یک خانواده، دو کودتا، یک سرنوشت
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
مبلغین و آرایشگران رژیم پهلوی همواره مخالفان خود را آماج حملات بیشرمانه قرار میدادند و با استفاده از همهٔ دستگاههای تبلیغاتی که در اختیار داشتند در هر فرصتی میکوشیدند آنا را «عوامل خارجی» معرفی کنند.
ما، در این صفحات، بهمناسبت سالگرد کودتای شوم ۲۷۸ مرداد یکبار دیگر بهتاریخچهٔ کودتاهای سوم اسفند و ۲۸ مرداد که مشاطهگران خانوادهٔ غارتگر پهلوی از آن به «رستاخیز ملی» تعبیر میکردند نگاهی میکنیم، و منظور ما از این اقدام، بیشتر، هشداری است به خوشبینان خوابآلوده، تا از دسایس امپریالیسم غافل نمانند. تبلیغات عوامفریبانهٔ عواملی را که این بار حتی وحشت و نفرت خود را از ملیت و دموکراسی پنهان نیز نمیکنند با هوشیاری انقلابی پاسخ بگویند، از ایمان و اعتقاد چشم بسته بهاین و آن بپرهیزند، در مقابل هر قدرت غیر قابل کنترل و دور از نظارت مستقیم مردم بایستند و در آن بهچشم سوءظن بنگرند و هوشیار باشند که امپریالیسم، رضاها و محمدرضاهای بسیار در آستین دارد که چهرهٔ خود را زیر نقاب جمهوری نیز میتوانند پنهان کنند!
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۲۱ فوریه ۱۹۲۱)
شهود ایرانی کودتای سوم اسفند، بارها و بارها تاریخچهٔ آن را باز گفتهاند، لیکن امروز با گذشت زمان و انتشار اسناد و خاطرات سیاسی فرنگیها و عمدتاً نمایندگان امپریالیسم در ایران،اثبات حقایق آن رویداد سادهتر و غیرقابل انکارتر شده است.
محمدرضا در کتاب اولش - ماموریت برای وطنم - در تلاش برای پنهان داشتن ریشهٔ امپریالیستی کودتای سوم اسفند مینویسد:
«در مرداد ماه ۱۲۹۸، پدرم ندای وجدان خویش را پذیرفته و وسیلهٔ اخراج افسران روسی بر یگاد قزاق را فراهم ساخت و خود فرماندهی آن را به عهده گرفت و دولت ایران بلافاصله اقدام پدرم را تایید و تصویب نمود»[۱].
ببینیم این ندای وجدان پدر دیکتاتور سابق - رضاخان پالانی سوادکوهی [۲] - از کجا سرچشمه گرفته بود.
با انتشار اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا، دیگر کمتر حوادثی از این نوع میتواند زیر پرده باقی بماند. در یکی از مجلات این اسناد [۳] به مکاتباتی بر میخوریم در مورد دورهٔ حساس پیش از کودتای سوم اسفند، که میان مقامات رسمی بریتانیا رد و بدل شده است و بهوضوح تمام نشان میدهد که بیرونراندن افسران روسی تزاری از بریگاد قزاق، جزئی از طرح و برنامهٔ وزارت جنگ امپراتوری بریتانیا بود که میخواست در مقابل «هجوم سرخ» بلشویکی، در ایران، ارتش و افسران موردی اعتمادی در اختیار داشته باشد.
در صفحات ۶۱۴ و ۶۱۵ مجلد فوقالذکر یادداشت سرّی وزارت جنگ انگلستان بهفرستادهٔ ویژهٔ آن کشور در بغداد - سرهالیدن Sir Haldane - مندرج است. از این سند مورخ ۶ اکتبر ۱۹۲۰ بهخوبی پیداست که اعزام ژنرال آیرون ساید Gen. IRONSODE به شمال ایران (قزوین) بهمنظور ترخیص افسران روسی بریگاد قزاق بوده است.
سند دیگری که در صفحهٔ ۶۵۳ همان مُجلّد آمده تلگراف سری سرپرسی کاکس نمایندهٔ انگلیس در ایران است که در تاریخ ۱۳ مارس ۱۹۲۰ به لرد کرزن وزیر خارجهٔ بریتانیا مخابره کرده و در آن تجدید سازمان نیروهای نظامی ایران و خلاص شدن از شر «افسران غیرقابل اعتماد روسی» مطرح شده است. این سند نشان میدهد «وجدانی» که بهرضاخان برای تجدید سازمان بریگاد قزاق و اقدام بهکودتای سوم اسفند «ندا» در داده چیزی جز کارگزاران نظامی و سیاسی امپریالیسم بریتانیا نبوده است: یعنی کسانی چون سرپرسی کاکس، ژنرال دیکسون، سرهنگ اسمایت، مستر نورمان، و مهمتر از همهٔ آنها ژنرال آیرون ساید که برای «ماموریت چند ماهه» بهایران آمده بود.
در یک تلگراف سرّی دیگر (صفحه ۶۵۳ همان مجلد) وزیرمختار بریتانیا در ایران مستر نورمان به تاریح ۱۷ دسامبر ۱۹۲۰ مینویسد که سیدضیاءالدین (همدست کودتائی رضاخان) و سردار معظم (تیمورتاش، وزیر دربار آینده) به نخستوزیر وقت (سپهدار) توصیه کردهاند که پیشنهاد مستر نورمان را «دائر بهتشکیل فوری قوای ایرانی زیر نظر افسران انگلیسی» بپذیرد!
بزککنندگان چهرهٔ نفرتانگیز خانوادهٔ پهلوی [۴]، چه ایرانی چه انیرانی، همهجا کوشیدهاند کودتای سوم اسفند را بهنبوغ رضاخان نسبت دهند و حتی نویسندگان کمینرتن از آن بهعنوان «ساختمان خکومت ملی بر ویرانههای هرج و مرج کهن و فئودالی و مناطق نفوذ انگلیسها» یاد کردهاند[۵]، امّا حقایق عینی و اسناد تاریخی چیز دیگری میگویند. آخرین سند که در این باب منتشر شده خاطرات ژنرال ادموند آیرون ساید انگلیسی است که بهسال ۱۹۷۲ توسط فرزندش در لندن منتشر شد[۶]، در صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶ این کتاب، ژنرال نامبرده شرح میدهد که چگونه توانسته از «شرّ» افسران روسی مسئول بریگاد قزاق خلاص شود و حتی با شرح جزئیات دخالتهای خود اعتراف میکند که بهوسیلهٔ عمال انگلیسی در تلگرافهای ارسالی افسران روس به احمدشاه دست میبرده است تا نتوانند به مقاصد خود برسند. در این خاطرات، ما به کلید نهائی «ظهور» رضاخان دست مییابیم:
«من و سرهنگ اسمایت Smythe تدریجاً متوجه شدیم که نظرمان بهکار آتریاد تبریز جلب میشود... سروان آنها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش فوت و شانههائی پهن و چهرهئی متمایز از دیگران... نامش رضاخان بود. بهاین ترتیب من متوجه مردی شدم که میبایست در سرنوشت کشورش تاثیر مهمی بگذارد... ما تصمیم گرفتیم او را بهفرماندهی بریگاد قزاق برسانیم، هرچند موقتاً، ولی بیدرنگ». [صفحه ۱۴۹]
آیرون ساید آنگاه اشاره میکند که مداوماً از بریگاد قزاق - واقع در آقابابا - دیدار میکرد، و مینویسد:
«اکنون دیگر رضاخان نایب سرهنگ شده بود و بریگاد گامهای سریعی برمیداشت... او با من بسیار باز سخن میگفت و نارضائی خود را از سیاستچیهائی که مجلس را بهسود خودشان در اختیار گرفته بودند ابراز میداشت... به نظر من او مرد نیرومند و نترسی جلوه میکرد که نیکبختی کشورش آرزوی او بود [!]. ایران، در دوران سختی که در پیش بود بهرهبری نیاز داشت و این رهبر، بدون تردید کسی جز او نمیتوانست باشد» [صفحهٔ ۱۶۰ و ۱۶۱]
پس از آن مینویسد:
«چیزی که ایران لازم داشت یک رهبر بود. شاه جوان، آدمی بود تنبل و گوشهگیر که مدام ترس جانش را داشت... من در این کشور تنها یک مرد را دیده بودم که قادر بود رهبری ملت را بهدست بگیرد، و این مرد رضاخان بود. مردی که مسئولیت نیروهای مسلح را بر عهده میگرفت. آیا شاه شعور این را داشت. که بدین مرد اعتماد کند؟» [صفحات ۱۷۷ و ۱۷۸]
و بالاخره ضمن اشاره بهاین نکته که بعدها گفته شد کودتای رضاخان زیر نظر آیرون ساید انگلیسی انجام گرفته است مینویسد: «از این که همگان فکر میکنند کودتا را من ترتیب دادهام حظ میکنم. البته تصور میکنم اگر قضیه بهدقت مورد ملاحظه قرار بگیرد همین نتیجه بهدست بیاید که واقعاً ترتیب کودتا را من دادهام» [صفحه ۱۱۷].
مطلبی که نباید فراموش بشود این است که وقتی رضاشاه در اواخر سلطنتش بهآلمان هیتلری گرایش یافت، طراحان سیاست خارجی بریتانیا تصمیم گرفتند در اولین فرصت قال دستنشاندهٔ خودشان را که با دشمنان فعلی آنها از در دوستی درآمده بود بکنند. این عمل از طریق اشغال نظامی ایران از طرف متفقین انجام گرفت و دستگاههای تبلیغاتی بریتانیا، بهتایید آنچه بسیاری از ایرانیان میدانستند اظهار داشتند که رضاخان را خود آنها به سلطنت رسانده بودند - امری که امروز اسناد سیاسی نیز به طرزی، غیرقابل انکار اثبات میکنند.
در این اواخر برخی از آرایشگران رژیم شاه مخلوع از این اقدام دستگاههای تبلیغاتی دولت انگلیس اظهار تاسف کرده آن را «تایید شایعات رایج در ایران» توصیف کردند [۷] - همین آقای اوری و چند تن دیگر «الغای» قرارداد ۱۹۱۹ کرزن - وثوقالدوله را از کارهای مثبت کودتاچیان سوم اسفند و دلیل «میهنپرستی» آنان دانستهاند. ببینیم این «میهن» مورد پرستش آن «میهنپرستان» کجا است:
مورخان میدانند که در مورد قرارداد ۱۹۱۹ دو نظر وجود داشته است. لرد کرزن - وزیر خارجه - اصرار بهتصویب قرارداد داشت در حالی که برخی از کارگزاران سیاست خارجی بریتانیا معتقد بودند قرارداد باید بهدور افکنده شود و مفاد آن در عمل بهاجرا درآید. در میان این عده میتوان از مسئولان وزارت جنگ و وزارت مستعمرات و همچنین مسئولان دولت استعماری در هندوستان نام برد که کودتای سوم اسفند را نیز همینها طراحی کردند و به اجرا درآورند.
و امّا ببینیم اسناد چه میگویند.
در ژانویه ۱۹۲۱، لُرد چلمز فورد به مستر مونتاگیو مینویسد که بهخاطر نجات انگلستان و مقابله با بلشویسم باید قرارداد ۱۹۱۹ را بهدور افکند و آن را «علناً» از طرف بریتانیا کان لم یکن اعلام کرد. وی این عمل را «بهترین فرصت برای تجدید پرچمداری اسلام از جانب امپراتوری بریتانیا» تلقی میکند. [۸]. - سرپرسی کاکس نیز در ۲۹ ژانویه نظر چلمز فورد را تایید کرده اظهار عقیده میکند که باید آن قرارداد را پاره کرد و بهدور افکند. مینویسد:
«ما باید هواداران خود را در پایتخت [ایران] از میان ملّیون [؟] میانهرو و غیر بلشویکهائی انتخاب کنیم که متقاعد شدهاند کشورشان تنها میتواند با مساعدت ما از هرج و مرج نجات پیدا کند.»[۹]
و البته همین کار هم انجام شد. بههمین دلیل است که مستر نورمان (که خیلیها معتقدند از جریان کودتا بیاطلاع بود) در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ (سوم اسفند) طی تلگرافی به لرد کرزن حالی میکند که همان روز (اگر نه قبلاً) با رضاخان دیدار کرده است[۱۰]، و مینویسد که رضاخان موضع ضدبلشویکی خود و دوستیش را با انگلستان تصریح کرد، و میافزاید که: «انقلابیون [کذا] احتمالاً سیدضیاءالدین را به نخستوزیری انتخاب خواهند کرد... من امروز [احمد] شاه را دیدم و بهاو توصیه کردم با رهبران جنبش [کذا] وارد مذاکره شود و تسلیم خواستهای آنان شود.»
سیدضیاء نخستوزیر شد و طی بیانیهٔ عوامفریبانهٔ خود، از جمله اعلام داشت که قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی شده اعلام میدارد! - لیکن متن مذاکرات پنهانی سیدضیاء و مستر نورمان در ۲۵ فوریه ۱۹۲۱ (چهار روز پس از کودتا) در تلگرافی که نورمان همان روز به لُرد کرزن مخابره کرده منعکس است[۱۱]، سید در مذاکرات خود میگوید اقدامات ظاهری و از جمله لغو قرارداد، به خاطر پنهان نگهداشتن ماهیت ضد بلشویکی و آنگوفیلی کودتاچیان انجام گرفته. - جالب توجه است که وینستون چرچیل (سرنگون کنندهٔ آتی رضاخان) که در آن زمان وزیر مستعمرات بریتانیا بود «مجدانه از این عقیده حمایت» میکرد که باید از کودتاچیان «با تمام قوا و از طریق ارسال اسلحه و مهمات و غیره حمایت شود»[۱۲].- و امّا دربارهٔ ماهیت «انقلابی» این کودتاچیان همین قدر کافی است عبارتی از گزارش مستر نورمان، به لرد کرزن را نقل کنیم:
«عناصری از طبقهٔ فاسد کهن نیز ار کودتا استقبال میکنند و آنرا آخرین امید ایران برای نجات از شر بلشویسم میدانند»[۱۳].
آیا لازم است برای دریافت حقیقت بهاسناد دیگری نیز اشاره شود؟ - روزنامهٔ دیلی اکسپرس (آوریل ۱۹۷۲) چاپ لندن نیز طی مقالهئی در باب یکی از جاسوسان انگلیسی در ایران (مستر ریپورتر) نوشته است «وی تاکید کرد که رضاخان را کارگزاران استعمار در ایران برای جانشینی قاجاریه برگزیدند». برحسب مقالهٔ دیلی اکسپرس «ژنرال آیرون ساید فرماندهٔ نظامی نیروهای بریتانیا در ایران، از لندن دستور گرفت شاهی را که سلطنت میکرد خلع کند و در امر یافتن شخص دیگری که بتواند بهطرزی نمایان منویات ملی ایران را انعکاس بدهد مساعدت کند. ژنرال برای مشورت بهمستر ریپورتر مراجعه کرد و او گفت تنها یک نفر را میشناسد... و آن، رضاخان افسر ایرانی بریگاد قزاق- است.»[۱۴]
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
۱۹ اوت ۱۹۵۳
چنان که گفته شد، در آغاز جنگ بینالملل دوم،انگلیسیها رضاخان را از تخت بهزیر آوردند و پسرش را بهجای او نشاندند. طی جنگ جهانی دوم نیز ایران توانست با استفاده از تضادهای بین امپریالیستها از دموکراسی محدودی برخوردار شود. در ایندوران نهضت ضد امپریالیستی در ایران رشد قابل ملاحظهئی کرد و با اوج گرفتن جنبش ملیکردن صنایع نفت تحت رهبری دکتر محمد مصدق، منافع امپریالیسم انگلستان را نه تنها در ایران بلکه در سراسر خاورمیانه بهمخاطره انداخت. پیروزیهای پیدرپی مردم زحمتکش ایران، بهویژه در سالهای ۳۰ تا ۳۲،امپریالیستهای غارتگر بریتانیائی و آمریکائی را که این یکی تازه تازه درصدد کسب نفوذ بیشتری در خاورمیانه برآمده بود، واداشت که به هر قیمتی شده است از سقوط خانوادهٔ پهلوی - حافظ اصلی منافع آنان در ایران - جلوگیری کنند و نگذارند نیروهای مترقی و انقلابی بهقدرت رسند. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نقطهٔ اوج اقدامات امپریالیستی در جهت درهم شکستن نهضت انقلابی مردم زحمتکش ایران بود.
حال ببینیم اصل این واقعه که بعدها آرایشگران سیاسی خانوادهٔ پهلوی آن را «رستاخیز تودهها» خواندند چه بود.
نخست ببینیم خود محمدرضا پهلوی در این باره چه گفته است:
«در ۲۲ مرداد احکام انفصال مصدق را از مقام نخستوزیری و انتصاب سرلشکر زاهدی را بهجای وی، امضاء کردم و ماموریت خیلی دقیق ابلاغ احکام را به سرهنگ نعمتالله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی محول نمودم... زاهدی در آن موقع در نزدیکیهای تهران بود ولی جز چند تن از دوستان نزدیکش کسی از محل اقامت وی که هر روز آن را عوض میکرد اطلاع نداشت.»
خواننده توجه دارد که محمدرضا حتی سالهای پس از کودتا و تسلط کامل بر اوضاع، جرئت افشای محل اقامت زاهدی را نداشت، زیرا آن محل جائی زیرزمین سفارت آمریکا نبود!
«سرهنگ نصیری با کمک و راهنمائی واسطههای مختلف به سرلشکر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا بهوی ابلاغ نمود... اکنون موقع آن بود که فرمان عزل به مصدق اعلام شود. ابتدا بهدستور زاهدی سرهنگ نصیری سه تن از مشاورین نزدیک مصدق را توقیف کرد که از آنها راجع بهروشی که ممکن بود مصدق پیش بگیرد اطلاعاتی بهدست آید... در حدود ساعت یازده شب ۲۵ مرداد سرهنگ بهاتفاق دو تن از افسران خود از کاخ سعدآباد بهسوی منزل مصدق حرکت کردند... نقشه قبلی زاهدی آن بود که بهاصفهان رفته و لشکر آن ناحیه را برای پیشروی بهسوی تهران آماده کند و ترتیبی داده بود که لشکر کرمانشاه نیز که طرفدار من بود از آن نقطه بهسمت تهران حرکت کند... طبق نقشهای که قبلاً طرح شد قرار بر این شده بود که اگر مصدق بهفرمان عزل خود اطاعت نکند و بهنیروی نظامی متوسل شود من و همسرم موقتاً [؟] از ایران خارج شویم... برای اجرای این نقشه بین سعدآباد و کاخ سلطنتی رامسر ارتباط رادیوئی برقرار کرده بودیم و هنگامی که سرهنگ نصیری توقیف شد خبر آن را رانندهٔ او به سعدآباد رسانده و از آنجا به کلاردشب مخابره گردید ولی به علت نامعلومی خبر آن دیر به من رسید. بهخوبی یاد دارم که دو شب متوالی خواب به چشم من راه نیافته بود. سحرگاهان از رادیوی طرفدار مصدق[۱۵] شنیدم که نقشهٔ من برای برانداختن وی عملی نشده... قبل از سقوط مصدق و حزب توده، دنیای آزاد از وضع بحرانی کشور من ابراز نگرانی فراوان میکرد. بههمین جهت گاهی این سوال طرح میشود که آیا دولتهای آمریکا و انگلیس در قیام تاریخی [؟] که در ۲۸ مرداد رخ داد، و در برانداختن مصدق، کمک مالی کردهاند یا خیر!... هر چند من در حین انقلاب [؟] در خارج ایران بودم، ولی از جزئیات امور اطلاع داشتم و بعد از مراجعت بهایران نیز در جریان حوادث بودم و انکار نمیکنم که شاید بهمنظور پیشرفت هدف و این انقلاب ملی [!] وجوهی هم از طرف هموطنان من خرج شده باشد،ولی هیچ دلیل و مدرک قطعی در این باره بهدست نیامده است.»[۱۶]
جالب است که آمریکا و انگلیس تبدیل میشوند به «هموطنان شاهنشاه»! آنچه نقل کردیم، خود اعتراف کاملی است بر «کودتا» بودن حوادث ۲۸ مرداد، هرچند که شاه فراری کوشیده است از آن با کلمات انقلاب و قیام