فیل در پرونده

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۰۵ توسط Negin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۷
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۷
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۸
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۸
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۱۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۷
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۷
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۸
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۸
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۲۹
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۰
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۱
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۲
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۳
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۴
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۵
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۶
کتاب هفته شماره یک صفحه ۳۶

شهر «ک» دارای یکهزار و شش کوچه، سه کشیش، هفت قهوه‌خانه، یک بخشدار، دو مهمانخانه‌چی، هفده زن بیوه، سه معلم، دو معلمه، یک رئیس انجمن شهر، دو بازار، چهار حزب سیاسی و غیره است.

ممکن است عده‌ای بخاطر چنین مقدمه‌ای که بی‌شباهت به احصائیۀ کتب رهنمای جهانگردی و یا کتاب درسی جغرافیا نیست، نگارنده را مورد سرزنش قرار دهند، بهمین علت بهتر است بمنظور فرار از چنین سرزنشی، از ذکر بقیۀ جزئیات صرف نظر کنیم و به نقل فوری داستان عجیبی که در شهر «ک» رخ داده بود، بپردازیم.

داستان از اینقرار است که علاوه بر چیزهائی که در بالا بدان اشاره شد، شهر «ک» یک باغ وحش هم دارد. این باغ وحش سیار در مراجعت از بازار مکاره‌ای که موفقیت زیادی در آن کسب نکرده بود، چند روزی در این شهر متوقف شد. گرچه بمحض ورود باغ‌وحش، آقای پایا اظهار داشته بود: «بدون اینهم شهر ما بقدر کافی حیوان دارد»، معذلک آن مرد محترم - یعنی متصدی باغ وحش ناچار بود راهش را بطرف شهر «ک» کج کند، زیرا برای ادامۀ سفرش، دیگر آهی در بساط نداشت.

ساوای (1) بقال مقداری تخته و میخ نسیه باو فروخت، نیچکوی (۲) صابون‌پز هم مقداری الوار و گوشت برای حیواناتش باو قرض داد. بدین ترتیب سیرکچی مهربان ما موفق شد با قرض و قوله‌ای در ظرف یک روز خیمه‌اش را علم کند. سحرگاه روز بعد هم دایره زنگی‌اش را بدست گرفت و در شهر براه افتاد تا در نبش هر کوچه‌ای بایستد و عبارت مشهور: «مناژری (3) باشکوه جهانی! بشتابید برای تماشای آنچه تاکنون ندیده‌اید!» و غیره را اعلام کند.

در این حال چنانچه شما واقعاً هم سری به این باغ‌وحش که بجاست بگوئیم فقط از شش حیوان تشکیل شده است، بزنید، صاحب آن قبل از هرکاری شما را بطرف یکی از قفس‌های بدبو و متعفن رهنمائی نموده توضیحاتی بشرح زیر خواهد داد: «خرس. در علم بنام Urrus Belliccosus معروف است. هیولای بی‌نظیری است. تاکنون دو مأمور باغ‌وحش را خورده است. از باغ‌وحش مسکو خریداری شده است. سال گذشته، وقتی که هنوز در باغ‌وحش مسکو به سر می‌برد، قفسش را شکست و پس از خوردن صاحب باغ‌وحش و بلعیدن یکی از کارمندان باغ، به جنگل بولون (۴) که در حوالی مسکو است پناه برد... سه روز تمام دکان‌های مسکو را بستند و متمولین شهر به ایرکوتسک (5) که نزدیکی‌‌های مسکو است فرار کردند. فقط ژنرال گورکو (6) در شهر باقی ماند. روزی چندین بار از پطروگراد تلگرافی سؤال می‌کردند: «خرس کجاست؟»، ژنرال گورکو در چه حال است؟»، «ژنرال ربیکین (1) کجاست؟» «در اینجا شایع است که خرس ژنرال بیچایف (۲) را بلعیده است...» و غیره.

با توجه بظواهر امر ممکن بود فرض کرد که خرس مورد بحث که با عده کثیری از ژنرالهای روس طرف شده بود، واقعا هم روزی در مسکو زیسته، اما نه در تابستان گذشته، بلکه در سال ۱۸۱۲ همراه ناپلئون اول و موقع هجوم وی بروسیه. این خرس چنان لاغر و زهوار دررفته و پشم ریخته بود که هر بیننده‌ای با مشاهدهٔ آن بیاد کلاهبرداری که تازه از زندان آزاد شده باشد می‌افتاد.

بهتر بود انسان از تماشای فیل صرف‌نظر کند، زیرا این حیوان از فرط پیری و بدبختی به‌ عادی‌ترین سائلی که در مدخل کلیسا دست تکدی دراز می‌کند، شباهت داشت. بدیهی است فیل هم مانند خرس یک اسم لاتیم و حتی یک حماسه داشت. در این حماسه گفته میشد که «اعضای یک هیأت انگلیسی»، «راجهٔ بخارا» را برای سوزاندن وی، روی همین فیل بسوی شعله‌های آتش برده بودند. بنظر می‌رسد که انگلیسیها با کمال میل حاضر شوند فیل را بعنوان یادبود آن واقعه تاریخی بخرند.

در قفس بعدی پرنده‌ای قرار داشت که «کشف جدیدی در علم» بشمار میآمد و بهمین علت هنوز فاقد «اسم عامیانه» بود، اما در علم بنام Socsocus Dulicivitoperus خوانده میشد.

شهرت این پرنده در این بود که «برای تولید مثل تخم نمی‌گذاشت، بلکه مانند حیوانات پستاندار می‌زائید.» اما کافی بود تماشاچی با دقت بیشتری باین Socsocus Dulicivitoperus بنگرد و بدون هیچ زحمتی شباهت فوق‌العاده‌ای بین این پرنده که معلوم نیست بچه علتی دمش را برنگ آبی رنگ آمیزی کرده بودند، با اردک خانگی معمولی، بیابد. اما دم این پرنده نبود که تماشاچیان را تحت تاثیر قرار میداد، بلکه «زائیدن» آن بیش از هر چیز دیگری، توجه آنان را بخود معطوف میکرد.

علاوه بر اینها، باغ‌ وحش دارای یکی سمور آبی و یک روباه بود که گوشهایش را تعمداً بریده بودند تا بتوانند آنرا «روباه سوئدی» بنامند؛ همچنین میمونی که فقط شباهتی به میمون حقیقی داشت و انگار با دریافتن این موضوع بالاقیدی آشکاری یهمهٔ ساکنان باغ‌وحش و حتی تماشاچیان می‌نگریست.

بعنوان هفتمین جاندار تماشائی میتوان از همسر صاحب باغ وحش نام برد. این مخلوق بسیار لاغر با کلاه گیس کثیفش، چنان نحیف و شفاف بود که بنظر میرسید بتوان او را چون برگ کاغذی در دست گرفت و مچاله کرد. وقتی انسان به لباسهایش نگاه میکرد گمان میبرد که Socsocus Dulicivitoperus ها به او هجوم آورده و پرهایش را کنده‌اند. موهای او آنقدر آشفته و نامنظم بود که بنظر میرسید آنها را با شانهٔ کشاورزی بر سرش ریخته‌اند.

زن، در گیشهٔ کوچکی که به کمک چند پرده تعبیه شده بود فرار داشت و بنظر میرسید که او نیز (مانند حیوانات دیگر) در قفس نشسته باشد. وقتی نگاهش میکردم، هر لحظه منتظر بودم صاحب باغ وحش، یعنی شوهرش، با اشاره به زن بگوید:‌ «اسم علمی این یکی Mulier Feminus (1) است! حیوانی است که زیاد یافت میشود. به سهولت بدست میآید، اما رام کردنش دشوار است...» و الی آخر.

اهالی شهر «ک» به تماشای باغ وحش میرفتند. اما پس از اینکه همهٔ آنها از برابر قفسها گذشتند، مرد سیرکچی میزان مداخلش را محاسبه کرد و متوجه شد بااینکه هر تماشاچی یک گروش (۲) بعنوان حق ورود پرداخته است، درآمدش از دویست و ده گروش تجاوز نمی‌کند. اگر ورودیهٔ باغ وحش حتی نیم گروش هم تعیین میشد، مسلماً شهر «ک» نمیتوانست تماشاچیان بیشتری برای باغ وحش تأمین کند.

در این حال، در عرض هشت روز، میزان بدهی ارباب محترم باغ وحش بابت بهای گوشت به پانصد و هجده گروش رسیده بود، زیرا که بهرحال حیوانات باغ‌وحش باید چیزی میخوردند و ارباب آنها نیز باید چیزی مینوشید.

نیچکوی صابون‌پز، چند روز متوالی گوشت نسیه باو میفروخت، ولی پس از یکهفته وقتی که متوجه شد که جناب سیرکچی بهیچوجه در فکر تأدیه قروضش نیست، بوی مراجعه کرد و گفت:

- قبض بنویس

- با کمال میل

و سیرکچی با گفتن اینحرف، قبضی بمبلغ پانصد و هجده گروش نوشت و بدست نیکچوی صابون‌پز داد.

عصر روز نهم، وقتی سیرکچی مشاهده کرد که قروضش بمیزان پنج برابر سریعتر از درآمدش افزایش مییابد، همسرش را صدا کرد. آنها دو نفری نشستند، یک بطر شراب روی میز نهادند و بطور جدی دربارهٔ خود، حیوانات خود و اینکه نمیتوان بدین‌ترتیب زندگی را ادامه داد بحث کردند. در پایان این جلسهٔ مشورتی، قطعنامهٔ خاصی که صبح روز بعد اهالی شهر از متن آن اطلاع حاصل کردند، بتصویب رسید.

صبح روز بعد، همزمان با باز شدن دکانها، در سرتاسر شهر شایع شد که شب گذشته صاحب محترم «مناژری با شکوه جهانی» فرار کرده و زن و سمور آبی و میمون را نیز با خود برده است. گفته میشد که او بقیهٔ چیزها یعنی قروض، خرس، فیل، روباه سوئدی، و Socsocus Dulicivitoperus را برای اهالی شهر بجای گذاشته است.



1- Savva

2- Nitchko

3- Menagerie سیرک حیوانات (به فرانسه)

4- Boulone چنین جنگلی در حوالی مسکو وجود ندارد و ساختۀ فکر نویسنده است.

5- Irkoutsk از شهرهای سیبری که با مسکو فاصلۀ چندانی ندارد.

6- Gourko (1900- 1828) ژنرال روسیۀ تزاری که در جنگ با عثمانی‌ها به فتوحات درخشان نائل آمد و در 1879 استاندار پترزبورگ بود.