چهار کاکُل خونین
چهار سوار
خونین و خمیده
بر پشت اسبهاشان از راه میرسند،
با سینهئی دریده بهسرنیزههای زهرآگین
و چهرههائی بهزلالیِ چشمهها
خون جامههاشان
سپیده را شعلهور میکند
و بر تارک طلسم میوزد.
سواران چنینند!
از رؤیت دریا و نیزارهای سبز
که در کنار مرداب روئیدهاند
- تشنه میشوند.
در شبی بیقلمرو
پای در رکاب مینهند
تا خواب سرزمین ویران خویش را در نوردند
بههنگامی که عقاب
چهار ستاره را بهمنقار میبرد
- از فراز دریا
- بهجانب کویر.
عقابان چنینند!
هنوز در اندیشهٔ قلّهاند
که پای بر آن نهند
تا چنگ درافکنند در خون ستارگان
- امّا
- در این تلخزارِ مرگ
آب و علف بهخاک و دریا میرسد.
چنین است حکایت مردان
نامشان در متن کتابها
نام زندگی میشود.
- اسفند ۵۸
- عظیم خلیلی