«جامعه» و ارتش

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۱:۱۹ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (اصلاحِ الگو.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹


اين گفتار فصلي است از كتاب سيماي پنهان برزيل كه در جريان سانسور كاملا حذف شده بود


پس از آن برخورد خونين در ميري مناسبات نهضت دهقاني و ارتش سخت حساس شده بود. مسئوليت اين برخورد مثل هميشه و در هر جا كه نظام «تهي فونديو» حاكم باشد، برعهده‌ي مرتجعان بود. در آغاز به گونه‌ي ديگري بود. پيش از اين تشريح كردم كه چگونه «جامعه دهقاني» در پرنامبوكو در ژانويه 1955 پا گرفت. اين، مقارن بود با وقتي كه نيروهاي ارتجاعي به رهبري سوسيال دموكرات‌ها و اتحاديه‌ي ناسيونال دموكرات توانسته بودند يك بار ديگر، كانديداي خود ـ ژنرال «كورديرو د فارياس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون پرستش Prestes Colcmn، فرماندار انتصابي دولت فدرال در ايالت ريو گروند دوسول به زمان ديكتاتوري گتوليو و درگاس، و سرانجام فرمانده‌ي كل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداري ايالت تحميل كنند. اين جنتلمن چرب‌زبان نظامي و موسس و مبتكر اصلي «ESOLA SUPERIOR DE GUERRA» (مدرسه عالي جنگ) بعدها به صورت توطئه‌گري محيل و دشمن قسم خورده‌ي جنبش‌هاي توده‌اي و دموكراتيك درآمد و خيلي زود «جامعه» در ليست سياه او جاي گرفت و سروان «يسوس يارديم دِسا» JESUS JARDIM DE SA رئيس پليس «ويتوريو دِ سانتا آنتائو» ـ زادگاه «جامعه‌ي» گاليليا ـ را برگزيد. تا آن را در هم بكوبد. او نيز كه در نيروي پليس ايالتي از همه خشن‌تر و مستبدتر بود بي‌درنگ دست به كار شد. يك روز شنبه در سال 1956، خطوط تلفن بين ويتوريا و رسيف را قطع كرد، رفت و آمد اتومبيل‌هاي كرايه و تاكسي را بند آورد، به قاضي دادگاه بخش دستور داد شهر را ترك كند، و بعد، همراه با يك سرجوخه و يازده سرباز به ضرب ته تفنگ بيرون انداختند. و من، كه به جنگي ناخواسته كشيده شده بودم، ناگزير شروع به تيراندازي كردم. نبردي كوتاه در گرفت و من از پاي درآمدم بعد آنها مرا به درون خودرويي انداختند به «رسيف» بردند؛ به اين علت كه نماينده‌ي انتخابي در مجمع ايالتي بودم و پاره‌اي مصونيت‌هاي قانوني داشتم، دستگيري‌ام جنجالي به پا كرد. رئيس پليس دستور داد بي‌درنگ آزادم كنند اما مجمع ايالتي كه اين عمل را توهيني به خود مي‌دانست بركناري پليس و انجام محاكمه‌اي در اين زمينه را تقاضا كرد. فرماندار به تله افتاد؛ محاكمه ـ به درخواست مجمع ـ زير نظر يكي از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتكاب به جرم را تاييد كرد. اما اين قاضي لوئيس رگوئيرا كارنيرا دكونها (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) كه درستي‌اش خدشه‌نياپذير بود، مورد نفرت اربابان سياسي قرار گرفت و چندي بعد، به شكل وحشيانه‌اي به دست آنيبال واريائو (ANIBAL VARJAO) شهردار ياباتائو (JABATAO)، كه وكيل دعاوي يكي از مالكان و از حاميان سرسپرده‌ي فرماندار بود به قتل رسيد. بعد از آن نلس پريرادِ آرودا (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضي ديگر دادگاه بخش ويتوريا د سانتو آنتائو (و همان كه چند ساعتي پيش از دستگيري‌ام از شهر خارج شده بود) به اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد كه پرنده‌ي امر را بايگاني كند. به خاطر همين كارش ترفيع مقام يافته، رئيس شد. و پس از آن هم به پايتخت منتقل شد و اكنون هم در سمت قاضي استيناف انجام وظيفه مي‌كند... شنبه‌ي بعد از دستگيري‌ام با دو تن از نمايندگان مجمع ايالتي كه وعده داده بودند همراهي‌ام كنند براي شركت در تظاهرات اعتراض‌آميزي به ويتوريا برگشتم، در اين سفر همراهانم عبارت بودند از سرتيپ ويرياتودِ مديريوس (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم نادرتولدو كابران (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزيل) نزديك‌ترين بستگان و دوستانم و چند نفري از اعضاي جامعه. شهر حالت شهري اشغال شده را داشت. بيش از دويست‌وپنجاه سرباز به فرماندهي يك افسر ارتش (سروان پرازرس PRAZERES) و پنجاه كاپانگا به رهبري آلاريكو بزرا ALARICO BEZERRA (قدرتمندترين مالك منطقه)، مركز جامعه را محاصره كرده بودند، تا دهقانان و مردمي را كه مي‌خواستند در تظاهرات (كه در فضايي دلهره‌آميز برگزار شد) شركت كنند به وحشت بيندازند. حادثه‌اي كه مي‌بايست به وسيله آلاريكو راه انداخته شود، علامتي بود براي قتل‌عام من و همسفرانم، اما اين قتل‌عام به بركت حضور ذهن يكي از نماينگان (ميگوئل آرويش د آلنكار) و همت نماينده ديگري به نام ونزيائو ويتال (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا كه آن‌ها سروان را در لحظه‌اي كه مي‌بايست حضور داشته باشد و به نفراتش فرمان آتش بدهد به ساختمان جامعه كشاندند و در آنجا نگاهش داشتند. در مدتي كه اين حوادث روي مي‌داد، سرتيپ هنريك تكزيرالات وزير جنگ بود و اين سرتيپ همان كسي است كه يك سال بعد با سربازانش به خيابان‌هاي ريودو ژانيرو فرستاده شد تا كودتاي جناح ارتجاعي نيروهاي مسلح را درهم شكسته و رهبران حزب مخالف رئيس‌جمهوري تازه انتخاب شده و معاون او يعني كوبيچك و كولارت، را مغلوب كند. سرتيپ لات در نتيجه‌ي اين اقدام وجهه‌ي ملي عظيمي به دست آورد و در بين ارتشيان مخالف كودتاي سال 1964، كه از طرف وزارت امور خارجه امريكا و سازمان مقتدر سيا رهبري و حمايت مي‌شد، به‌عنوان مدافع راستين حقانيت قانون اساسي شناخته شد. سعي من بر اين بود كه او را به ابراز نظرات قانوني‌اش در قبال جامعه وادارم و به همين منظور به ريودو ژانيرو رفتم. هنوز گفت‌وگوهاي‌مان را و نيز ميز تحريري را كه ماكت كوچك يك چاه نفت (به نشانه‌ي ناسيوناليسم اقتصادي برزيل) بر آن بود، به خاطر دارم. مي‌دانستم كه سرتيپ «لات» و فرماندار كورديرو د فارياس در باب مسئله‌ي خط‌مشي اقتصاد ملي با هم اختلاف نظر كلي دارند و فرماندار از اصل تبعيت از «صندوق بين‌المللي پول» پشتيباني مي‌كند. اين اختلاف نظر هر روز هم شديدتر مي‌شد. به‌رغم اين واقعيت كه لات كاتوليكي متعصب و دشمن كمونيسم بود، با مانورهاي مطبوعاتي حساب‌شده‌اي به رهبري كارلوس لاسردا (CARLOS LACERDA)، نماينده مجلس فدرال و مدير نشريه تريبونا دا ايمپرنسا (TRIBUNA DA IMPRENSA) مي‌كوشيدند تا او را به ماركسيست‌ها بچسبانند. بنابراين، وقتي در آغاز گفت‌وگوهاي‌مان به اين نكته اشاره كرد كه در شمال خاوري او را كمونيست مي‌دانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتي عالي هستم، جناب وزير». تبسمي چهره‌ي قرمزش را روشن كرد. بعد خواست بداند كه «جامعه‌ي دهقان» چيست و من خيال داشتم با آن به‌عنوان يك نهضت چه كنم. در سكوت به حرف‌هايم گوش داد و گفت: «من خوب مي‌دانم كه نداشتن زمين و خلع يد شدن يعني چه... در بچگي مادرم را در اين وضع ديده‌ام و بنابراين هدف‌هاي‌تان را خوب درك مي‌كنم.» پس از مكث كوتاهي براي آشاميدن قهوه، غفلتاً پرسيد: «جامعه‌تان به ثبت رسيده؟» گفتم: بله. كاملاً قانوني است و منطبق با اصول قانون مدني و قانون ثبت عمومي، قاضي بخشي كه تشريفات آن را انجام داده رودلفو آورليانو (RODOLFO AURELIANO) است كه كاتوليكي با ايمان و محافظه‌كار است...» نشريه‌اي رسمي حاوي شمه‌اي از هدف‌هاي جامعه و هم‌چنين اجازه قاضي را به دستش دادم. نگاهي به آن انداخت و به من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجوديت دارد كه باشگاه افسران. در اين صورت از وزارت جنگ چه مي‌خواهي؟» گفتم: «حالا كه جناب وزير به باشگاه افسران اشاره كردند، آنچه كه من مي‌خواهم اين است كه ارتش همان‌طور با دهقانان رفتار كند كه در گذشته با رو كردن نقش برده‌گير براي مالكان بزرگ و برده‌داران با بردگان سياه رفتار كرد. فقط همين. و اين‌كه فرماندار ايالت پرنامبوكو هم آن را بداند». لات گفت: «اگر اين تنها چيزي است كه مي‌خواهي خيالت راحت باشد. ارتش به جامعه احترام مي‌گذارد، اما فرماندار ايالت هم پليس خودش و آزادي عمل مخصوص به خودش را دارد». در اينجا با هم خداحافظي كرديم و وزير جنگ صميمانه به وعده‌اش وفا كرد. پس از در آن رهبري دهقانان را در راه‌پيمايي‌هاي‌شان به رسيف به عهده گرفتم و از اين كار دو منظور داشتم؛ نخست توسعه‌ي آگاهي دهقانان در جهاني كه در آن مي‌زيستند و دوم جلب حمايت و همبستگي كارگران پايتخت، دانشجويان، روشنفكران و همه‌ي گروه‌هاي مترقي اجتماع. نخستين راه‌پيمايي، با شركت 600 دهقان، و به يادبود روز كارگر برگزار شد. اين در سال 1957 بود. در اين راه‌پيمايي دهقانان با كارگران شهري درآميختند. با هم غذا خوردند و بام هم به مسابقه‌ي فوتبال و تئاتر رفتند. پيش از آن هيچ‌گاه دهقانان در جشن‌هاي روز اول ماه مه شركت نكرده بودند؛ به همين سبب خبر آن در سراسر روستاهاي اطراف پخش شد و در مطبوعات نيز انعكاس يافت. بسياري از دهقانان شركت‌كننده را مالكان مورد انواع آزار انتقام‌جويانه قرار دادند اما به‌رغم همه‌ي اين‌ها، سال بعد، نخستين كنفرانس ايالتي دهقانان پرنامبوكو در رسيف برگزار شد. همراه با راه‌پيمايي بيش از 3000 فوريرو در خيابان‌ها و تشكيل جلسه‌اي عمومي در ساختمان مجمع ايالتي كه به نام خوآكيم نابوكو قهرمان بزرگ الغاي بردگي، نام‌گذاري شده بود. اين كنفرانس در سيزدهم ماه مه، سالروز الغاي بردگي در برزيل، تشكيل شد. پس از آن اين‌گونه راه‌پيمايي‌ها، نه فقط در رسيف بلكه در اغلب شهرهاي مركزي كه تا آن زمان شعبه‌هاي نيرومند جامعه در آنها تاسيس شده بود عموميت يافت. اين راه‌پيمايي‌ها هميشه به يادبود واقعه‌اي تاريخي و به پشتيباني در رويدادهاي منطقه‌اي ملي، يا بين‌المللي انجام مي‌گرفت. در 1960، جامعه به كاري دست زد كه تا آن زمان در برزيل سابقه نداشت. دهقانان كه بر اثر آژيتاسيون سياسي به اندازه‌ي كافي تهييج شده بودند، پس از شور در گروه‌هاي مختلف خود تصميم گرفتند هنريكو تكزيرا لات را به نامزدي رياست‌جمهوري برگزينند. لات، گوينده‌ي همان جمله‌ي معروف و ماندني است كه «جامعه همانقدر حق موجوديت دارد كه باشگاه افسران». از آن جهت كه پرنامبوكو زادگاه جامعه و پايتخت آن رسيف مركز سياسي و صنعتي شمال به شمار مي‌رفت، بديهي بود كه به‌عنوان محل كنواسيون دهقاني (كه همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به همين سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از پارانيبا و پرنامبوكو به رسيف آورديم، درحالي‌كه بيش از ده هزار نفر ديگر هم در ايستگاه‌ها و جاده‌ها ازدحام كرده بودند تا جايي براي خود دست و پا كنند جامعه فقير بود و توانايي مالي آن را نداشت كه بتواند چنين جمعيتي را از مسافت‌هاي 50 تا 300 كيلومتري جابه‌جا كند. آن روز رسيف شاهد صحنه‌هاي خيره‌كننده‌اي بود: راه‌پيمايي خياباني را نماينده‌ي سرتيپ لات لئونل بريزولا (LEONEL BRIZOLA) رهبري مي‌كرد كه فرماندار ريوگراند دوسول بود يعني همان كسي كه يك سال بعد، وقتي پانيو كوادروس (JANIO QUADROS) به نفع خوآئو گولارت استعفا داد، شهرتي به‌سزا يافت. اين تظاهرات دهقانان، كارگران و روشنفكران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوري را نشان داده و به يورژوازي ارتجاعي هشدار داد كه پايان عمر لتي فونديو فرا رسيده است. اما در حقيقت عمر لتي فونديو به هيچ‌وجه پايان نيافته بود. تظاهرات دهقاني ما، با شعارهاي عظيم آن در تاييد اصلاحات ارضي، و تصاوير شخصيت‌هاي سياسي برجسته‌ي برزيل و امريكاي لاتين، به سيد سامپايو فرماندار ايالت و از سرسپردگان يانيو كوادروس، امكان داد تا كارخانه‌داران، سوداگران و بانكداران مرتجع را گردهم آورد و بودجه‌ي مورد نياز براي شكست سرتيپ لات را تامين كند كه به‌زعم آنان كانديداي «جامعه دهقاني و كمونيست‌ها» بود. نتيجه آن كه لات به طرز فاحشي شكست خورد. بعضي‌ها اين شكست او را مربوط مي‌دانستند به رفتار ملاحظه‌كارانه‌اش با جامعه نظرات ضد لتي فونديواي‌اش، مخالفت آشتي‌ناپذيرش با اربابان قهوه در سائوپائولو و پارانيبا توافق آشكارش با مهاجران، دهقانان و كارگران اجير در تصرف زمين‌هاي‌شان و تاسيس تشكيلات‌شان، و نيز اين شكست را ناشي از فعاليت انتخاباتي‌اش ميان بي‌سوادان با علم به اينكه 80 تا 90 درصد جمعيت روستائيان برزيل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، مي‌دانستند. پس از پيروزي كوادروس، اقدامات انتقام‌جويانه‌ي سريعي عليه جامعه اتخاذ شد، وزير جديد كشور، سرتيپ كورويرو دِ فارياس را (بي‌هيچ ترديدي) براي اجراي اين اقدامات برگزيدند. ارتش يورش‌هايي را به كلبه‌هاي دهقانان پارديثبا و پرنامبوكو شروع كرد و بهانه‌ي ظاهري‌اش هم تجسس براي مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع ديگر بود. اين يورش‌ها، هرچند كه منجر به يافتن چيزي جز چند تفنگ ساچمه‌اي، داس، قداره و كج‌بيل نشد اما جنبه‌ي معمول به خود گرفت. ارتش به دستگيري فعال‌ترين رهبران دهقانان نيز اقدام كرد و اعمال پليس و كايانگاها را كه بار ديگر به فعاليت خود در سراسر كشور پرداخته بودند، ناديده گرفت. هم‌چنين در مورد رفت و آمدهاي مسلحانه و آزادانه‌اي كه بين مجامع و محافل مالكان در مركز و جنوب و شمال خاوري انجام مي‌گرفت هيچ اقدامي به عمل نياورد. اعتراضات دهقانان زنداني در سربازخانه‌ها و بازداشتگاه‌هاي فرمانداري نيز ناشنيده مي‌ماند. با استعفاي كواردوس، گولارت به قدرت رسيد، و جامعه فضايي براي تنفس يافت. در نخستين روزهاي رياست‌جمهوري گولارت اولين كنفرانس ملي كارگران كشاورزي برزيل، دوبلو هاريزانته (BELO HORIZONTE)، پايتخت ميناس گرايش برگزار شد و 1600 نماينده از بيست ايالت، فدرال در آن شركت جستند. اين كنفرانس، به خصومت‌هايي كه تا آن زمان پنهان بود نور تاپاند و برزيلي‌هاي ساكن شهرهاي بزرگ را واداشت تا موقعيت خود را مشخص كنند. بيكاري براي متحد كردن دهقانان برزيل آغاز شد كه شخصيت‌هاي دليري مانند پدر مقدس فرانسيسكو لار (FRENCISCO LARE)، مدافع زاغه‌نشينان بلو هاريزانته، پدر مقدس آركي مه‌نس برونو (AROUIMEDES BRUNO) از سي‌يرا و روي راموس (RUI ROMOS) نماينده و سخنگوي معروف مجلس فدرال از ديوگراند و موسس و رهبر ماستر* (MASTER)، رهبري آن را به عهده داشتند. در اين پيكار فرماندار لئونل بريزولا نيز شركت داشت كه بعدها همان‌گونه كه از اقتصاد برزيل در برابر تهاجم شديد امپرياليسم امريكا دفاع كرده بود، بر مبارزات خود به خاطر دهقانان بي‌زمين نيز افزود. به سبب آشكار شدن خصومت‌ها، كشمكش ميان دهقانان و لتي فونديو حادتر شد و حوادثي (اغلب خونين) به وجود آورد. در همين گير و دار، پدر مقدس ويديگال (VIDIGAL) نماينده مجلس فدرال و سخنگوي مرتجع‌ترين عناصر روحاني در برزيل، با تغيير يكي از مسالمت‌آميزترين گفته‌هاي مسيح به: «همديگر رو مسلح كنيد».* و تبديل آن به شيپور جنگ فئوداليسم برزيل، براي خود در كنگره ملي شهرتي به دست آورد. اما آنها خود مسلح بودند و باز هم مسلح مي‌شدند؛ و به همين سبب اعمال خشونت‌آميز نسبت به دهقانان شدت گرفت. در آوريل 1962، خوآئو پدرو تگزيرا رئيس بزرگ‌ترين جامعه كشور در سايه از شهرهاي ايالت پارشيبا در اجراي سوء‌قصدي به ضرب گلوله كشته شد و اين جنايت هم به گونه‌ي جنايت ديگر، توطئه‌اي بود بر ضد اصول عدالت. پيكاري به خاطر دستگيري و مجازات قاتلان در سراسر برزيل آغاز شد. اليزابت، بيوه‌ي شهيد قهرمان (كه هنگام مرگ بسته‌اي كتاب براي ده فرزندش با خود داشت) از ساپه به ريودو ژانيرو رفت تا به نام همه‌ي دهقانان ستمديده عليه اين‌گونه جنايات بي‌رحمانه كه در روز روشن و زير نگاه بي‌اعتنا يا موافقت‌آميز اليگارشي محلي انجام مي‌گرفت دادخواهي كند. يكي از پسران تكزيرا كه كمتر از 9 سال داشت، گفت در بزرگي انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و در نتيجه بر اثر ضربه‌اي كه با تفنگ شكاري به صورتش وارد آوردند چند هفته‌اي بين مرگ و زندگي در بيمارستان بستري شد. خواهر بزرگترش هم مدتي صبورانه در انتظار اجراي عدالت نشست اما چون خبري نشد، دست به خودكشي زد. مالكان لتي فونديو كه به اين همه جنايت و اين واقعيت كه تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پليس عليه جامعه شدند، و من نامه‌ي سرگشاده‌اي به وزير جنگ نوشتم كه متن آن را در اينجا مي‌آورم، تا نشان دهم كه ما چه انتظاراتي از ارتش داشتيم كه هميشه به اصالت ملي خود و جانفشاني سرخ‌پوستان و بردگان سياه و مستيكوها (MESTICOS) در جنگ‌ها با هلند افتخار مي‌كرد، چه انتظاراتي داشتيم و حق داشتيم كه انتظار داشته باشيم.

جناب وزير جنگ، طي ديدار اخير آن جناب از پارديثبا، مطبوعات، اين واقعه را با اهميت خاصي منعكس كردند كه گروهي از مالكان ثروتمند ايالت، به حضور آمده‌اند و اقدام ارتش را عليه جامعه‌ي دهقاني خواستار شدند، و اين پاسخ مورد انتظار را دريافت داشته‌اند كه طرح مسأله به اين عنوان امكان‌پذير نيست. مطبوعات هم چنين افزودند كه آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشته‌ايد كه آنچه به آن نياز داريم اصلاحات ارضي است كه همه‌ي ملت خواهان آن است. پاسخ شما، مارشال لات را به خاطر مي‌آورد كه در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقيم در برابر گريلروها حمايت مي‌كرد و جامعه‌ي دهقاني را بر اين اساس كه اگر قانوناً تأسيس يافته همان موقعيتي را دارد كه اتحاديه‌هاي صنعتي، انجمن‌هاي كارمندان دولت، كنفدراسيون‌هاي صنعتي يا باشگاه‌هاي افسران، مورد تاييد قرار مي‌داد. گرچه قوانين اساسي ما، به پيروي از قانون اساسي جمهوري اول (كه به دست فلوريافو قهرمان ارتش بنيانگذار شد) صراحت داشته‌اند كه همه‌ي آحاد ملت از نظر قانوني برابراند، حقايق نشان مي‌دهد كه اين هدف عالي هيچ‌گاه تحقق نيافته است، چرا كه براي دهقانان كشور ما هيچ نوع قانون، عدالت يا حمايتي وجود ندارد. با آنان هميشه رفتاري به گونه‌ي مطرودان، بردگان و حيوانات داشته‌اند، آن‌ها را بي‌رحمانه استثمار كرده‌اند، فروخته‌اند، آن‌ها را از زمين‌هاي‌شان كه محور زندگي‌شان است بيرون رانده‌اند و بي‌هيچ كيفري به قتل رسانده‌اند. قانون مدني، مالكيت خصوصي را واجب‌الاحترام و يادگار مقدس براي استفاده‌كنندگان مي‌داند. قانون جزا، در عمل، فقط براي فقرا وجود دارد. توطئه‌ي ننگين عليه دهقانان در جريان است. دهقان بي‌زمين يا خرده‌پا نماينده‌ي اكثريت ملت ماست، كه سرزمين برزيل، به گونه‌ي قلاده يا زنجيري به پايش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصي مي‌يابد. برزيل ميهن اوست، براي دفاع از آن سرباي تامين مي‌كند؛ با اين همه خود در كلبه‌هاي پوشالي به سر مي‌برد. به گونه‌ي سرخ‌پوستان از لنگوته‌اي به جاي تن‌پوش استفاده مي‌كند. دخترانش براي سرگرمي شهرها روسپي‌خانه‌ها را پر مي‌كنند. با همقطارانش به كليسا مي‌رود، و كليسا با نويد جهان پس از مرگ تسلي‌اش مي‌دهد. محصول مي‌كارد تا سربازان و ژنرال‌ها، كشيشان و اسقف‌ها، كارمندان دولت و وزيران را سير كند، اما از گرسنگي مي‌ميرد. گرسنگي با او زاده مي‌شود. اما با او نمي‌ميرد، زيرا گرسنگي تنها چيزي است كه براي فرزندانش به جاي مي‌گذارد. وقتي عصيان مي‌كند به صورت يك زومبي بالانيو، كاپانو، آنتونيو كنسرلرو، فليپ دوس سانتوس، آنتونيو سيلونيو يا لامپيانو در مي‌آيد كه بعد به‌عنوان راهزني يا متعصبي افراطي كه وجودش لتي فونديو و خانواده‌ي مسيحي، قانون و نظام اجتماعي يا هر چيز منحط ديگر را تهديد مي‌كند، قلمداد مي‌شود؛ اما از نظر حقير او روزنه‌ي اميدي است و منتقمي براي جناياتي كه از بدو تولد با آن درگير بوده است. لتي فونديو كه اسارت چهل ميليون از برادران ما راضي‌اش نمي‌كند، با گماردن آدم‌كشاني براي كشتن آنان به زندگي رنجبارشان خاتمه مي‌دهد. وضع هميشه به همين منوال بوده است. اما اكنون، جناب وزير، كاپانگاها را به بهانه‌هاي مختلفي براي حفظ و نگهداري لتي فونديو سازمان مي‌دهند. آن‌ها مدعي‌اند كه تمدن مسيحي در خطر است، كه قانون و نظام اجتماعي نابود مي‌شود، كه دموكراسي مورد تهديد قرار گرفته است و انگار كه مسيحيت فقط همين چيزي است كه ما در اين‌جا داريم: يعني 5000 درصد سود براي يك عده، و زندگي بي‌آينده، سالخوردگي بي‌گذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، براي ديگران. انگار كه دموكراسي يعني اين پيكار ناهنجار عليه فقرا، اين ديكتاتوري پنهان زير نقاب قانون، اين كارناوال رقت‌انگيز ريزه‌خواري فقرا از بساط خانواده‌هاي مسيحي. سازمان‌هايي مانند فارسول* (FARSUL) و فارنگ** (FARENG) و ديگر جبهه‌هاي مسائل ارضي بنيان گذارده شده‌اند كه تا از مالكيت خصوصي زمين (يعني لتي فونديو) حراست كنند و در نتيجه دو درصد از جمعيت برزيل تمامي اراضي قابل كشت كشور را در تملك داشته باشد. با اين همه تنها از ده درصد از اين اراضي بهره‌برداري مي‌كنند و اين در حالي است كه مالكان آن‌ها بر كرسي‌هاي سنا، كنگره و مجامع ايالتي تكيه زده‌اند، در صفحات اول روزنامه‌ها با برنامه‌هاي تلويزيوني ديده مي‌شوند؛ يا مجالس شكرگزاري و مراسم خيريه راه مي‌اندازند تا پيروان مسيح را عليه ماركس بسيج كنند. اما در حقيقت هيچ‌يك از آن‌ها، نه مسيح در قلبشان راهي دارد و نه ماركس در وجدان‌شان، زيرا كه همه خود را همان همسايه‌اي مي‌دانند كه مسيح از آن سخن گفته است، و ماركس متمردي است كه كساني مانند بورر*** (BORER) يا اردووينو (ARDOVINO) بهتر از هر كسي مي‌توانند به حسابش برسند. آن‌ها نهضت‌هاي چريكي ابداع مي‌كنند و بعد به بهانه‌ي دفاع از نظام قانوني (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن مسيحي) دنبال ارتش فلوريانو مي‌گردند كه بيايد و دشمنان‌شان را از ميان بردارد، و خود بر شدت خشونت‌شان نسبت به توده‌هاي دهقاني مي‌افزايند. آن‌ها از مسيح كه شمايلش را در خانه‌هاي‌شان مي‌آويزند تا ايمان مردم بردبار و فروتن را بفريبند ياري نمي‌طلبند بلكه از كايانگا ياري مي‌جويند. سنديكاهاي گوناگون با عناوين ظاهر فريب تشكيل مي‌دهند، به جمع‌آوري وجوهي براي خود اقدام مي‌كنند و به تدارك اسلحه، كه تنها بايد در اختيار ارتش باشد، مي‌پردازند. حقيقتي كه ديگر سرويس مخفي جز با اعلام ورشكستگي خود نمي‌تواند از آن چشم بپوشد و به كشتار آن عده از رهبران دهقانان كه به خاطر شجاعت، ميهن‌پرستي و استعداد سازماندهي در مبارزات معروفيتي دارند دست مي‌زنند. اين است آنچه كه كم و بيش در پارائيبا رخ مي‌دهد. در مدتي كوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن كشته شداه‌اند: يكي در مامانگوآپ و ديگري در ساپه. خوزه مارتينز (JOSE MARTINS) و خوآئوپدرو دِ تكزيرا شهيدان راه اصلاحات ارضي‌اند. عاملان اين‌گونه آدمكشي‌ها به‌خوبي شناخته شده‌اند: آن‌ها مسلسل، قرابينه، و طپانچه‌هاي 45 ميليمتري با خود دارند و آزادانه رفت و آمد مي‌كنند، اما ارتش سلاح‌هاي شكاري دهقاناني را كه نوعي تفنگ‌هاي سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره مي‌كند. ديري نخواهد پاييد كه داس و شيلنگ آب آن‌ها را نيز ضبط خواهند كرد و احتمالاً ناخن‌هاي‌شان را هم خواهند كشيد تا ديگر به هيچ وسيله‌اي نتوانند زمين را شخم بزنند. اگر ارتش از خلع سلاح لتي فونديو و غيرقانوني كردن گاپانكا (كه علت وجودي‌اش حراست از نظام مالكيت خصوصي فئودالي است) سر باز زند، ناگزير از اختيارات خود براي جلوگيري از مسلح شدن دهقانان به خاطر دفاع از زندگي و آزادي‌شان، كه حقوقي مقدس‌تر از خود زمين است، چشم‌پوشي كرده است. اين يعني دفاع از خود و حقي است كه حتي به حيوانات هم تفويض شده است. سكوت ارتش در برابر اين حقايق به مفهوم شركت در جرم است. و اين در مورد كليسا نيز صادق است. اگر چنين شود بايد اصل مساوات جهاني در برابر قانون را اصل منسوخي داشت، و بايد به قانون باستاني قصاص مبني بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت كنيم يا به اصل ودرگاس كه مي‌گويد: «عدالت را به دست خود بگيريد.» جناب وزير، با توجه به اين حقايق، از شما تقاضا دارم، پيش از آنكه توده‌ها مايوس شوند و به پا خيزند تا به اندرز جفرسون عمل كنند كه مي‌گويد «آزادي را بايد گه‌گاه با خون ستمگران آبياري كرد» با ملت خويش به صراحت سخن بگوييد. اگر در مقام يك ميهن‌پرست به وجدان خويش رجوع كنيد خواهيد ديد كه سپر تاريخ نه در جهت لتي فونديو كه در جهت دهقانان است. كشور ما تا آن زمان كه دهقاني از عدالت و آزادي محروم است، هرگز به آزادي، تعالي و سعادت دست نخواهد يافت. استدعاي من اين است كه نامه‌ام را يك اعتراض، و نه يك تهديد، به حساب آوريد.

هموطن فروتن شما فرانسيسكو خوليائو درست دو سال بعد، در نهم آوريل، وزير جنگ ديگري، سرتيپ كوستا اسيلوا (COSTA ESILVA) با استناد به اصل يكم قانون اساسي كه منافع لتي فونديو را تصريح مي‌كند، به نامه‌ام پاسخ داد. به اين ترتيب دهقانان، بار ديگر، و شايد براي آخرين بار، نبردي را باختند اما درس ديگري آموختند...*