت مناطق متجدد شهری و صنعتی آمریکای لاتین بهخرج مناطق عقبمانده بوده است. بهعبارت دیگر خروج سرمایه، مواد اولیه، مواد غذائی و نیروی کار از مناطق «عقبمانده» موجب توسعهٔ سریع «قطبهای رشد» شده است در حالی که خود این مناطق «عقبمانده» دچار بدترین نوع کسادی و رکود گردیده است. رابطهٔ مبادلهٔ مراکز شهری و متجدد و نواحی روستائی عقبمانده به زیان نواحی اخیر است همانگونه که رابطهٔ مبادله کشورهای توسعه نیافته و ممالک توسعه یافته به زیان کشورهای گروه نخست است.
نظریهٔ سوم: وجود نواحی روستائی عقبمانده، باستانی، سنتی مانعی است در راه تشکیل بازار داخلی و توسعهٔ سرمایهداری ملی و مترقی
میگویند که بهدلیل فوق منافع سرمایهداری ملی و مترقی ( مستقر در نواحی شهری مدرن و صنعتی) در اینست که به انجام اصلاحات ارضی، افزایش حداقل دستمزد در روستا و اجرای برنامههایی از این قبیل اقدام ورزد. این نظریه بهدلائل زیر اشتباه است:
الف) در هیچ منطقه آمریکای لاتین، بجز نقاطی بسیار استثنائی، سرمایهداری ملی و مترقی وجود ندارد. شرائط بینالمللی برای توسعهٔ چنین سرمایهداری فراهم نیست.
ب) در حال حاضر، و در آیندهئی قابل پیشبینی، بازار داخلی شهری کافی است. بازار داخلی بازاری است که بدون وقفه رشد میکند، دارای ظرفیت بالقوه زیادی است و هزینه بهطور مناسب تغذیه نشده است. از سوی دیگر صنایع در مناطق شهری با نصف ظرفیت کار می کنند (مانند صنایع نساجی) و آنهم بهدلائلی که هیچ ربطی به بازار داخلی ندارد بلکه به میزان سود مربوط است. بدینترتیب برای مدتی طولانی باید به فکر تأمین مایحتاج نواحی شهری بود و این نشان میدهد که نواحی چون لیما، کالائو، سائوپولو، سانتیاگو و مکزیکو میتوانند بدون آنکه لزوماً تغییراتی عمیق در ساخت نواحی روستائی عقبمانده (در مستعمرات «داخلی») بهوجود آید، برای مدتی طولانی مدتی از لحاظ اقتصادی رشد کنند. بر خلاف نظریهٔ فوق، رشد نواحی مدرن دقیقاً بهخاطر ساخت اجتماعی و اقتصادی کنونی نواحی عقبمانده است.
نظریهٔ چهارم: منافع بورژوازی ملی ایجاب میکند که قدرت و تسلط الیگارشی ارضی را درهم بکوبد.
غالباً میگویند که سرآمدان جدید (یا طبقهٔ مسلط جدید) که مرکب ازصنعتداران و کارفرمایان مدرن است با سرآمدان سنتی یا طبقهٔ مسلط سنتی (که سلطهشان ناشی از مالکیت زمین است) تضاد منافع عمیق دارند. درست است که در برخی از کشورهای آمریکای لاتین، اشرافیت به طرق انقلابی ( که همواره ناشی از خلق بوده نه بورژوازی) از بین رفته است، ولی به نظر نمیرسد که این تضاد منافع در دیگر کشورهای قاره وجود داشته باشد. برعکس معمولاً منافع کشاورزی، مالی و صنعتی در همان گروههای اقتصادی، در همان شرکتها و گاهی در همان خانوادهها یکی بوده است.
برای نمونه بیشتر سرمایههائی که از املاک بزرگ باستانی شمال شرقی برزیل حاصل گردیدند توسط مالکینشان در امورتجملی سائوپولو سرمایهگذاری شدند. در پرو، خانوادههای بزرگ لیما که از نظر اقتصادی به سرمایههای خارجی وابستهاند، صاحب عمدهترین املاک «فئودالی»، منطقه کوردیلیرآندرا در تصاحب دارند. هیچ دلیل ساختی برای کنار نیامدن بورژوازی ملی با الیگارشی ارضی وجود ندارد، برعکس این دو طبقه خیلی خوب همدیگر را کامل میکنند. در مواردی هم که احتمالاً تضاد منافعی بروز میکند (مثلاً در مورد فلان قانونی که بهنفع یکی از دو طبقه و به ضرر دیگری تمام میشود) همواره یک دولت بورژوا یا نظامی پیدا میشود که با پرداخت خسارت هنگفت به بخشهای صدمه دیده، آشتی طبقاتی را فراهم کند.
از بین رفتن اشرافیت ارضی آمریکای لاتین همیشه بدون استثناء حاصل جنبشهای خلقی بوده است نه بورژوازی. بورژوازی معمولاً اشرافیت ارضی را متحدی تلقی میکند که به اتفاق آن استعمار داخلی را که در تحلیل نهائی به سود هر دو طبقه تمام میشود حفظ مینمایند.
نظریهٔ پنجم: توسعهٔ آمریکای لاتین حاصل عمل طبقه متوسط ملیگرا، مترقی، مبتکر و پویاست. هدف سیاست اقتصادی و اجتماعی دولتهای ما باید تشویق «تحرک اجتماعی» و گسترش این طبقه باشد.
این نظریه شاید مشهورترین نظریهئی باشد که در مورد آمریکای لاتین وجود دارد. محققان، روزنامهنگاران، سیاستمداران و دولتمردان بهشدت از آن دفاع میکنند، و بحث و بررسی آن کتابهای حجیم و موضوع سمینارها و کنفرانسهای عدیده قرار گرفته است. این نظریه یکی از قواعد ضمنی لیکن اساسی « اتحاد برای ترقی» را تشکیل داده است و تقریباً بهصورت یک جزم، یک اصول دین، درآمده است. با تمام این احوال بهدلائلی چند نادرست است:
۱) اولاً خود مفهوم «طبقهٔ متوسط» دارای تناقض و ابهاماتی است. اگر منظور قشرهائی از جمعیت است (و غالباً همینطور است) که درآمدهای متوسط کسب میکنند و به این خاطر بین رأس و پایهٔ نردبام اقتصادی قرار دارند، در این صورت تنها با یک گروهبندی آماری سروکار داریم، نه یک طبقهٔ اجتماعی. لیکن منظور معمولاً افرادی است که بیشتر در بخش سوم اقتصاد (تجارت و خدمات عمدتاً شهری) به کار مشغولند و یا جزو کارمندان بخش خصوصی و بخش دولتی، کسبه و تجار و برخی مشاغل آزادند. این مفهوم گاهی در برگیرندهٔ گروههای اجتماعی است که در چارچوب الگوی سنتی ساخت اجتماعی آمریکای لاتین (یعنی وجود تنها دو طبقه: اشرافیت ارضی و دهقانان بدون زمین) نمیگنجند. یعنی «مابقی» افراد، از خردهمالکان روستا تا مجموعهٔ جمعیت شهری را در برمیگیرد و همه اینها از جملهٔ «طبقهٔ متوسط» بهحساب میآیند. اگر عبارات و مفاهیم را بهوضوح تعریف نکنیم، هرگونه اظهار نظری راجع به اثرات بالفعل یا بالقوه «طبقهٔ متوسط» چیزی نیست جز عقیدهئی بر پایهٔ ذهنیات بیانکننده آن.
۲) عبارت «طبقهٔ متوسط» غالباً حسن تعبیری است از «طبقهٔ مسلّط». زمانی که از نقش رؤسای شرکتها، مدیران مالی و صنعتداران در توسعهٔ کشورهای آمریکای لاتین صحبت میکنیم منظور آن طبقهٔ اجتماعی است که در رأس هرم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قرار دارد و کلاً تصمیمات مربوط به کشور را اتخاذ میکند. در اینصورت طبقهٔ اجتماعی مورد بحث بههیچوجه «متوسط» نیست. لیکن مدافعان آن بهدلائل ایدئولوژیک نمیخواهند آن را به نام واقعیش بنامند.
۳) نظریهٔ طبقه متوسط چنین عنوان میکند که تودهئی از مردم که بهطور بالقوه اکثریت را دارد و از قشرهای زیرجمعیت تأمین میشود، بهزودی تمام جامعه را فرا میگیرد و دیگر رأس و پایهٔ جامعه چندان اهمیتی نخواهد داشت: رأس اهمیت اقتصادی و پایه اهمیت کمی خود را از دست خواهند داد. هیچ چیز به این اندازه تخیلی و نادرست نیست. رشد بخش سوم (خدمات) ضمانتی برای توسعه بهحساب نمیآید و افزایش بخشهای «درآمد متوسط» (که توهمی ناشی از آمار است) نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی جامعه را از بین نمیبرد هرچقدر هم رشد این قشرهای متوسط درکل آمریکای لاتین سریع باشد، رشد قشرهای کم درآمد، چه در شهر و چه در روستا، و رشد قشرهای بسیار کوچک پردرآمد سریعتر است، اگرچه این، «طبقهٔ متوسط» در آمریکای لاتین وجود دارد امّا تا حدودی بهعلت وجود آن، نابرابری اقتصادی تشدید شده است.
۴) بخشهائی که «طبقهٔ متوسط» را به معنای اخض آن تشکیل میدهند، یعنی خردهمالکان و مالکان متوسط، کسبه و تجار، کارمندان، صاحبکار کوچک، صنعتگران، مشاغل آزاد گوناگون وغیره (به عبارت دیگر کسانی که یا برای خود کار میکنند یا به ازای کار غیریدی مزد و حقوقی دریافت میدارند) معمولاً آن خصوصیاتی را ندارند که به آنان نسبت میدهند. آنان از لحاظ اقتصادی و اجتماعی به قشرهای فرادست وابستهاند و از لحاظ سیاسی پیرو طبقه مسلطند. در سلیقهها و عقیدهشان محافظه کارند، مدافع اوضاع حاکمند و خواهان امتیازات فردی نیستند. در آمریکای لاتین این گروهها بهعنوان یک طبقه، بیشتر نتیجهٔ بورس بازی و رشوهگیری هستند تا کار. نه تنها ملیگرا نیستند بلکه به هر چه خارجی است اعم از البسه وارداتی یا نشریه «ریدرزدایجست» دلبستگی دارند. و اگر واقعاً از قشرهای فرودست آمده باشند رفاه اقتصادی و اجتماعیشان به رفاه بورژوازی بزرگ و الیگارشی ارضی وابسته است و بدون اینان نمیتوانند دوام بیآورند. بهمیندلیل این طبقات متوسط بازتاب باوفای طبقهٔ مسلّطند و از استعمار داخلی نیزبهرهمند میگردند. اینان عمدهترین پایگاه تودهئی دیکتاتورهای نظامی آمریکای لاتین هستند.
۵) مفهوم «طبقهٔ متوسط» گاهی برای نشان دادن عادات مصرفی گروهی از جمعیت به کار میرود. برای نمونه این که روستائیان بجای نوشیدن عرق ذرت، آبجو بطری مینوشند یا این که جمعیت شهری وسائل خانگی برقی یا مبل قسطی میخرد، برخی نشانههای بیتردید تحول سریع بسوی یک تمدن «طبقهٔ متوسط» است. مدافعان این نظریه میگویند که در آمریکای لاتین همهٔ مردم دارای «آرزوهای طبقه متوسط» هستند و کافی است که مهلت بدهیم تا این آرزوها به واقعیت گراید.
میبینیم که این استدلالات بهدلائل زیر نادرست است: شکی نیست که قشرهای میانی از لحاط مصرف و درآمد وجود دارند و نیز میبینیم که در یک سو آنهائی هستند که اشیاء تجملی خارج از دسترس اکثریت را مصرف میکنند و در سر دیگر آنهائی هستند نه میتوانند آبجو بطری بنوشند، نه وسائل خانگی و مبل قسطی خریداری کنند. لیکن هرگونه قشربندی اجتماعی براین پایه چیزی جز بازی با ارقام و آمار و دستکاری آنها نیست. یک طبقهٔ اجتماعی را با اقلام مصرفی و سطح آرزوهای آن (که نه ساخت نهادهای اجتماعی را معین میکند و نه کیفیت روابط انسانی بین گروه را) تعریف نمیکنند. پخش و اشاعه محصولات صنعتی هم نتیجهٔ سطح جهانی تکنولوژی است و هم حاصل تقاضای مؤثر. احتمال دارد که اکثریت جمعیت، مخصوصاً جمعیت شهرنشین، تا حدی از این نوع مصرف بهرهمند شود بدون آن که چنین مصرفی مستلزم تغییر اساسی در ساخت طبقاتی، در نابرابریهای درآمد، درموقعیت طبقاتی، در قدرت سیاسی و یا در روابط کار باشد.
و اما در مورد «آرزوها» به راحتی میشود به نحو ابلهانهئی اشتباه کرد و آرزوهای ذهنی را به جای موقعیتهای عینی گرفت. امروزه آفریدن نوع خاصی از «آرزو» یا «نیاز» هدف عمده شرکتهای تبلیغاتی شده و میدانیم که این شرکتها در تمام زمینهها و بخشهای اجتماعی رسوخ کردهاند. سطح آرزوها (و در نتیجه سطح آرزوهای ارضا نشده) بدون وقفه افزایش مییابد و این عاملی است که به تأئید روانشناسان درجهٔ محرومیت و احساس کمبود را بیش از پیش ترقی میدهد. بدین ترتیب آرزوهای طبقات متوسط ممکن است به آگاهی انقلابی تبدیل شود.
بهعلاوه مطالعات اقتصادی نشان میدهد که در آمریکای لاتین، سهم دستمزدها در درآمد ملی (که مربوط به اکثریت جمعیت است) گرایش بهتنزل دارد، در حالی که سهم سودها و منافع (که مربوط به اقلیت است) در حال افزایش است. این گرایش که در چند سالهٔ اخیر بوسیله جریانهای تورمی (بهویژه در کشورهائی چون آرژانتین، برزیل، شیلی، بولیوی، کلمبیا) شدت گرفته بههیچوجه با نظریهٔ رشد فزاینده و متوازن «طبقهٔ متوسط» تطبیق نمیکند.
۶) هدف اصلی تقویت «طبقهٔ متوسط» نه بهعنوان یک واقعیت جامعه شناختی بلکه بهمثابه یک سیاست اجتماعی، بهمعنای توسعه اقتصادی کشور نیست بلکه هدف آن ایجاد آنچنان نیروی سیاسی است که بتواند طبقهٔ مسلط را حمایت کند و در مبارزات طبقاتی که ممکن است ثبات ساخت اجتماعی موجود را تهدید نماید بهعنوان عامل تضعیف کننده مورد استفاده قرار گیرد. نظریهپردازان طبقهٔ متوسط از یکسو متأسفند که چرا چنین طبقهئی بهاندازه کافی در کوبا قوی نبود تا بتواند درصدر انقلاب سوسیالیستی آنجا قرار بگیرد و از سوی دیگر به «طبقهٔ متوسط» مکزیک و بولیوی بهخاطر «ایجاد ثبات» و «نهادی کردن» انقلابشان شادباش میگویند.
طبقات متوسط شدیداً به ساخت اقتصادی-اجتماعی موجود وابستهاند و برای ایجاد توسعه اقتصادی مستقل، پویایی لازم را ندارند. بین اهمیت نسبی این طبقه از لحاظ تعداد و شرائط و امکانات آن تناقضی وجود دارد که مانع آنست تا بهعنوان یک طبقه تصمیماتی در جهت تغییر ساخت اتخاذ کند. لازم به تذکر است که مدافعان قسم خورده رشد طبقه متوسط برای این واقعیت که قشرهای فرودست هنوز هم اکثریت عظیمی ازجمعیت را تشکیل میدهند هیچگونه اهمیتی قائل نیستند.
۷) سرانجام نظریهٔ طبقهٔ متوسط میخواهد واقعیتهای زیر را کتمان کند: این کشاکشها، اختلافات و تضادهای طبقاتی و نژادی در حال گسترش است؛ اینکه توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی کشورهای آمریکای لاتین سرانجام بستگی به حل مناسب این تضادها دارد؛ و اینکه اگرچه رشد «بخشهای متوسط» به اصطلاح یک نویسنده آمریکایی در برخی مناطق چشمگیر بوده است، لیکن راهحلی برای این مشکلات بهحساب نمیآید، فقط حل آنها را به تأخیر میاندازد و گاهی هم حتی این مشکلات را شدت میبخشد.
نظریهٔ ششم: تمامیت ملی درآمریکای لاتین حاصل اختلاط نژادها است.
این نظریه در کشورهائی متدوال است که مسائل نژادی دارند: آنهائی که جمعیت بومیشان قابل توجه است و برزیل که جمعیت سیاهپوست دارد. استدلال از این واقعیت حرکت میکند که استعمار اسپانیا و پرتغال دو گروه نژادی بزرگ، دو تمدن، را در آمریکای لاتین بهوجود آورده است و تمامیت ملی نمایانگر یک اختلاط نژادی زیستی و فرهنگی است. ملاحظه میشود که در مناطق بومی لاتینی شده، جامعه بهسمت یک تمامیت و یکپارچگی تحول مییابد ناپدید میگردد، واز ساخت اجتماعی دو قطبی، یک عنصر جدید میانی زیستی وفرهنگی، دو رگه، بهدست خواهد آمد.
اشتباه این نظریه در این واقعیت است که اختلاط نژادی زیستن و فرهنگی (پدیده غیرقابل انکار در بسیاری از نواحی آمریکای لاتین) بهخودیخود تغییری در ساخت اجتماعی موجود بهوجود نمیآورد. نظریهٔ اختلاط نژادی نیز درست مثل نظریهٔ طبقه متوسط برای برخی از عناصر جمعیت (که با ضوابط دلبخواهی بسیار ناقص تعریف شدهاند) ویژهگیها و ظرفیتهائی قائل است که فاقد آن میباشند.
تمامیت ملی (یک پدیدهٔ عینی) و پیدایش آگاهی ملی (یک پدیدهٔ ذهنی) به عوامل ساختی (یعنی ماهیت روابط بین انسانها و بین گروههای اجتماعی) بستگی دارد، نه به خواص زیستی و فرهنگی این یا آن فرد. تمامیت ملی (که بهزعم ما عبارتست از مشارکت کامل تمام شهروندان یک کشور در ارزشهای فرهنگی و برابری نسبی آنها دربرخورداری از امکانات اقتصادی و اجتماعی) نه در اثر گسترش یک گروه زیستی-فرهنگی در مناطق بومینشین بلکه دراثر از میان برداشتن استعمار داخلی حاصل میگردد. اتفاقاً دورگهها در مستعمرات داخلی کشورهای آمریکای لاتین آن طبقهٔ مسلط محلی و منطقهای را تشکیل میدهند که بر بومیان ستم میکنند و هیچ علاقهئی به نتیجه یک تمامیت ملی واقعی ندارند. از سوی دیگر، از نظر ملی، جمعیت روستائی مهاجر، که غالباً ریشه بومی دارد اگر در مراکز شهری رو به گسترش ادغام و جذب میشود و طبقاتی بهدست میآورد و نه بهعلت دو رگه بودنش.
بهعلاوه، نظریهٔ اختلاف نژادی معمولاً «یک پیشداوری نژادپرستانه را (حتی بطور ناخودآگاه) پوشیده میدارد: دو رگه بودن از نظر زیستی، و خصوصاً در کشورهائی که اکثریت جمعیت ریشه بومی دارد، بهمعنای «سفید شدن» است و پیشداوری علیه بومی از طریق سخن گفتن از فضیلت و تقوای اختلاط نژادی پنهان میگردد. اما چون دیگر هیچکس به استدلالات نژادپرستانه وقعی نمی نهد، همان پیشداوری در زمینهٔ فرهنگی بروز میکند.
نظریهٔ هفتم: ترقی در آمریکای لاتین تنها از طریق اتحاد کارگران و دهقانان، اتحادی که وحدت منافع این دو طبقه را تأمین میکند، امکان پذیر است.
چشمانداز انتقادی نظریههای توسعه آمریکای لاتین را بدون اشاره به این نظریه که در چپ ارتودوکس بسیار متداول است نمیتوانیم بهپایان رسانیم. با تکیه بر نظریههای بسط یافته توسط لنین و مائوتسهتونگ، گفته میشود که پیروزی انقلاب دموکراتیک در آمریکای لاتین به تشکیل یک جبهه مشترک طبقه کارگر و دهقانان بر علیه بورژوازی ارتجاعی و امپریالیسم بستگی دارد.
۱) یکی از مراحل اجتنابپذیر هر انقلاب دموکراتیک، اصلاحات ارضی است. ولی دست یافتن دهقانان به زمین از طریق اجرای اصلاحات ارضی غیرجمعی، آنان را به مالکان زمین بدّل میسازد و منافع طبقاتیشان را همانند منافع طبقاتی مالکان ارضی میکند.
۲) منافع عینی دهقانان و کارگران در اصلاحات ارضی یکسان نیست. اصلاحات ارضی معمولاً در ابتدای امر مستلزم افزایشی در قیمت محصولات غذائی در شهرهاست و این عمدتاً طبقه کارگر را متأثر میکند. در مرحلهٔ بعد، اصلاحات ارضی مستلزم آنست که سرمایهگذاریهای دولتی بهسمت بخش روستائی سوق داده شود و در نتیجه بخش شهری که در وضعیت استعمار داخلی تنها بخشی است که واقعاً از ثمرات توسعهٔ اقتصادی بهره میگردد متضرر گردد.
۳) مبارزهٔ طبقه کارگر شهری (که از لحاظ سیاسی از دهقانان قویتر است) برای دستمزد بالاتر، برای خدمات اجتماعی بهتر و بیشتر، برای کنترل قیمتها و غیره بهوسیله بخش دهقانی دنبال نمیشود، زیرا هزینهٔ مزایائی که از این طریق بهتوسط طبقهٔ کارگر کسب میشود معمولاً باید بهوسیلهٔ بخش کشاورزی یعنی دهقانان تأمین شود. بهعبارت دیگر، طبقهٔ کارگر شهری کشورهای آمریکای لاتین نیز از وضعیت استعمار داخلی بهرهمند میشود.
۴) برخلاف انگلستان قرن نوزدهم که اخراج دهقانان از روستا و مهاجرتشان بهسمت کار طاقتفرسا در کارخانجات، باعث تنزل سطح زندگی آنها شد. و برخلاف روسیه تزاری که جنبشهای روستا-شهر بسیار محدود بود واتحاد کارگر-دهقان در جبههٔ جنگ انجام گرفت، و برخلاف چین که همین اتحاد در مبارزه علیه ژاپن اشغالگر استحکام یافت، در آمریکای لاتین مهاجرت برای دهقان ناراضی امکانپذیر است و غالباً این مهاجرت برای دهقان مهاجر و درقیاس با وضع زندگی گذشته او، بهبودی اقتصادی و اجتماعی (حتی در محلات فرودست شهرهای آمریکای لاتین) بهدنبال میآورد. میتوان فرض کرد که آگاهی انقلابی دهقان بهنسبت معکوس امکانات تحرک اجتماعی عمودی انفرادی میباشد.
۵) در آمریکای لاتین، هر چقدر استعمار داخلی شدیدتر یعنی هر چقدر تفاوت بین متروپل و مستعمرات داخلی آن بارزتر باشد، استعمار فرد ازفرد بیشتر و امکان اتحاد واقعی سیاسی کارگران و دهقانان کمتر است. نمونههای تازه برزیل و بولیوی مؤید مشکلاتی است که ما بیان داشتیم.
این هفت نظریه تمام تئوریها و مفاهیم نادرست مربوط به ساخت اجتماعی آمریکای لاتین را در بر نمیگیرد. ولی نظریات دیگر کم و بیش به این نظریات مربوط هستند و یا مشتق از آنها و در هر حال در نخستین برخورد قابل تشخیص و تمیزند.
ترجمهٔ محسن محسنین