سیاست جامعه و سیاست ادبیات
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
- از: ک. زلینسکی
- K.Zelinsky
- ترجمه: پرویز صالحی
انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ اتحاد جماهیر شوروی شکاف سیاسی عمیقی بین نویسندگان آن سرزمین به وجود آورد: سمتگیری سیاسی له و علیه آغاز عمیقتر شدن شکاف ایدئولوژیکی بود. پیشرفت ادبیات شوروی از نظر کلی تنها زمانی قابل درک است که بهمبارزه برای آفرینش ادبیات توجه شود. یعنی ادبیاتی که لنین از آن بهعنوان «بخشی از اتحاد پرولتاریا» یاد کرده است. در دهههای اخیر مساله تقرّب ادبیات به زندگی و کمک بدان برای، ایفای نقشی فعال در آموزش کمونیستی مردم، مدام مطرح بوده. و بدین منظور متناسب با شرایط تاریخی راه حلهای مختلفی نیز ارائه شده است.
در تمام مراحل رشدِ ادبیات شوروی، حزب کمونیست بهعنوان عامل اصلی تأثیر گذارنده در جریان ادبیات عمل کرده است. در این زمینه، ادبیات پدیدهئی چنان تازه بهوجود آورده است که در تاریخ ادبیات جهان بینظیر است. در این بحث کوشش من این است تا خوانندهها با جهتگیریهای کمیته مرکزی حزب و رهنمودهای ارائه شده رهبران آن آشنا کرده مدارکی بهدست دهم که در رشد ایدئولوژیکی نویسندگان شوروی تأثیر فراوان داشته است. پیش از ادامه بحث باید اصول فلسفی و تئوریکی حزب، که بر مبنای آن سیاست ادبیات تعیین میشده شناخته و سنجیده شود. در این مورد باید بهموضوع اصلی، یعنی موضوع حزبی شدن، که سنگ بنای هنر تازهئی است که در سرزمین سوسیالیسم خلق میشده، توجه کنیم.
مفهوم حزبی شدن در هنر چیست؟ آیا این مسأله مستقیماً در برابر نظریهٔ آزادی هنر قرار نمیگیرد؟ آیا این معنای هنر با آن جریان تبلیغاتیئی درگیر نمیشود که هنر متکی بهایدئولوژی را نقطه مقابل حقیقت زندگی میداند؟ درست همان برداشتی که نظریهپردازان بورژوائی، در قالب مدافعان آزادی فردی، در زمینه حزبی شدن ادبیات دارند و آن را مورد انتقاد و تمسخر قرار میدهند؟
درک صحیح این مساله کلید شناخت و آن عامل ویژهای است که در زندگی ادبی اتحاد شوروی وجود دارد. و بر مبنای آن میتوان دریافت که چرا کمیته مرکزی حزب کمونیست در قبال هر نوع انحراف از اصول ایدئولوژیکی مارکسیسم ـ لنینیسم در ادبیات، چنین حساس است.
لنین، درباره اصول حزبی شدن ادبیات، در بسیاری از آثارش بحثهای جامع فلسفیئی بهدست داده است. چنان که در اثر فلسفی خود بهنام «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» و در مقالهٔ «درباره لئوتولستوی» مفهوم واقعی حزبی شدن ادبیات را نشان میدهد. در این زمینه من نمیتوانم چیز بهتری ارائه دهم مگر این که گفتهٔ لنین را که توسط کلارا زتکین نقل میشود دوباره تکرار کنم:
«... مساله مهم این نیست که نظر ما درباره هنر چیست. این که بدانیم هنر بهچند صدنفر و یا حتی چندهزار نفر از تودههای میلیونی چه میدهد، نیز اهمیتی ندارد. هنر بهمردم تعلق دارد. هنر باید عمیقاً ریشه در تودههای فشرده کارگر داشته باشد... هنر باید احساسها،اندیشهها و آرزوهای این تودهها را بهم پیوند دهد.»[۱] (تکیه از نویسنده است.)
بهمین علت است که لنین باز تأکید میکند: «ما[۲] نباید آرام بنشینیم و اجازه بدهیم هرج و مرج در همه سو رشد بیابد. ما باید این جریان را بهصورت منظم رهبری کرده نتایجش را شکل بدهیم»[۳]
بنابراین برای لنین، وظیفه دخالت در جریان ادبی، یعنی یاری رساندن ایدئولوژیکی بهنویسندگان، از درک او ازمساله حزبی شدن در هنر مستقیماً نشأت میگیرد. برخلاف عقاید فلاسفه پیش از او که بر تفسیر جهان تکیه میکردند، برای لنین عقیده مارکس که بر تغییر جهان اسناد میکند، کاملاً قابل پیاده شدن است. در واقع لنین فیلسوفی است که جهان را تغییر میدهد. برای او پدیدههای کاملاً نظری دستگاههای فلسفی با واقعیت و بالاتر از همه، با مبارزه اجتماعی، رابطهٔ مستقیم دارند. این نظریه در آن مقولهٔ از زیبائی شناسی مطرح میشود که مساله حزبی شدن ادبیات و هنر هم جزئی از آن است.
برای لنین مقولهٔ حزبی شدن دارای مفهوم عمیق فلسفی است. او این عقیده را با طبعیت اندیشهٔ انسان و آموزشهای اصولی خود وابسته میکند اندیشهٔ ما احساسهای ما را، که نخستین علائم دنیای خارج را بهما میدهند، پرورش داده، نظرات و عقاید انتزاعی ما را دربارهٔ دنیای خارج شکل بخشیده سرانجام دانش علمی ما را بهم متصل میکند. در تمام این مراحل نقش اصلی را برداشت و تلقی ایدئولوژیکی فرد بهعهده دارد که روابط دنیای خارج و محیط اجتماع را نظم بخشیده، اصول راهنمای افراد را،که با روابط اجتماعی و هدفهای هستی آنها پیوند دارد، شکل میدهد.
هنرمند از طغیان تأثیرات هستی، آن چه را که میخواهد تصویر کند انتخاب میکند در حوزهٔ فلسفی، این جریان میتواند عمل انتخاب نامیده شود. در این صورت مقولهٔ حزبی شدن نه تنها بهحوزه اجتماعی (مانند وقف خویشتن بهیک حزب) بلکه بهحیطه زیبائی شناسی نیز پای میگذارد.
زیبائی بهنحوی از انحاء بهآن پدیدههائی وابسته است که آن را ترکیب میکند. مقولهٔ حزبی شدن در حوزه رئالیسم سوسیالیستی، جنبههای زیبائی شناسانه خود را در تجسم زیبائی فورمهای اجتماعی زندگی، در تجسم زیبائی روحی مردمی که برای کمونیسم مبارزه میکنند متجلی میسازد.
گروهی از نویسندگان (هم در این کشور و هم در کشورهای دیگر) وقتی درباره مقولهٔ حزبی شدن در رئالیسم سوسیالیستی مطلب مینویسند بهغلط آن را با حساسیت هنری یکی میگیرند. حساسیت هنری عبارت است از پرورش قهرمان، درون ایدهآلهای مشخص اجتماعی و سیاسی آن چنان که در «اخیلس و آریستومان، دانته و سروانتس» دیده میشود. نمایشنامهٔ شیلر بهنام « عشق و توطئه» با انحراف مشخص سیاسی همراه است. انگلس که درباره حساسیت هنری گذشتگان نیز مطلب نوشته است، از ترکیب تامیت و قدرت شخصیتهای رائه شده توسط هنرمندان دوره رنسانس، بهاین نتیجه میرسد که این هنرمندان در تمام علایق دوره خود شریک بوده و در مبارزات اجتماعی و سیاسی زمان خود شرکت داشتهاند.
حزبی شدن در ادبیات را میتوان نتیجهٔ رشد بیشتر حساسیت هنری دانست که شامل درک عمیق هنرمند است از معانی فلسفی و هدفهای اجتماعی هنرش، بهاضافه نقش خود او در مبارزات اجتماعی دوران خویش.
تئوری لنین درباره حزبی شدن ادبیات از عقاید مارکس و انگلس ـ منتهی باوضوح و برجستگی بیشتر در این زمینه، نشأت گرفته است. مقالهٔ او بهنام « تشکیلات حزب و ادبیات حزب» که در ۱۹۰۵ انتشار یافت، اصول اساسی این تئوری را توجیه میکند. اگرچه این مقاله بیش از شصت سال پیش نوشته شده است، اما امروز تیز در بحثهای مربوط بهادبیات، آزادی هنر و نظایر آن مورد استناد واقع میشود. انین مسأله اصلی را در این مقاله چنان زنده مطرح میکند که هنوز هم در تکاملی ادبیات جهان اهمیت خود را از دست نداده است. بطوری که هیچ کتابی درباره ادبیات شوروی نمیتوان یافت که بهاین مقاله اشاره نکرده باشد.
تا کنون بوسیله نویسندگان و منتقدان روسی و غیر روسی برای تفسیر و توجیه مقالهٔ «تشکیلات حزب و ادبیات حزب» کوشش فراوانی شده است. در این مقاله بهسادگی بر هدفهائی تأکید میشود که لنین مطرح میکند تا انتشارات حزب را بهنظم بکشاند. هدفهای لنین تنها بهمنظور جمعبندی تضادها، اختلاف عقاید بین کارگران حزب و یا کمک بهآنها برای تنظیم موثر فعالیتهایشان در زمینهٔ منافع حزب، نیست. لنین در این مقاله مسائل اساسی مهمی را مطرح میکند از جمله این که: آیا یک هنرمند یا نویسنده میتواند از روابط اجتماعی برکنار مانده و آزاد باشد؟ اگر چنین امکانی داشته باشد، در یک جامعه سرمایهداری باید بهچه چیزی وابسته شود؟ و سرانجام این که، ادبیات در یک جامعه سوسیالیستی باید چگونه باشد؟
بهاین پرسشها خود لنین بهترین پاسخها را میدهد: «یک فرد نمیتواند در جامعه زندگی کند اما از وظائف خود نسبت بهآن جامعه آزاد باشد، آزادی بهشیوه بورژوائی برای نویسنده، هنرمند و بازیگر بهسادگی پوششی است و بهبیان بهتر پوششی است ریاکارنه برکیسه اندوزی، فساد و روسپیگری.»
و ما سوسیالیستها این ریاکاری را آشکار نموده نقاب فریبنده آن را میدرانیم نه بهخاطر رسیدن بهادبیات و هنر بیطبقه (که تنها در یک جامعه سوسیالیستی بیطبقه امکانپذیر است) بلکه بخاطر مقابله و روشن کردن تضاد این ادبیات رایکارانه آزاد ـ که در واقع بهبورژوازی وابسته است ـ با ادبیاتی واقعاً آزاد که آشکارا با پرولتاریا مربوط میباشد. (تاکید از لنین است)
«این ادبیات، ادبیاتی است آزاد زیرا ایدئولوژی سوسیالیسم و هواداری از طبقه کارگر ـ نه آزمندی یا شتابزدگی ـ نیروهای جدیدی بدان میافزایند. این ادبیات ادبیاتی است آزاد، زیرا نه در خدمت نوعی قهرمانی بیدلیل و نه در خدمت گروه «ده هزار نفری» خسته از رنجِ حقیر مسخ شدن، بلکه در خدمت میلیونها و دهها میلیون زحمتکشانی است که سمبل نیرو و آینده کشورند. این ادبیات ادبیاتی است آزاد زیرا سرشار از آخرین کلام اندیشهٔ انقلابی انسانیتی است آمیخته با تجربه و کار زندگی ساز پرولتاریای سوسیالیست! این ادبیات همهٔ روابط جاودانه تجارب گذشته را، از ابتدائیترین شکل آن تا تکامل بهسوسیالیسم علمی، و هم چنین تجربههای زمان حال (مبارزه کنونی رفقای کارگر) را در خویشتن دارد.»[۴]
این کلام امروز نیز درباره ادبیات جدید شوروی صادق است میتوان بهجرأت گفت که تجسم عاقید لنین را ادبیات آینده را میگشاید. ادبیات شوروی علائق میلیونها و دهها میلیون زحمت کشانی را، که برگزیدگان واقعی کشور هستند، منعکس میسازد نه علائق « ده هزار والامقام» را این ادبیات جوهر اصلی خویش را از کوشش مردمی میگیرد که کمونیسم را میسازد، فعالیت آنها را توصیف میکند، و آرمانهای آن گروه مترقی از جامعه را تصویر میکند که کشور را بهسوی کمونیسم رهنمون میشوند.
وقتی کتاب تازهئی طرح میشود، نویسندهٔ شوروی ـ درست مثل هر نویسنده دیگری ـ با مشکلات زیادی در مورد انتخاب و ترکیب زیبائی شناسانهمواد خود (طرح و توطئه، تصویر، سَبک، و غیره) روبروست. برای حل این مشکلات، نویسنده شوروی احساس میکند در مبارزه مردم بخاطر تعالی کمونیسم شریک است. او بهخوبی در مییابد که مشکلات زیبائی شناسانه در حالت دگرگون شونده خود با افکار و جهانبینی او مربوط میشود. آن چنان که شولوخوف بیان میکند یک نویسنده شوروی بهفرمان قلبش و بهفرمان آگاهیش مینویسد، و قلب او همآهنگ با آن چه او در خدمت آن است،با آن چه حزب کمونیست با آن در مبارزه است، میکوبد.
جریان تصاویر و طرحهای زندگی که در قلب هنرمند موج میزند همیشه در قالب مشخص ایدئولوژیکی شکل میپذیرد. تلاش بعضی از نویسندگان در ارائه نوعی گزارش کپیه برابر اصل باگرتهبرداری از اندیشهها و طرحهای تندگذر ذهنی نامنظم (نویسندگانی مانند جیمز جویس و دوپاسو) نمیتواند ارائه کننده مفهوم برجسته زیبائی شناسانه باشد. این راه بهسادگی نوعی کپیهبرداری هذیان آلود (خوابآور، مخدر، جنونآمیز) موجودی است که در تلاش دستیابی بهتعالی هنرمندانه است این بهمعنای کنارهگیری ازانسان است. و یا هنری ساقط شده از مقام انسانیت است. اگرچه رهائی ازهر ایدئولوژی درهنر، خود نوعی موضع گیری ـ صد البته موضع گیری منفی ـ ایدئولوژیکی است و پذیرش هرج و مرج و رجحان آن به نظم، خود نوعی جهانبینی است. اما چنین شیوهئی بهدرد کبک میخورد که بجای رویاروئی شجاعانه با حقیقت سر در برف فرو میبرد. انکار حقایق نه گریز از فلسفه و نه چشم پوشی از آن ـ که خود فلسفه دیگری است ـ فلسفه فرد «شکست خورده » است.
ادبیات جدید، ادبیات «بدون ایدئولوژی»، بدون طرح و موضوع و حتی احساس (مانند نقاشی آبستره) ممکن است برای گروه کوچکی از خوانندگان بورژوائی، «آن ده هزار نفر بالای جامعه»، که لنین بدانها اشاره داشت، جالب باشد. این هنر با پوچی خود ممکن است آنها را بلرزاند و یا حتی سرگرمشان کند. اما تودههای عظیم خواننده، اکثریتی که دنبال لذت زیبائی و روشنگری در کتابها هستند تحت تاثیر ادبیاتی که برای «ده هزار نفر بالای جامعه» از کارخانه ادبیات سازی درآمده است قرار نخواهند گرفت. این ادبیات از نظر اجتماعی با آنها بیگانه است.
برعکس کتابهائی که از طرح زیبائی شناسانه و ایده آل، سرشار و با علایق تودهها پیوند مستقیم دارند بهسادگی قبول عام مییابند. این کتابها « تنها چیزهائی برای خواندن» بخاطر گذران وقت نیستند. بلکه جزئی از زندگی روحی مردم میشوند و بهمردم الهام میبخشند. آرامش میبخشند، نصیحت میکنند و لذت زیبائی شناسانه میدهند.
بهخاطر هواداری از مردم، ادبیات ما ادبیات مردمی است و بخاطر مردم بوجود میآید. هواداری و پیوستگی با مردم وجههای بهمگره خوده ادبیات دنیای جدید آزاد است. این است برداشت لنین از ادبیات و ادبیات ما نیز چنین است.
صفت ممیزه همه نویسندگان بزرگ ما پیش از انقلاب این بود که گروه عظیمی از خوانندگان را مورد خطاب قرار داده و علایق زنده مردم را در آثار خود مجسم کنند. اما پیوستگی با مردم برای نویسندگان جدید شوروی مفوم دیگر دارد جز آن چه برای نویسندگان کلاسیک روسیه داشت. در مقاله یاد شده، لنین درباره تولستوی مینویسد: یک انقلاب لازم بود تا آثار او پذیرش عامه بیابد. همین نظر را میتوان درباره پوشکین، لرمانتف، تورگنیف، نکراسف، هرزن، داستایوفسکی، چوخوف و سایر نویسندگان شوروی که در سالهای بعد از انقلاب ۱۹۱۷ در تمام کشور شناخته میشوند گسترش داد. علت اصلی این امر از طرفی بهاین واقعیت که دو سوم جمعیت کشور بیسواد بودند، و از طرفی بهواقعیت دیگر که آثار کلاسیک در سطح محدودی پخش میشدند، مربوط میشد.
مفهوم پیسوتگی بامردم در قرن ۱۹ بهعلت متفاوت شدن زندگی کاملاً دگرگون میشود. لنین جنبش انقلابی روسه را بهسه مرحله تقسیم میکند که متناسب با هر مرحله مقوله پیوستگی ادبیات و توده تغییر مییابد. در مرحله اول پوشکین و لرمانتف سنخگویان به حق این پیوستگی هستند . در مرحله دوم که انقلاب دمکراتیک مطرح میشود کارهای نویسندگان بهروح مردم نزدیک شده و آئینه تمام نمای زندگی میشود. مشخصات کامل این مرحله بخصوص