شیلی
یانیس ریتسوس:
بهآلنده و نرودا
شهید مرد زیبا را تا بهروی درِ چوب گردو بلند کنید.
بهای پولاد سهونیم سنت بالا رفته است. و آهن.
بله، آهن هم. دلار. چکمه. دیگ - آی، فریاد کن
دیگی قیرجوشان - فریاد کن - تا دستانم را در آن فرو برم، دستان بیکارهام را.
و ناخن سیاه کنم. هنوز نمیدانند چگونه حلقهٔ ریسمان را در گردن افکنند.
بلند کنید شهید مرد زیبا را، بلندتر از آن در که بهبیرون باز میشود.
آی، تلخترین سرنوشت! چه بسیار قهرمانانی که پنهان از زیر طاقیِ تاریخ
گذر میدهیم. در قطار دربستهئی پر از ته سیگار و سبدهای خالی ماهیگیران
و پرچمهائی که هزار بار تاشان کردهاند تا هیچ کس آنها را نشناسد،
در انبوهی عرشهٔ کشتیها، درهم فشرده و پوشیده،
همچون گروه گوژ و گنگ گدایان، و در دلشان سنگ. هماره در گوشهئی
مینشینند،
سه سگ کور و گیتار سرخ فراخ سینهٔ نرودا.
دیگی، دیگی قیرجوشان - فریاد کن - تا دستانم را در آن فرو برم
دستانی که هنوز نیاموختهاند حلقهٔ ریسمان را چگونه بهگردن باید آویخت.