شمارهٔ نُه
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
بانو ماروخا ویالتا درامنویس معاصر و پیشرو اسپانیائی با نمایشنامهٔ کوتاه «شمارهٔ نه» که در این شماره میخوانید در غرب بهشهرتی عظیم دست یافت و منتقدان، آن را «اثری درخشان» خواندند. این نمایشنامه اعتراضی است بر این شیوهٔ بهرهکشی که بر کل جامعه یورش آورده زنجیروار بر دست و پای انسانها پیچیده است. این نمایشنامه در حقیقت جدالی است میان آزادی و تفویض و عصیان و تسلیم؛ و انعکاسی است از اضطراب و نگرانی نویسنده نسبت بهآیندهٔ بشریت.
ماروخا ویالتا در بارسلون (اسپانیا) زاده شد اما از ۱۹۳۹ بهاین سو در مکزیک اقامت گزید و تحصیلات خود را در فلسفه و ادبیات در همان جا بهآخر برد. از این بانوی نویسندهٔ پر کار تاکنون چند رمان، مقالات بسیار، داستانهای کوتاهِ فراوان و نمایشنامههای متعدد بهچاپ رسیده. از ۱۹۶۰، پیوسته نمایشنامههایش در مکزیک بر صحنه آمده و بهسال ۱۹۷۰ جایزهٔ JuanRuizde Alarcon – یعنی جایزه انجمن منتقدان تأتر را دریافت داشته است.
بانو ویالتا، در عین حال یکی از سرشناسترین منتقدان تأتر در مکزیک است و مقالات او در این زمینه، معمولاً در Diorana de la Cultura – یکی از معتبرترین نشریات این سرزمین بهچاپ میرسد. از این گذشته، بهعنوان کارگردان تأتر هم شهرت فراوان دارد. ویالتا در حال حاضر معاون موسسهٔ فرهنگی مکزیک است.
آدمهای بازی:
* اِماِم - ۰۹۹ (MM - 099)، بهنام «شمارهٔ ۹»
* وای ایکس - ۱۵۷ (YX157)، بهنام «شمارهٔ ۷»
* یک پسربچه
* صدای مرد از بلندگو
* صدای زن از بلندگو
صحنه اول
در پس ساختمان کارخانهئی بزرگ، حیاط خلوت کوچکی است که با دیواری سیمانی محاصره شده است. این حیاط بیشتر بهته یک کیسه گونی یا بهقعر چاهی میماند، چرا که تنها از بالا نور میگیرد. این حیاط خلوت فقط از یک راه بهحیاطی دیگر بزرگتر ارتباط پیدا میکند که ازیکسو بهخیابان و درِ ورودی کارخانه منتهی میشود. درجائی کاملاً مشخص و قابل رؤیت بلندگوئی نصب شده است. یک نیمکت، ظرف آشغال، و مقداری سیم خاردار روی زمین بهچشم میخورد. همه چیز احساس تاریکی و عریانی فضا را بهبیننده القا میکند و دیوارهای بلندی که انتهایش معلوم نیست بر شدت دلتنگی محوطه میافزاید.
هنگامی که پرده بالا میرود، کارگرِ شمارهٔ صفر ۹۹ مشغول نواختن فلوت است. پنجاه سال دارد. لباس کار او نیز چون آرایش صحنه خاکستری رنگ و ملالآور است. بالای جیبش پلاکی است که بر آن رقم «اِماِم – ۰۹۹» بهوضوح دیده میشود. آهنگ غمانگیز آشنائی را مینوازد.
پس از لحظهئی کارگرِ وای ایکس – ۱۵۷ وارد میشود که سی و پنج سال دارد، لباسش مانند لباس کارگر اول است و علامت مخصوص او را نیز بالای جیبش میتوان خواند. بستهئی بهدست دارد.
هفت: - صبحبهخیر.
نه: - صبح بهخیر.
هفت: - فلوت واسه چی میزنی؟
نه: - واسه این که پیرم.
هفت: - واسه چی پیری؟
نه: - خُب... واسه این که فلوت میزنم.
هفت: - اما تو که جوونی.
نه: - مطمئنی؟
هفت: - میتونیم همه چیزو دوباره از سر شروع کنیم.
نه: - نمیتونیم.
هفت: - که نمیتونیم... (سکوت.) منتظر کی هستی؟
نه: - فرصت... منتظر فرصتم.
هفت: - فرصت چی؟
نه: - فرصت دیگه... فرصت...
هفت: - فرصت که زیاده.
نه: - نچ. خیلی هم کمه.
هفت: - فرصت، مال آدمای با هوشه. تو هم که ماشاالـله با هوشی!
نه: - تو با هوشی!
هفت و نه (با هم): - ما با هوشیم.
هفت: - واسه چی؟
نه: - خب دیگه... واسه همین که باهوشیم.
- سکوت.
- هفت، بستهاش را باز میکند.
هفت: - ببین، زنم چند تا ساندویچ واسه ناهارم درست کرده.
نه: - منم واسه خودم ناهار خریدهم.
هفت: - پس بهناهارخوری نمیری؟
نه: - نه.
هفت: - ظهر، میتونیم تو همین حیاط غذامونو بخوریم.
نه: - آره، تو این حیاط.
- سکوت.
هفت: - ببینم، تو کجا دنیا اومدی؟
نه: - همین جا... تو چی؟
هفت: - منم همین جا... چند وقته تو این کارخونه کار میکنی؟
نه: - پونزده ساله... تو چی؟
هفت: - یه ساله. خیلی کمتر از تو.
نه: - چه فرقی میکنه؟
هفت: - چه طور فرقی نمیکنه؟
نه: - مهم، شروع کردنشه. بعدش دیگه زمان معنائی نداره.
هفت: - این کارخونه خیلی بزرگهها.
نه: - آره. خیلی بزرگه.
هفت: - اگه اونا منو سرِ این ماشینی که کنار توئه نمیذاشتن، همین طور سرمون بهکارمون بود و همدیگه رو نمیشناختیم. کارخونهٔ دَرَندشتیه.
نه: - آره، عجیب دَرَندشته.
- صدای زنی از بلندگو شنیده میشود. صدائی کلیشهوار و ظاهراً مودبانه، مهربان و نرم. بهطور دقیق مانند صدای میهماندارهای هواپیما، با لحنی که حاکی از فروتنی و مهربانی و در عین حال برتری است.
صدای زن: - شرکتِ «خورشیدِ زندگیِ تو» که از پاکیزگی و کارآئی سرآمدِ شرکتهای دیگر است و یکی از بزرگترین و مدرنترین کارخانهها را اداره میکند، بهیکهزار و سیصد و هشتاد و چهار کارگر خود از گروه اصلِ شش صبحبخیر میگوید... شرکتِ «خورشیدِ زندگیِ تو» برای کارگران خود محیطی پاک و شادیبخش فراهم آورده است. امیدواریم که امروز هم...
- مکث میکند و بعد لحنی شعاروار بهخود میگیرد. از این پس نیز هر بار که آخرین جملهٔ خود را میخواهد ادا کند، این لحن را حفظ میکند.
... کار فوقالعاده سودمندی انجام بدهیم!
هفت: - دیگه چند دقیقه بیشتر وقت نداریم.
نه: - آره، وقتی این خانم شیرین زبون شروع میکنه نطق کردن، دیگه چند دقیقه بیشتر وقت نداریم.
هفت: - میتونیم با هم گپ بزنیم.
نه: - بزنیم.
- ساکت میمانند.
هفت: - فکر میکنی کیه؟
نه: - کی؟
هفت: - کارگرِ گروهِ اصل شیش. این خانم خوش زبون میگه هزار و سیصد و هشتاد و چهار تا کارگر تو این کارخونه کار میکنن. شاید یه تغییراتی دادهن. قسم میخورم که روز سهشنبه تعدادِ کارگرا درست هزار و سیصد و هشتاد و پنج تا بود... امروز چه روزیه؟ پنج شنبهس؟
نه: - جمعهس.
هفت: - نه، پنج شنبهس.
نه: - فرقی میکنه؟
هفت: - فرقی نمیکنه (مکث) نه! اگه یکشنبه بود فرق میکرد.
نه: - یکشنبه هم بود فرقی نمیکرد. همهٔ یکشنبههام یه جورن.
- سکوت
هفت: - چیزی بهصدای سوت نمونده و دیگه.
نه: - نه، نمونده.
هفت: - راستی منتظر چه فرصتی هستی؟
نه: - هیچ.
هفت: - هیچی؟ منظورت چیه؟
نه: - بهتره این جوری بگم که: «اگه سروصدا راه بندازی، فرصت از دست میره».
هفت: - چرا سروصدا راه بندازیم؟
نه: - چرا نندازیم؟
هفت: - چرا بمیریم؟
نه: - فقط کافیه که بگیم «بسه!»... فقط کافیه که بهسوت بخندیم!
هفت: - تو یه چیزی سرت میشهها، شماره ۹!... راستی میشه من تورو فقط «نُه» صدا بزنم؟
نه: - آره، حتماً... منم تو رو «هفت» صدا میزنم.
هفت: - با شماره صدا زدن عادتمون شده.
نه: - آره، عادت شده.
هفت: - اِماِم – صفر ۹۹! اسم واقعیِ تو چیه؟
نه: - ژوزف.
هفت: - ژوزف.
نه: - فراموشش کن. نُه بِکرتره.
هفت: - جرأت نمیکردم «نُه» صدات کنم. شاید «صفر ۹۹» بهتر بود، اما نَه...
نه: - اون اسم کوچیک منه.
هفت: - بهنظر من این جوری صدا زدن خیلی خصوصی میشه. آخه تو مسنتر ازمنی.
نه: - چه فرقی میکنه؟ این جا ما همهمون یه سن و سالو داریم.
هفت: - اونا این جا شمارههای رمزی بهکار میبرن، واسه این که کارشونو خیلی آسونتر میکنه.
نه: - آره، این جوری کارشون آسونتر میشه.
هفت: - چه طوری یادشون میمونه که تو ژوزف هستی من مایکل؟ اینجا خیلیها هستن که اسمشون مایکله. عوضش وای ایکس – ۱۵۷ فقط یکیه و اونم منم. دیگه هیچکی اسمش وای ایکس – ۱۵۷ نیس.
نه: - آره هیچ کسِ دیگه اسمش وای ایکس ۱۵۷ نیس.
- مکث کوتاه
هفت: - اگه دلت بخواد ظهر ناهارمونو تو حیاط بزرگه هم میتونیم بخوریم.
نه: - بهتره همین جا بخوریم.
هفت: - آخه اون جا سروصدا کمتره.
نه: - اون جا سروصداش کمتره، آره.
هفت: - عوضش کمتر این جا کسی میاد.
نه: - فقط اون ناطق کوچولوی زیرک این جا هس
هفت: - و ما.
نه: - و ماشینها... اونا رو از پشت دیوارم میتونیم ببینیم. اونا مارو درک نمیکنن اما نزدیکمونن. همیشه نزدیکن.
هفت: - امّا این جا بهمون نزدیکترن تا تو حیاط.
نه: - آره، اینجا نزدیکترن.
هفت: - انگار «صدای خوشبختی» این جا ضعیفتر میاد.
نه: - صداش که اینجا خوب میاد.
هفت: - همه جا بلندگو گذاشتهن، نه.
نه: - تشکیلات مرتبی دارن.
- سکوت
هفت: - من یه بازی خوشمزهئی بلدم.
نه: - مسخره؟
هفت: - بازیِ صدا و داد فریادِ حیوونا... من میپرسم، تو جواب میدی. - خُب: سگ پارس میکنه، جغد چیکار میکنه؟
نه: - نمیدونم.
هفت: - هودو، وووووو...
نه: - اوه!
هفت: - کلاغ زاغی چی؟
نه: - اونم نمیدونم.
هفت: - غارغار میکنه
نه: - چه چیزا میدونی!
هفت: - اینارو توکتاب پسرم دیدم. این دور و زمونه تو مدرسه خیلی چیزا یاد بچهها میدن.
نه: - آره. خیلی چیزها یادشون میدن. (مکث کوتاه) حالا نوبت منه: کلاغ چیکار میکنه؟
هفت: - غارغار میکنه... حالا نوبت منه: لکلک چیکار میکنه؟
نه: - نمیدونم.
هفت: - داد میزنه!
نه: - آره، راس میگی، داد میزنه... خُب: پرندهها چیکار میکنن؟
هفت: - کدوم پرندهها؟
نه: - همهٔ پرندهها.
هفت: - هومم... همهشون میخونن.
نه: - مطمئنی؟
- سوتِ مقطع و نامطبوع کارخانه بهگوش میرسد. نه و هفت بهیکدیگر نگاه میکنند.
هفت: - وقتشه.
نه: - وقتشه. برواون جا پیشش.
هفت: - پیشِ کی؟
نه: پیشِ ماشین... برو اون جا بغلش کن و باهاش قاطی شو... هشت ساعت تموم با هم یکی میشین. تو و ماشین.
هفت: - نُه! تو خیلی چیزا سرت میشه.
نه: نَه، من چیزی نمیدونم.
- سوت بار دیگر بهصدا در میآید. شمارهٔ ۷ بستهاش را برمیدارد و بهطرف در میرود.
نه: - نمیتونم بهش عادت کنم. هر روز همین بساطه اما نمیتونم بهش عادت کنم.
هفت: - بهچی؟
نه: - بهصدای شیرینِ آژیر... پونزده ساله که این صدا رو میشنُوَم.
هفت: - فکر نمیکنم تو هیچ کارخونهئی تو دنیا سوتی بهاین گوشخراشی وجود داشته باشه... خُب، شمارهٔ نُه! بقیهٔ حرفامونو میذاریم واسه ظهر.
نه: - باشه، شمارهٔ هفت.
- میروند.
صحنه دوم
درون کارخانه. صحنه خالی است. پردهئی که روی آن تارهای عنکبوت نقاشی شده هنرپیشگان و تماشاگران را از هم جدا میکند. صدای ماشینها که مشغول کار است شنیده میشود. شمارههای ۹ و ۷ ایستادهاند و باحرکاتی غیرارادی، در جای خود، با ریتم تندی که حالت مبالغه نداشته باشد در جا میزنند. بهطور مرتب یکی از دستهای خود را بلند میکنند و پائین میآورند و چنین وانمود میکنند که چیزی را از یک سو برمیدارند برابر خود قرار میدهند، دستهٔ اهرمی را بهجلو فشار میدهند و دستهٔ اهرم دیگری را بهسوی خود میکشند. و کارهائی از این قبیل... و مجموع این کارها را پس از اتمام بار دیگر از سر میگیرند. اما کار آندو با یکدیگر هماهنگی ندارد. آنان حالت کارگرانی را بهتماشاگر القا میکنند که همه روزه بر سر دو ماشین مختلف سرگرم فعالیت خویشند. بدون این که ازجای خود تکان بخورند یا بهبلندگو توجه داشته باشند، کارشان را در تمام مدت تا پایان این صحنه تکرار