تقسیم کار و بیگانگی

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۵ توسط Negin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۶۵
متن این مقاله با نرم‌افزار تبدیل تصویر به متن، به طور خودکار تایپ شده است و باید به‌دقت بازنویسی و ویرایش شود.

ارنست فیشر

عباس خلیلی


در اصل، چنين پنداشته‌اند که کار، چون یک کل، جوهر نوع انسان، و فعالیت خلاق جمعی اوست. اما اگر بنا باشد که از تمام امکانات کار بهره‌برداری شود و امکانات کامل ذاتی انسان نیز به‌کار گرفته شود، کار بايد به‌شکل فعالیت چندگانه درآید که به‌فعالیت‌های گوناگون جداگانه‌ئی تقسیم شده است؛ زیرا هیچ فرد و اجتماعی که به‌زمان و مکان محدود است، نمی‌تواند کاری را که از نوع بشر، در معنای کلّی آن، شناخته است انجام دهد. بنابراین، برای این که کار همه شمول بشود، به‌صورت اجتماعی از فعالیت‌های یکجانبه درآمد. برای گسترش تولید ضروری بود که فرایندهای کار فردی، محدود شود و برای این که حالتی از ثروت عمومی - وفور کالاهای مادی و معنوی - امکان‌پذیر شود، هزاران سال توانگری اقلیت و فقر اکثریت اجتناب‌ناپذیر بوده است.

تقسيم كار كه در اشتغالات گوناگون نابرابرى ايجاد كرده است، نه تنها وحدت را از ميان برد، بلكه نابرابرى اجتماعی را ايجاد و تقويت كرد. كار هرگز به‌قسمت‌هاى برابر تقسيم نشده، و هنوز هم نمی‌شود؛ بل‌كه اين تقسيم هميشه به‌سود قويتران و زيان ضعيف‌تران صورت گرفته است و می‌گيرد.

ماركس ميان تقسيم اجتماعى كار و تقسيم كار در مانوفاكتور، يعنى در جامعه و در هر فرايند كار، تفاوت قائل بود. اين دو مقوله همواره با يكديگر تداخل و بستگى دارند.

اگر فقط كار را در نظر داشته باشيم، می‌توان به‌تفكيک توليد اجتماعى به‌تقسيم اصلى آن مثلاً به‌كشاورزى، صنايع و غيره، اشاره كرد، يا به‌تقسيم كلى كار، و تجزيهٔ اين خانواده‌ها به‌انواع بزرگ و كوچك، چون تقسيم جزئى كار و تقسيم كار در كارگاه به‌عنوان تقسيم كار فردى و تقسيم به‌اجزاى كار[۱]. تقسيم توليد اجتماعی به‌مقولات وسیع به‌خلق مالكيت خصوصی می‌انجامد و جامعه را به‌دو قسمت دارا و ندار؛ حاكم و محكوم، استثمارگر و استثمارشونده تقسیم می‌کند.

گسترش تقسيم كار در هر جامعه، و بستگى هر یک از افراد آن جامعه به‌شغلى خاص از نقاط متضاد آغاز می‌شود، و تقسيم كار در مانوفاكتور نيز بدين گونه است. نخست در داخل خانواده و آن گاه پس از گسترش بيش‌تر در داخل قبيله[۲]، يک تقسيم كار طبيعى ظاهر می‌شود كه ناشى از اختلافات جنس و سن بود، و اين تقسيم كه بنيانى صرفاً فيزيولوژیک» داشت، با گسترش اجتماع، كه با رشد جمعيت همراه است، و به‌ويژه با اختلافات قبايل و سلطهٔ قبيله‌ئى بر قبيله ديگر مواد و مصالحش را توسعه می‌دهد.[۳]

ماركس بارها بر اهميت غلبه و فتح - اشغال ارضى - در تقسيم اجتماعى كار و پيدايش مالكيت خصوصى تأكيد كرده است. اينک يک نمونه:

جنگ در زمرهٔ كارهاى اصلى هر يک از اين نخستين اجتماعات است، و اين هم به‌خاطر حفظ ثروت است و هم به‌خاطر كسب آن... اگر كسى شكست بخورد؛ از آنجائى كه وجودش جزو سازواره‌ئى (ارگانیک) زمين است؛ به‌عنوان يكى از شرايط توليد؛ شكست خورده است و اين امر كه منجر به‌بردگى و سرواژ می‌شود بلافاصله شكل اصلى و اوليهٔ هر جماعتي را ديگرگونه كرده و تغيير می‌دهد و شالودهٔ شكل جديدى را می‌ريزد[۴]. از طرف ديگر... مبادلهٔ محصولات در نقاطى پديد می‌آيد كه خانواده‌ها، قبايل و

‎ ‏‎


http://irpress.org/index.php?title=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:16-054.jpg

‏اجتماعات ئوناكون با يكديكرتماس مىئيرندي نيرا درآغازتمدن خاندانها، قبايل و غير. بودند نه افراد خاص كه در وضعى مستقل با يكديكر روبهرو مىشدند. اجتماعات ئوناكون در محيط طهيعىشان وسايل توليد ووسايخ زيست ئوناكون مىيابند. از اين رو هم شيوههاى توليد و شيوههاى زندئلى وهم محصولاثشان متفاوت لمست. همين تفاوت خود بهخود رشديافننف در تماس اجتماعات متظوت،٠ موجب مبادلهٔ ستقابل محصولات و سثس تبديل تدريجى آن محصولات را بهكالا مىشود٠.٠ يلد جنين تقسيم كار ازمبادلهٔ ميان حوزههاى توليد ناشى ٠مىشود كه اساسأ متمايز و مستقل از يكديكرنته

‏بنابراين،٠ افزايئىجمعيتوتوليد، قدرت وتجارته شرايطمقدماتى لازمتقسيم كار است.

‏بزرلترينتقسيمجسمىوفكرىكار،جداتىشهروده اسث٠تخاصمميانشهر وده ها ئذارازبربريت بهتمدن، ازقبيله بهدولت، ازمحلبهكشور شروعمىشودودر سرا سرتاريخ تمدن تا زمان حال اداته سيا بد. ا ٠ در عين حال وجود شهر ضرورت حكومت، .بليس، ماليات، خلاصه شهردارى و ههطوركلى سياسث را مىرساند٠ در اينجا يراى اولين بارتقسيم جمعيث بهدوطبقد يزرش متجلىمىشودكهمستقيمأ بر شا لود، تقسيم كاروتقسيم وسايل توليد قراردارد٠ شهردرواقع محل تمركزجمعيت، تمركز وسايل توليد تمركز سرمايه، تمركز لذايذ ونيازمندىهاست٠ حال آن كه ده درست نمايانكرواقعيتى مننضاد اسث، يعض انزوا و جدائى آنها را تشان مىدهد٠ تخاصم شهروروستا فقطجونيىآمدمالكيثخصوصى مىتواند وجودداشته باشد. اين خشنترين نمايض انقياد فرد تحت سلطهٔ تقسيم كار است كه تحث فعاليث معينى بر اوتعميل شده ا سثئ اين ا نقياد يكى را مبدل يسيران شهر{ مقيد مىكند وديكرى را مبدل بهحيوان روستائى مقيد وهرروزتعارضات جديدى ميان مناني آنان ايجاد سكني

‏تقسيم كار خوام از لطظ اجننماعى، خواه درمانوفاكتور، نه فقط موجب يشرفث و عينيث يافننن موهبثهاى بالقون نهفته در نناد بشرى مىضود، بلكه متضمن هلج عدن روانى و جسمى معينى»م نيز هست.

‏صنعتكر هنوز در خانه و با خود بود و با وجود تمام معدوديثهايض هر جيزىرا عستهورتهوكاملتوليدمىكرد.

‏اين تقسيم كاي ميان واحدهاى صنغى هنوز در شهرها شكلي كاملا طبيعى داشت. و در داخل خود اصناف هم اين تقسيم كار بههيج وجه ميان كاركران

هر واحد توسعه نيافث. هر استادكارمجهور بود در تمام اشكال كردش كار وارد باشد و مىبايست هاند هر جيزى را كه لازم بود با ابزلرش ساخته هثود، بسازه٠ تجارت محدود و ارتباط اند( ميانشهرهاى از يكديكر جدا افتنادهه كمهود جععيث و نيازهاى معدود، اجاز. تقسيم كار عالىترى را نمىداد، لذا هر كسى كه مىخواسث استاد شود مىبايسث در تمام زمينههاى حرفهٔ خود كارآزموده باعد از اينرو در صنعقكران قرون وسطائى علاقه و توجه خامى بهكارى كه درآن استاد بودنذ، ديده مىشود، كه اين امر كار را عايسخ ان مىكند كه يهمقام يك معناى هنرى معين برسا. درست بههميسن دليل هر صنعتكرقرون وسطانى بهطور كامل جذب كارن مىشد و با آن، رايطهئى بردهوار و رضايتمندانه داشت و خيلي بيشتر از كارتر جديد كه بهكارش بىاعتناست، تابع كار خود يوس»

تغيير رابطهٔ شخصس صنعتك يا مسسولش، نخست بيا نظامهخ مانوقاكتورى آغاز شد تسلط تقسيم كار شروع شد. اما يعدها رواح ماشين يهيىعخصيت كرهن (ابيااح»ااحسهمهه) بنيادى كارتر انجاميد٠

نخسثه وسايل كار ٠بهشكل ماشينآلات، اتوماتيك شده، جيزها مستقل از كارتر در حركت و كار است. از آن يحس آنها نيروهاى «متعرلد داثمس» صنعتىنى مستند كه تا ابديهتوليد اداته مىدهنده٠ و اين امر با موانع طبيعى بدنهاى ضعيف و ارادههاى قوى خدمتكزاران انساني( مواجه نشدبه»

هعراه با ايزار مهارت كارو هم در كاربرد آن بهماشين متنقل مىشود٠ قاهليتهاى ايزار از موانعى كه جزء لاينث نيروى كار انساني لست خلاص سعود. بدين كونه آن بنياد فنى كه تقسيم كار مانوقاكتررى بر آن استوار است از ميان مىرود٠ اناس رو يهجاى سلسلهمراتب كاركران متخصص كه مشخصهٔ مانوفاكتور استي در كارخانهء ماعينى عده ئرايش بهيكنواضث و همسني كرهن همه كونه كار كه بايد توسط مراقبان ماشينعا صورت ئيرد، ومديد مىآيد، و بهجاى تمايزات مصنوعى كارئران جزءا اختلافهاى طبيعى سن و جنس بيدا مىعوس٠

در صناع دستى و مانوقاكننور ايزار ايزار دست كارو اسث، اما در كارخانه كلرلى ابزارماشين اسث٠ آنجا حركات ايزارتابع كارتر اسث، اينجا اين اوسث كه بايد دست ايزار حركات ماشين باشد. در مانوفاكتور كارئران اجزاى يده مكانيسم زندهاند٠ حال آن كه در كارخانه شاهد مكانيسم يبروحى هه

هستيم كه از كارتر جداسث، و كاركر ديكر فقط زاثد،زندن ماشين است. كار كارخانه دو عين حال كه سلسله اعصاب را يىنهايت خسته مىكند،٠ قعاليث جند جاين عضلات را هم از بين مىيرد و هرئونه آزادى را، جه در غعاليثهاى بدنى و جه قكرى، مىئيرد٠ متى سبل كرهن كار خود نوعس شكجه مىشوده جون ماشين نه تنها كارو را از كار كردن خلاص نمىكند بلك كارراازهرئونه دلهستكى تهى سكنني. مهارت خاص نرضى ناجيز هر كارئر كارخانه، دربرابر علم و نيروهاى فيزيكى عظيم و حجم كارى كه درمكانيسم كارخانه جا مىئيرد بهمثابهٔ كميت بسيار ناجين محو مىشود، و بههمراه با اصمكانيسم، قدرت «كارفرما» {يا، ارهاب! را تشكيل مىدهد...٠ تايعيث قنى كارو بهحركث همشكل وسايل كار و تركيب خاص بيكرن كاركران، مركب از افرادى است با جنس و سن متفاوت بهنظسى سإزخانهئى مىانجامد كه در كارخانه بهشكل نظام كاملى در مىآيد، كه كاملا كار نظارت را تكامل سبخهم در نتيجه تقسيم كارئران بهكارئران و سر كارئرها، يهسربازان شخصى وئروهبانهاى يك ارتض صنعتس صورت مىبذيردس از اين رو كاردر بيشرفث تاريخى آن، اصل خوضه يعنى فعاليث خلاقى را كه از طريق آن انسان خود را مىسازد نفى مىكندم در عوض انسان به‌صورت زائدهٔ ماشين در مىآيد، يعنى بهصورت كاركردى جزئى در مكانيسم وسايل توليدىنى كه برا و حاكم است. اما ماركس ديالكتيسين هم اين نفى را سديد و هم ضد ئرايثس(سهسسلهم را كه با آن و بهواسطن آن رشد مىكند٠ صنعت جديد هرئز بهشكلي موجود يك فرايند، به‌عنوان شكلى نهائى نكاه نمىكند از اين رو زيربناى فنى آن صنعت انقلابي اسسته در حالي كه شيوههاى قبلى توليد اساسأ معاقظهكار بودند٠ كاربرد ماشين، فرايندهاى شيميائى وروشهاى ديكر نه فقط تغييراتى مداوم در زيربناى فنى توليد بهوجود مىآورد، بلكه كاركردهاى كارئران و تركيبهاى اجتماعى فرايند كار را نيز دكرئون مىكند٠ هنايراين در عين حالى كه انقلابي در تقسيم كار درون جامعه جهوجود مىآورد، بلكه لاينقطع تودههاى سرمايه و كاركران را از يك رعتها توليدبهرعتهٔ ديكر منتقل مىكند٠ اما اكر صنعث جديده بنايرماهيتض، تره تغييرثذيرى كاره روانى كاركرد و تحر( ععومى كارئران را اجتنابنامذير

مىكند، تقسيم كار قدس را همه با تمام ويؤئىهاى سخث و استوار هثهدهه هر شكل سرمايهداريثس بازسازى مىكند.٠.و اين جنبهع منفى قضم است٠اما اكر ازيك طرف، تنوع و دئرئونى كار فعلى خود را بهس٠ك يك قانون طبيعي فائق تحميل مىكند و با عمل مضر نابيناى هر قانون طبيعى، در تمام زميتهها با مقاومث روبهرو مىشود، از طرف ديكرصنصت جديد بهواسطهٔ بلايا و مصيبثهايض،ضرورت شناخت را به‌مثابهٔ يل قانون اساس توليد و تنوع و دئرئونى كار و در نتيجه شايستكى كارتر را براى انعام كارهاى متنوع و نتيجتأ عالىترين ميشرقث ممكنهٔ استعدادطى ئونائون اورا بهاو تسيل مىكند٠ انطباق روش توليد با كاركرد طبيعى اين قانون، مسألهءمرش و زندئى جامعه مىشود٠ حقيقتأ كه صغضث جديده جاي را، از راه كيفر مرنى، وامىدارد كه كارتر جزثى كار امروزى ءرا (كه با تكرار بىبايان يلح فعاليت جزئى قلج شده اسث) جانشين فرد كاملا هيشرفتهئى كند كه هم يراى كارهاى ئونائون مناسب است و هم آماد، مقابله با هرئونه تغيير توليدو و كاركردهاى اجتماعى كه از اين قرد ييثرقته بهظهور مىرسد٠ جهزى بهجز شيوهضاى متعددى كه بهتوانائىضاى طبيعي و اكتنسابيض٠ آزادى عسل مىبخشد، نعسثر٢ان٠ ماركس ثنرايط آن مقدماتى را كه بهناكزير لازمهٔ به‌وجود آمدن تقسيم كار بود شرح هادي و نشان داد كه جكونه تقسيم كار بايد بهتقسيم دارانى عموس و كذار بهمالكيت خصوصى بيانجامد تقسيم كار ازهمان آغازمبين تلويعى تقسيم شرايط كار،تقسيم ايزار و مصالح اسفه و بهاين ترتيب مبين تقسيم سرمايهٔ انباشته ميان ماكان مختلفه و نيز تقسيم مبان سرمايه وكار و اشكال مختلف خود مالكيث اسع هرجه تقسيم كار و تراكم بيضتر رشد كندي اشكالى كه اين فرايند تمايز و افتراق يهطد مىئيرد تندتر و حادتر مىشود٠ كار فقط مىتواند بر مهناى همان قضيهٔ جزء جزء شدن وجود داشته باشد. ازاين رو اينجا دو واقعيث آشكار مىشود٠ نخست، نيروهاى توليدى كه يا آن كه از غرد جداثى نازير اسث، انا خود دنياثى است كامين مستقل و جدا از فرد.. نيرا افرات كه نيروىشان تنها نيروى واقعى بستكى و هماميزى آنان است ، جدا و يا يكديكر در تضادند از اين رو، ما يا يلبي جامعيت نيروهاى توليدى روههروئيمكه شكل مادى يهخود مىئيرد و ديكر نيروىهاى افراد

هاه


‏نيسث، بلكه نيروهاىمالكيثخصوصى اسث، و ينابراين نيروهاى خود افرادى‏‎ ‏است كه دارندؤ آن ماكيت خصوصىانر٠ از طرف ديكر ماباروياروئىبااين‏‎ ‏نيروهاى توليدى شاهد اكثريث افرادى هستيم كه اين نيروها از آنان منتزع‏‎ ‏ضده استي و از اين رو با افرادى مواجهيم كه با غارت همغ محتواى زندئى‏‎ ‏واقعىشان يهاقرادى انتزاعى تبديل شدهاند اتا اينها افرادى هستند كه يا‏‎ ‏قرار ئرفتن درموقعيتى يهعنوان افراد با يكديكر مناسباتى بيدا مىكنند.تنها‏‎ ‏رابطهنى كه هنوز أنها را بهنيروهاى توليدى و بههستى خودشان بيوند مىدهد‏‎ ‏كار است كه تمام خصوصيث فعاليث آ»هانه را از دسث داده است و جنين‏‎ ‏كارى فقط با كوتا. كرهن عمر افراد آنها را زنده نكه مىدارد٠ درحالى كه‏‎ ‏در دورههاى بيشين، يا فعاليت خود بهخودى و توليد زندكى مادى بهلعاظ اين‏‎ ‏كه بهاشخاص ئوناكون معول ضده بود از يكدبيكر جدا يود. و بهعلث‏‎ ‏معدوديث خود افراد با توليد زندئلى مادى همجون شيوؤ تهعى و فرعي فعاليته‏‎ ‏خوديخودى مورد ملاحظه قرار مىئرفت٠ اين جدانى اكنون بهحدى رسيده‏‎ ‏است كه در تحليل نهانى، زندكى مادى بهمثابهٔ هدف و غايت و آن جيزى كه‏‎ ‏اين زندكى مادى را توليد مىكند، لمعنى كار بهمثابن وسيلهٔ آن نمودار مىشود،٠‏‎ ‏(كه اين كار نه تنها شكل ممكنث بلكه آن كونه كه ما آن را مىبينهم شكل‏‎ ‏منفى قعاليت خودبهخودى اسث» {ايدئولووى آلمانى، ص موس هعمل‏‎ ‏لين انديه يارها در آثار ماركس تكرار شده است زندئى مادى شالودن‏‎ ‏هستى انسانى است اناه هدف و مقصود تيسث٠ اين واقعيث كه كار تنها‏‎ ‏به‌عنوان وسيلهٔ حفظ زندگى نمايان كود و ديكر فعاليث خلاقى براى ساختن‏‎ ‏و شكل دادن انسان نباشد يراى ماركس با طييعت بشرى در تناقض استي‏‎ ‏بنابراين وقتي كه ماركس مىئويد شرايط اقتصادى نيرومندتر از فرد اسثب‏‎ ‏بهنظر او اين امر قانونى جاويد نيوده، بلكه مرحلهئى ازميشرفث تاريخى است‏‎ ‏كهغلبه بر آن بزر»ترين وظيفهٔ بشريت است. اقتصاد نبايد بر انسان حاكم‏‎ ‏باشد بلك بايد تحث كنترل بشريتى درآيد كه ازاقراد همبسته تشكيلشده‏‎ ‏اسث٠‏‎ ‏مثالى دربار، تقسيم كار لازم مىنمايدن مادامى كههنوز يشر در جامعهٔ‏‎ ‏طبيعى باقى سانده باشد يعنى تا زمانى كه شكافى ميان منافع فردى و مشترلي‏‎ ‏وجود داشته باشد، يعنى تا زمانى كه فعاليت نه بهطور ارادى يلكه بهطور‏‎ ‏طه طبيعى تقسيم ضده است. كردار انسان يلب نيروى يكنه ضذ او مىضود كه‏‎

بهجاى اين كه يهقرمان او ياشد، او را برهن خود مىكند٠٠ اين تبلور قعاليت اجتماعى، اين تقويث جيزى كه ما خود آن را بهوجود آورد،ايم و بهصورت يلد نيروى عينى جيرا بر ما درآمده است كه خارج از اختيار ما رشد مىكند، و انتظارات ما را عقيم مىكند و حسابهاى ما را باهم مىريزد، تا كنون يكى ازعوامل عمد، ٠بيشرفت تاريخي بودهاست٠ ازاين تناقصواقعى ميان منافع فرد و اجتماع، منافع اجتماع شكل مستقلى جون دولت بهخود مىئيرد كه ازمنا؛ واقعى فرد و اجتماع جدا استس

قدرت اجتماعى، يعنى نهوى توليدى افزايش يافته، از طريق همكارى افراد ئوناكون بهشكلى كه در تقسيم كار تعيين مىشود،، بوجود مىآيد،٠ اما از آنجانى كه اين همكارى اراضى نيؤد٠ و بهشكل طبيعى صورت ئرفته استي آن نيروى اجتماعى نه هعجون يك نهوى متعد خود افرادي بلك جون نيروبى بيكا٠س نمودار مىشودكه جدا از آنها وجود داره و آنان، بهدليد يىاطلاعىشان از سرجشمه و مقصد آن، نمىتوانند آن را بهقرمان خود داشتهياشند، بلكه برعكس اين نيرو با عبور از يلد سلسله از مراحل خاصهٔ مستقل ازخواسث و عمل انسات ديكرحتى انسان حاكم اصلىشان نيز نيسث٠ اين «ييكانكى» (عيمهيريهسهحجن اصطلاحى كه يراى فلاسنه قابل در( است) اليته فقط بهشرط دوفرض «عملى» از ميان خواهد رفت...

ماركس فكرمىكرد كه اين دو فرضعملىاين است كه اوين بايد تناقض ميان تودا عظيم بشريقى كه مالك هيج جيز نيسث و «جهان موجود ثروت و قرهنك» «تعمل ٠نامذير» شود، و ثانيهٔ نيروهاى توليدى بايد نه فقط درجند كنور بلك در سراسر جهان رشد كنند، «بهاين دليل كه بدون اين ارشد! فقط نيازاسثكه ععوميث مىيابد و همراه با نياز مبارزه بهخاطر ضرورتها الزامأ دوياره بدوجود مىآيد» لايدنولوؤى آلمانى، ص هسلإ٢ل

بهاين ترتيبا تقسيم كار وتمامنتايجآس ماكيت خصوصي وسايل توليد و محصولات كار يا سلطهٔ محصول بر توليدكننده؛ جامعيت نيروهاى توليد و مؤسساتدولث، كليسا، دادكسترى و غيره. كه جون نيروهاى يكنه دو براير فرد مىايستنر وضعيتى را بهوجود مىآورند كه ماركس آن را يي»سكى مىنامد٠ انسانها، مكر اقليت بسيار كوجكى كه بهقعاليت خلاق و سازنده مشغولند ضل نمىتوانند خود را در كارهاىشان باز يشناسند،٠ توليد اجتماعى جون «تقديرى است كه بيرون از آنان» وجود داره لئروندريس، ص عم٧له

قلللللللللصعلصلللللكلللللللكلللللعلللللع

آفرينشى اسثكه آقريننده را تحتالشعاع قرار مىدهد، و ايين طييعت «ثانوى» كه انسان از طبيعت آغازين و اولى كسب كرد. اسث، حتس قدرتمندتر از طهيعت اصلى نمايان مىشود كه حتى مهار كرهن آن از مهاركردن طبيعت اولى با تمام قعطىها، زمين لرزهها و آتضقشانهاى آن كمتر امكانفيراست٠ مناسبات مادى در وراى تمام جيزهاى فردى رشد ياقته و نيروبى مستقل شده لست

دردنياى تقسيم كار ميشرفته، در دنياى ماكيت خصوصى مواد، وسايل و محصولات كار در دنياى نهادها و ايدثولوزىها، در دنياى داشتن و حاكم يوفي. بيكاننمكانحاسث، نه فقط كارئرى كه نهوى كار خود را مىفروشدإ يلكه كارقرمانىهم كه مالك محصول كار انسان ديكرى اسث، و يازر»نى كه كالا را بهبازار مىبرد،٠ «داراها» و «ندارها» حاكمان و تحث حكومتها يلبي جنين دنيائى، همه ازكارشانب ازديكران و از خودثضان بيكانهاند دنياى وارونهثىاسثكه اعياء، كهانسانمالل آنهاسث، نيروى اهريمنس تملك انسان رل كسب مىكنند

بيش ازاين در ماكيت قنودالى زمين، مالكيتته زمينجوننيروى بيكان حاكم بر انسانها نمودار مىشود٠ سبرف محصول زمين است. هههمين روال وارثه لمعنى كسر ارشد نيزمتعلق بهزمين است، يعنى زمين اورا بهارث مىبرد٠ إيادداشثهاى اقتصادى و سياسى، ص ه١١ل

بيكانكى كارتر اقراطىترين شكل بيكانكى است زيراذاتى فعاليث او اسثب درحالى كه يراى غير كاركر ارباب، مالك و بيكاره، بيكانكى فعاليت نيسث بلكه يد شرط استي. نخسث بايد يادآور شد كه هرجيزى كه براى كارتر بهصورت فعاليت بيكانعى نمايان مىشودا براى غير كارتر شرط بي»سكى اسد. (دستنوشتههاى اقتصادى و سياسى، ص ه١١ل وقتى كه در مرحا اوليلااريخ، دو قبيله در محل معينس يا يكديك علاقات وهداياىشان را مبادئه مىكردند اين نه يلبي عمل بيكانكى يلكه يك برخورد وتماس انسانى بود. يهمعض اين كهشضثى كه نهانى هديه و ميشكش ءآ بود يهكالا تبديل مىشد اطمينان بهبىاعتمادى و داد وسدد سخاوتمندانه

القلع-للعلاقات-لكلا

يهحسابكرى تبديل مىشد٠ جيزى كه اكنون دسث بهدسث مىئردد ديكر نه تجلى ئروهى ازانسانهاب بلكهتنى بيكا. در محصول كار است، و دكر اين طرف رابطه بهكيقيت عينى و خاصى كه درشضئسعرضه ضده از سوى طرفديكرهسث توجهندارد بلك توجه او يهكيفيت عام و ارزثر مهادلهنى آن اسث، كه ضننس مقابل ارزش مبادلهنى شن ديكرى قرار مىدهد٠

در اصل «ههم مبادلهٔ فعاليت انساني در خود توليد و هم مبادلهٔ معصولاتانسانس در مقابل يكديلى . فعاليت نوعى و روح نوعى،ء كه هستى واقعي و آ»هانه و عقيقي آن فعاليت اجتماعى و لذت اجتماعي است لا٨جقلد ج ١ ص،فىه٣هل هنكامى كه اين مبادلهٔ ابتدانى يهمهادلهٔ كالا تبديل شد و هنكامى كه ثروت عمومىه ثروت خصوصى شد، اجتماع واقعى انسانها بهكاريكاتور آن تبديل شد. مبادلهٔ كالا واسطهٔ مراود٠ اجتماعى مىشود؛ زنجهر طبيعث اصلى كه انسانى را بهانسان ديكر بيرند مىكند «جون زنجيرى غير اصلى طاهر مىشود»، «در حالى كه جدائى انسان از يقيه انسانها همجون هستى حقيقيض نمودارمىضود»،٠ «اقتدار بشر برشض بهئونهٔ اقتدار شض بر او نمايان مىضود و ارباب آفرينش، همجون بردا آفريد، خود ظاهر مىشود٠» {د٥ةهه ج ههأ، ص ق٣ه»

اقتصاد سياسى جامعهٔ بورژوانى، اجتماع انسانها، يا طبيعت انسانى فعال آنان، مكمل يكديكر بودن و ايجاد زندكي نوعى آنان، و زندكى واقعى انسانى آنان را بهشكل مبادئه و تجارت مىفهمد٠.٠ آدام اسيت مىئويدم «جامعه، يلد جامعهٔ تجارى است و هر يك ازاعضاى آن خود يك تاجر اسث»٠ لهمانجا ص عمه٣ل٠ در مبادلهٔ كالا، و در تجارت، اشيا بر انسانها تسلط مىيابند٠ شين عرضه ضده ديكرنشان دهند، اجتماعى نيسث كه آن را عرضه مىكند٠ تاجر نمايثس دهند، ضهئى است كه يراى فرومثلي عرضه مىضود٠ سيماى انسان در بس نقاب نقش اجتماعى تاجر بنهان مىشود، اجتمك رقابت، جامعهٔ تجارته خود را همجون بيكانكى نشان مىدهد٠

همين كونه دربا( كسى كه كالاهايش را بهبازار مىبرده كالا موضوع مىضود و خود او فقط يلد كاركرد در سلسا مراتب نهاههاى اجتماعى افراد بهعوامل يعنى مأموران، مبدل مىشوند٠ ساير افراد بهآنضا نه بهجشم همنوعانى كه داراى حقوق برابرند، بلكه به‌عنوان مافوق يا زيردسته به‌عنوان دارند»ن رتبه و مقاس خاس، به‌عنوان يك واحد بزرش يا كوجك قدرت نكاه


مىكنند٠ هر عامل ازعامل ديكر و تمام آنها از شهروند ساده بيكانهاند هم مالك و هم كسى كه نيروى كار خود را مىخروشد از يكديكر بيكانهاندب و درحالى كه جنين بيكانكىئس در كشاورزى كوجك و بيضهٔ صنعتكرى هنوز خصوصيات معين دوستي و آشنانى و اعتماد إاغلب رياكارانم) را حفظ مىكند، در صنعت بزرل يدون تغيير قيافه است. بهعبارت ديكر مادامى كه يكنكى خصوصيث عمومى توليدى است كه بر بايه ارزشهاى مبادئه و تقسيم كار فزايندهئى كه متضمن جنين توليدى اسث، قراردارد در مورد كارتر دستضدى، يعنى كسى كه نيروى كار خود را مثل كالا مىفروشد، ايت بيكانعى در رابطته با محصول كار قرايند كارو خود او شديدتريسن و افراطىترين شكل ممكن را بهخود مىئيرد٠

موارد زير ذاتى كارى است كه يهخاطر منفعت انجام شود.. (الفد بيكانكى كار از موضوع كار وماهيت مستقل آنه لبن ماهيت مستقل و بيكانكىكارازموضوع كار«بلي كاركررا خواسثهاى اجتماعى تعيين مىكند، خواستهائى كرهه با او بيكانه و بر او تسيل عدهاند، انا او يناير ساستها و نيازهاى خودش تسليم آن خواسث مىشود، و اين خواسثها براى او فقط بهمعنى منع ارضاى نيازهاى اوسث، همانكونه كه او بردهٔ نيازهاى جامعته استي (تد اينواقعيت كه حفظ وجود فردى كارتر هدف و مقصود قعاليث اوست و فعاليت واقعى او جون يك وسيله اسث، يعنى او زندئيش را يراى كسب وسايل حفظ آن إوسايل زيسث) بهكار مىاندازد٠

از اين رو هرجه قدرت جامعه، در جارجوب مالكيث خصوصى، عظيمتر و شكل ئرقتهتر باشد انسان خودخواهتر، نااجتماعىتر و از ماهيث خويش بي»متر مىشود {٨حةلد ة هه١ ص ٠و١٣ه»

در عصرى كه اين بيكانكى انسان با ماهيت خويش، اين خودبرستى ضد اجتماعى. اين تنزل كار تا حد يك مزدبرى مسخره، تا حد يلح «شغل» بدونهيجسؤالىثذيرتهشدهاست، يادآورى اعتراض ماركس عليه بيكانكى، خودخواهى و از يديسكى كار عليه ماديت وحشيانهئى كه تا حد يك اصل ارتقا ياقته استيه اهمينى دوجندان هيدا مىكند٠

اكرهه كارئران يثرفتهترين جوامع صنعتى، ديكر برد»ن بدبخت دورن ماركس نيستند، انا ما هنوزمىتوانيم حقايقى تلخ وضابطه بندىهاى ملموس

هاو از اين دست را تشخيص دهيما

ما حالت بيكانكى خعاليت عملى انسان، يعنى كار را از دو جنبه مورد توجد قرار دادهايمن (الفد رابطهٔ كارتر با محصول كار به‌عنوان شط بيكانهنى كه بر او حاكم اسث٠اين رابطه در عين حال رابطه با دنياى حسى خارجى، با اشياى طبيعى، همجون دنيانى بيگانه و دشمنخو، است. إب) رابطهٔ كارتر با عمل توليد در داخل كار اين است رابطهٔ كارتر با فعاليت خويض، جيزى كه با او بيكانه است و متعلق بهاو نيسث، فعاليتى جون رنج، توانى جون بىتوانى،آقرينندئىنى جون اختكى، نيروى جسعس و فكرى شخصى كارتر و زندئلى شخصيش (زندئى بهخاطر . جيزى جز فعاليتهم همجون فعاليتى است مستقل ازاو كه عليه خود او جهث كرفته است. در مقابل بيئانكى از شتى كه بيش از اين كفته شد، اين بيكانكى با خود است. ليادداشثهاى اقتصادى و سياسى، ص ه٢١ل

از آنجانى كه ماركس «طبيعت نوعى بشر» را در كار خلاق، در تغيير شكل آ»هانه دنياى خارجى و نتيجتأ در تحقق بخشيدن همه جانبهٔ خويض مىدانست، يراى او فقدان كينيث سازندؤ كار بهمفهوم بيكانكى انسان از طبيعت نوعى خويثنرى و لذا از خودننى بود.

اكر رابطهٔ انسان با خويش بهطور ساده رابطهٔ با مخلوق زنده‌ئى باشد كه براى زنده نكهداشتن خود مجبور است كار كند عل اكر فعاليتش نه نمايننى آزادنيروها، بلكه بهطور ساده كسب درآمد باشد ا اكر كارن يهكالا و خود او در رايطه يا خويش صرفأ يهشهئىتبديل شده اسث، ديكر از نمايش بشريته به‌عنوان يلد قرد، باز مىماند٠

... يلد نتيجهٔ مستقيم بيگانگى انسان ازمحصول كار از فعاليت زندئى و از زندكى نوعيا اين اسثكه انسانيا انسانهاى ديكر بيكانه مىضود٠ وقتي انسان يا خود روبهرو مىضود يا انسانهاى ديكر نيز روإ«و مىشود٠ جيزى كه درمورد رابطهٔ انسان با كارش، با محصول كارثى و ياخودبثس صادق استي، در مورد رابطهاش يا ساير انسانها، با كار آنها و با موضوعات كار آنها نيز صادق اسث٠

بهطور كلى اين تنته كه إنسان با زندكى نوعى خود بيكانه سعود بهاين معناست كه هر انساني ازساير انسانها و هر يلبي از آنها از زندئى انساني بيكاند مىضوند٠

.

بيكانكى انسان و بالاتر از همه رابطهٔ انسان با خودش، نخسث در رابطهٔ ميان هرانسان با ساير انسانها تجسم و عيتيت مىيابد٠ لذا هر انسان با توجه با كار يكنه شده ساير انسانها را متناسب با معيارها و روابطى كه خود در آن به‌عنوان كنند، كارى ىرده شده اسث، مورد ملاحطه قرار مىدهد٠ لهمانجا،‌ ص ١٢١) ٠

در يلى جامعهٔ بيمنكى، رابطهٔ هر انسانى با ساير انسان‌ها رابطهٔ يك وجود انسانى با ممنوعان انسانيض نيسا بلكه رابطهٔ مستخدم با ارايش، رابطهٔ انسان استثمار شده با استثمارئرش، رابطهٔ فرمانبر با فرماندن خود، رابطه متظلم با صاحبمنصب و مانع آن است كه تمام مراتب و درجات بيشمار موقعيث اجتماعي متعلق بهافراد را در بر مىئيرد٠

تقسيم كار درون فرآيند كار كارئر را بهجزئى ازييكرهعظيمماشينو بهتعدادى كاركرد جزنى، كه كاررا بىمحتوا وكنند، كاررا جزئى ازيك انسان مىكند، تبديل مىكند٠٠ جيزى را كه توليد مىكند يرايش اهميت ندارد٠٠ محصول كارئن، عيتيت يافتن خود او نيسث، يلكه جيزى است كه از جنئش درامده اسد

تقسم اجتماعي كار كه يكى را مالك قموادووسايلكارومحصولات ، و ديكرى را موجودى محروم مىكند، كه نيروى كارن را بهبازار عرضه مىكند و فقط بهعمل توليدى مىبردازد بىآن كه هيج سهمى در تعيين توليد دانته باشد از هرئونه اجتماع توليدى رو مىئرداند، يعنى ازاجتماع كه در آن تمام استعدادها قرصت برابر خواهند داشت وتوليد نه بر اساس سود بلكه بر اساس منافع مضترلد مادى و معنوى، در فرآيند ميشرفت همه جاين بشر، تعيين خواهد ثنهد٠

تناقض ميان سوسياليزه كردن واقعى توليد و تكه تكه شدن ثروت ميان انوه منافع خصوصى، توليدكنند»ن را از هرئونه كنترل ئردش محصولاتشان باز مىدارد، آنها را تايم قدرت مستقل محصولات مىكند و جامعهٔ بشرى را بهجامعهئى تبديل مىكند كه نعت حاكميت اشيااسث، جانى كه اثار بشر جون جيزى بيكانه با او درتضادست، دنيائى بيكانه از «قوانين تاريخي طبيعى»، دنياى نيروهاى مرموز سرنوشمتن، دنياى نهادهاى قدرتمند و بتهاى غولآسا ا

ماركس معتقد بود كه اين «اغتشاش و جابه‌جا شدئى» طبيعث بشرى از

لحاظ تاريخي مشروط است و بههمين دليل مىتوان بر آن فائق آمر مطمثنأ شرايط عينى كار و تشكيلات تكنيكى ل ادارى، «استقلالى هر. عظيمتر» بيدا مىكند، ولى در مقال خوج كار كاي زنده و ثروت اجتماعى، «جون نيروثى بيكانه و مسلط، بهنسبتى هرمه فزايندهتر با كار در تضاد قرار مىئيرد»٠ انا اين فرايند جابجا شدئى صرفأ ضرورتس تاريخي اسست، ضرورتى محض براى بيشرفت نيروهاى توليدى از يلب نقطهٔ شروع يا شالود، تاريخي معينه اسا بههيج وجه ضرورت مطلق توليد نيستإ از ابين رو ضرورتى نامديد شونده اسع و نتيجهٔ لقطعىل و هدف اين فرايند برانداختن همان شالوده و شكل كنونى آن فرايند است. لئروندريس، ص ه١٢ل مسنله بيكانكى براى ماركس يك مسئلن اساسى بوده و آن گونه كه غالبهٔ اين روزط مطرح مىشود، اين كار براى ماركس جوانب يا «ماركس در مرحلهٔ ضدماركسيسنى وماقبل ماركسيستىخود» انديشغ رمانتيليي انسان ئرايانه نهود. بهيقين ماركس جوان و ماركس سالمند هسث اما جيزى يهعنوان ماركس «ضد ماركسيسث» و ماركس «ماركسيسث» نمىتواند باشد «هايههاى نقد اقتصاد سياسى» در سال د٧ه٨١، هنكامى كه ماركس جهل ساله بوده نوشته شد؛ در اين اثر مانع بسيارى از آثار فعليش، مفهوم بيكانكى بسيار زنده و روضن اسد اما اين نيز واقعيث داره كهاميد يهاينكه «لحظات عينى توليد بتواند از بيكانكى عارى شود»٠ در جلد آخر «سرمايه» آخرين اثر ماركس هل جاى خود را باين انديته داده است كه انسان فقط هنكامى مىتواند انسانى كامل نود كه يتوان ئضت ديكر از خود و از ممنوعان خود بيكانه ني نسست، وقتى كه تا ورلى حوز، توليد بهخاطر نياز و ضرورت بيشرفت ورده باشر اين ئضتار فصلى است از كتاب «ماركس از زيان خودش» كه بهزودى از سوى اتنشارات مازيار منتشر مىشود٠ عواشى ١٠ سرمايه، ج هم ص ١ه٣ب فى ماركس در هههاءلسهكه نوشثه مقدماتى سرمايه بوده قبيله (سم»را، بيهس از خانواده، واحد اجتماعى اصلى سداند كشقيات علمى بعدى اين غرض را قأنيد كرد. است. ١ سرمايه، ق هم ص ١هو ا ايدنولوزى آلمانى، ص هاسثم١ ١ ئروندرينى ص ٠٩١ اا. سرمايه، ج د ص ٣٠هب ا سرمايه، ج إو ص د١ه١ ٠١٠ همانجا،ص ٠٢٢ ، ايدنولوزى المانى. ص لإس٣١ ١١٠ هعانجا،ص ٣س٢لإ١ ١ سرمايد ج آه ص ٣هم٣ي لإ١ق همانجا،ص دعمه١

هو