انسان شلوارپوش
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
برانیسلاو نوشیچ
با آنکه ممکن است عجیب به نظر بیاید، واقعیت این است که کافی است انسان از دامن پوشی درآید تا بیدرنگ به موجودی مردانهتر و مصممتر مبدل شود. این واقعیتی است انکارناپذیر، که سراسر تاریخ بشریت گواه آن است. دامن، انسان را به زنجیر میکشد و به او اجازه نمیدهد به طور جدی گام بردارد، در حالیکه یک انسان شلوارپوش، آزاد و بیمانع در راه زندگی قدم میگذارد.
شلوار نه تنها جنسیت یک موجود، بلکه ریخت و روز او را نیز مشخص میکند. مثلاً همین که کسی شلوار به پا کند شما در دم متوجه میشوید که او موجودی است دوپا. از سوی دیگر، شلوار از لحاظ اصول اخلاقی نیز دارای مزیتهائی است؛ نه به خاطر آن که میتوان دگمهاش را انداخت، بل به این سبب که، چه سرپا ایستاده باشید چه «بالانس» زده باشید، به هر صورت «شلوار به پا» خواهید بود. علاوه بر این، شلوار چیزی است باصرفهتر و اطمینانبخشتر؛ البته نه به خاطر آنکه دامن مظهر اطاعت و تسلیمپذیری به شمار میرود، بل به این سبب که انسان را ضعیف و بیاراده میکند. این ادعا را میتوان با ذکر شواهد تاریخی نیز به اثبات رساند. همهٔ ملل عهد باستان – البته مللی که عادت داشتند دامن بپوشند – از بین رفته از صفحهٔ زمین محو شدهاند، لیکن از بین رفتن آنها فاجعهئی به شمار نمیرود، فاجعه در آن است که علیرغم محو شدن این ملل، هنوز هم دامن زنده است و به زندگی خود نیز ادامه میدهد. البته در این میان وضع و حالت عجیب دیگری هم وجود دارد: اگر دامن در واقع مظهر تسلیمپذیری و لطافت باشد (که به همین سبب علتهائی که عادت به پوشیدن آن داشتند از بین رفتهاند) چرا هنوز هم به عنوان جزئی از جامهٔ سنتی اقویای جهان امروز – جامهٔ رسمی پادشاهان، کشیشان و زنان – باقی مانده است؟
من شلوار را نه به عنوان دشمن خونی دامن، بلکه در نقش یک دوست و هواخواه راستین آن تحسین میکنم و دلم میخواهد آگاه باشید که دربارهٔ شلوار سخنان خوب و پسندیدهٔ بسیاری بر زبان میتوان راند، امّا هرگز تصور نکنید که من با این همه تأکیدی که بر اهمیت شلوار کردهام قصدم این بوده است که از مقام و ارزش دامن بکاهم، یا بین شلوار و دامن دعوا راه بیندازم و به این ترتیب مناسبات حسن همجواری موجود بین آن دو را به تیرگی بکشانم. خیر. قصدم بیشتر این بود که غروری را که در نخستین لحظهٔ شلوار پا کردن بهام دست داده بود برای خودم توجیه کنم.
البته باید اعتراف کنم شلواری که برای نخستین بار پایم کردند آنقدرها هم غرورآفرین نبود. اولین شلواری که افتخار پوشیدنش نصیبم شد شلوار برادر بزرگم بود؛ شلواری که همهٔ شرح حال کوتاه و در عین حال طوفانی اخوی بر آن نقش بسته بود. برق سر زانوهایش حکایت از آن داشت که اخوی در مدرسه منباب تنبیه مجبور میشده است به حکم معلم ساعتها زانو بزند. از سوی دیگر، کمربند ابوی نیز شلوار مذکور را چنان از پشت خطخطی و نخنما کرده بود که همیشهٔ خدا احساس کوران میکردم. و همین امر باعث شده بود زکامی که هنگام غسل تعمید دچارش شده بودم با شدت بیشتری عود کند.
یادم میآید درست از لحظهئی که شلوار پایم کردم به چنان آتش پارهٔ چموشی مبدل شدم که نه از تهدید ککم میگزید، نه از تعقیب و نه از بگیر و ببند. - راستش هرگز نتوانستم بدانم که آن همه دلاوری از خواص شلوار بود یا از خصایص ذاتی خودم؛ یعنی از خصایصی که لابد در وجودم نهفته بود و ظاهراً میبایست با آغاز مرحلهٔ «تنبان به پا کردن» غفلتاً به منصه بروز و ظهور