دیوانهئی بر بام
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
عزیز نسین
نویسندهٔ معاصر ترک
ترجمهٔ
رضا سلماسی - احمد شاملو
همهٔ اهل محل بهجنب
و جوش افتادند.
«- یه دیوونه رفته رو بوم!»
سراسر کوچه، از جمعیتی که برای تماشا آمده بودند پر شده بود. اول از کلانتری محل اتومبیلهای پلیس رسید، بعد هم بلافاصله ماشینها و مأمورین آتشنشانی با آن نردبانهای درازشان.
مادر بدبختش از پائین التماس میکرد:
«- عزیز جانم، پسرکم! بیا پائین قربونت برم. بیا پائین قربون قدت بگردم!»
و دیوانه، از بالای بام جواب میداد:
«- نه. اگه منو ریش سفید این محل میکنین، که خوب. وگرنه خودمو پرت میکنم پائین!».
مأمورین آتشنشانی توری نجات را وا کرده بودند که اگر دیوانه خودش را پرت کرد، بگیرندش ... یک دستهٔ نه نفری گوشههای توری را نگه داشته بودند. دیوانه، هی این طرف بام میدوید و هی آن طرف بام میدوید، و مأمورین بیچاره هم بهدنبالش ... بدبختها از بس اینور و آنور دویده بودند عرق از هفت بندشان راه افتادند بود.
رئیس کلانتری با لحنی نیمه تهدید آمیز و نیمه مهربان سعی میکرد دیوانه را راضی کند که از خر شیطان پائین بیاید:
«- بیا پائین داداش جون ... جون من بیا پائین!»
«- منو ریش سفید این محل بکنین تا بیام ... اگرنه خودمو میندازم.»
تهدید، تحبیب، التماس، خواهش ... هیچ کدام تأثیری نکرد.
«- برادر جان! بیا پائین ... بیا ... بیا بریم قدیم بزنیم!»
«- ذکی! اینو باش! ... خیله خب، حالا که زیاد اصرار داری قدم بزنیم، تو بیا بالا، چرا من بیام پائین؟»
از میان جمعیت، یکی گفت:
«- بگیم ریش سفید محلهات کردهایم تا بیاد پائین.»