دو شعر از رضا دبیریجوان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
۱
عارفانه
خواهم آویخت بهشبهائی که
ابریشم روشن کلامت
- جاری است.
شبی که بیتو بهباغ ستاره
- نماز میبردم
دلم از سبزی برگ
خالی بود.
آنگاه
در من حضور یافتی
- از غلغل آب
- در دل سنگ
عشق
- دیگر باره
سایه و باد را زمزمه خواهد کرد.
۲
فصل صدای عشق.
و ازدحام کلام.
فصل سرگیجه.
منم انسان
که انعکاس زمزمهام
غرور کوه
میشکند
و استخوانهای تاریخ
در دستهایم
موم میشود.
گور بادهاست
دشت صدای من.
این صدای مجروح مکرر من است
- که بلوغ زخمی خود را
- نظاره میکند.
- که بلوغ زخمی خود را